Press "Enter" to skip to content

Posts published in “شعر”

دکلمه ی شنیدنی با صدای مهرداد قربانی (شاعر) وحشی بافقی

0
کمال‌الدین‌ بافقی‌ متخلص‌ به‌ وحشی‌ از شعرای‌ زبردست قرن دهم است‌. وی‌ در اواسط نیمهٔ اول قرن دهم در بافق‌ به دنیا آمد و تحصیلات‌ مقدماتی‌ خود را در زادگاهش‌ طی کرد. او در مدت عمر مانند خواجهٔ شیراز از مسافرتهای دور و دراز احتراز می‌جست و جز به کاشان و عراق سفر نکرد. وحشی‌ بافقی‌ در حدود سال‌ ۹۹۹ هجری‌ قمری ‌درگذشت. مزار وی در محلهٔ سر برج یزد در برابر مزار شاهزاده فاضل، برادر امام هشتم قرار دارد. آثار باقیماندهٔ وی عبارتند از دیوان اشعار، مثنوی خلد برین، مثنوی ناظر و منظور و مثنوی فرهاد و شیرین که این آخری به علت فوت وی ناتمام ماند و قرنها پس از او وصال شیرازی آن را به اتمام رساند.

نمایی زیبا از کوه صفه در شب برفی اصفهان با شعری از لنگستون هیوز: رویاهایت را جاودانه پاسبانی کن…

0

  رویاهایت را جاودانه پاسبانی کن که اگر رویاها بمیرند زندگی پرنده ی بال شکسته ایست که نمی تواند پرواز کند .. رویاهایت را جاودانه پاسبانی کن آنگاه که رویاها می روند هستی جولانگاهی بی کارگر است بی حرکت در برف … ارسال تصویر: پریسا گندمانی شعر: لنگستون هیوز

کاش می شد… دکلمه ی زیبا از بانو متقی

0

کاش تا دل میگرفت و میشکست دوست می آمد کنارش می نشست! کاش میشد روی هر رنگین کمان می نوشتم “مهربان “با من بمان!!! کاش می شد قلب ها آباد بود کینه و غم ها به دست باد بود کاش می شد دل فراموشی نداشت نم نم باران هم آغوشی نداشت کاش می شد کاش های زندگی تا شود در پشت قاب…

عشق اول یا دوم؟ به همراه دکلمه شعر عشق اول با صدای شاعر

0

اگه از من بپرسى “آدما چند بار تو زندگيشون عاشق ميشن” بهت ميگم دو بار! اولين بار برمي‌گرده به سالهايى كه از زندگى هيچ چيز نميدونى. تو روزهاى بين نوجوونى و جوونى، يكى مياد و بهت چيزى رو ميده كه هيچوقت نداشتيش. اگه از من بپرسى چى، بهت ميگم: “دلتنگى”. تو براى اولين بار، يك غريبه رو قدر خانوادت دوست دارى. دومين…

و عشق…

0

عشق گل سرخی ست هر گلبرگش خيالی باطل و هر خارش حقيقتی ست. ? شارل بودلر   ارسال: الهام‌ پوریونس

شعر تازه ای از سمانه رحیمی

0

منتظر مانده که پاییز به آبان برسد لحظه‌ی دلبریِ دلبرِ جانان برسد کم شود اندکی از بی سر و سامانی ابر دست بی جان زمین باز به باران برسد عشق لبریز شود از سر هر شاخه و برگ رقص گیسوی پریزاد به دامان برسد دل من، این دلِ آشفته ی تنها می‌خواست خبر از گمشده ی عاشق و حیران برسد تو همانی…

با حافظ…

0

پيش از اينت بيش از اين انديشه عشاق بود مهرورزي تو با ما شهره آفاق بود ياد باد آن صحبت شب ها که با نوشين لبان بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود پيش از اين کاين سقف سبز و طاق مينا برکشند منظر چشم مرا ابروي جانان طاق بود از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستي و مهر…

شعری از هاله

0

اي آدم‌ها اي آدم‌ها كه بي تحرك چونان آدمك‌هاي باستاني با چشماني باز كه نمي‌بيند و با دهان‌هایی بسته خاموش بر كرانه ايستاده‌ايد همچون سايه‌هاي قد كشيده ناموزون هنگام غروب گردن افراشته و گوش بزنگ سادگي را گردن زدند هيچ نگفتيد راستي تير باران شد همچنان خاموش نگريستيد بر خون جاري از پيكرش حال با دو حفره خالي چشم دوخته‌ايد به رقص…

شعری از مهتاب یغما

0

تنها در خلوت اتاق ، با هر چیزی می شود حرف زد … با میز … با گل های شمعدانی … با هرچه که هست … اما من دیوانه ام …! میان این همه هست ، با تو حرف میزنم که نیستی …!!! مهتاب یغما عکس از: آيدا فتوحی ارسال شعر از: الهام پوریونس

مترسك

0

  هاله دلم بحال مترسك مي‌سوزد عمري عاشقانه در ميان كشتزار با آغوشي گشوده ايستاد دستانش در حسرت پاك كردن اشك بر گونه دلداري خشكيد چشمانش براه سياه شد قلب درون حفره خالي سينه‌اش بي‌تپش ماند پاهايش از زياد ايستادن آماس كرد حرف با لبخندي كنج لبانش كجكي ماسيده گوش‌هايش به ناسراي كلاغ‌ها كر شد هيچ گنجشكي به او سلام نكرد كسي…

شعری از محسن حاتمی

0

نیازمندیم به یک نفر که تو باشی که خودت باشی، خودت، با همان خیال‌ها و خواب‌های خوشت نیازمندیم به بازگشتِ سال‌ها، به عقب‌گردِ تقویم‌ها، که یک کودکی، یک نوجوانی، از نو تکرار شود، بی‌کابوس و آرام، آرام نیازمندیم به عاشق بودنت، به شعرهای نوزده‌سالگی، به دیوانگی‌های کوچکی که این‌بار شکست نخواهند خورد نیازمندیم که دیگر دیر نباشد.     ارسال از: الهام…

شعری از فاضل نظری

0

امروز هم به رخوت بی بادگی گذشت آری گذشت! مستی دلدادگی گذشت در آتش خیال تو با خود قدم زدم دوران عاشقی به همین سادگی گذشت می دانم ای فرشته که باور نمی کنی شب های قصه گویی و شهزادگی گذشت روزی ز چشم مردم و روزی به پای تو! عمر مرا ببین که به افتادگی گذشت شرمندۀ توایم و سرافراز از…

دلتنگی

0

زخمِ ظریفِ عقربه در من بود. وقتی که دایره کامل شد معماریِ بیابان همراه با روایتِ عقربه تکرار شد من با خیال و عقربه مخلوط بودم و عقربه بر رویِ یک بیابان بیابانِ دیگری می‌ساخت. #یدالله_رویایی

شعری از حسین منزوی

0

ای خون اصیلت به شتکها ز غدیران افشانده شرفها به بلندای دلیران تو اختر سرخی که به انگیزه تکثیر ترکید بر ایینه خورشید ضمیران ای جوهر سرداری سرهای بریده وی اصل نمیرندگی نسل نمیران خرگاه تو می سوخت در اندیشه تاریخ هربار که اتش زده شد بیشه شیران ان شب چه شبی بود که دیدند کواکب نظم تو پراکنده و اردوی تو…

شعری از سیاوش کسرایی

0

  تو قامت بلند تمنایی ای درخت همواره خفته است در آغوشت آسمان بالايي اي درخت دستت پر از ستاره و چشمت پر از بهار زيبايي اي درخت! وقتي كه باد ها در برگ هاي در هم تو لانه مي كنند وقتي كه باد ها گيسوي سبز فام تو را شانه مي كنند غوغايي اي درخت! وقتي كه چنگ وحشي باران گشوده…

پابلو نرودا و عشق

0

ای عشق بی آنکه ببینمت بی آنکه نگاهت را بشناسم بی آنکه درکت کنم دوستت می داشتم شاید تو را دیده ام پیش از این در حالی که لیوان شرابی را بلند می کردی شاید تو همان گیتاری بودی که درست نمی نواختمت دوستت می داشتم بی آنکه درکت کنم دوستت می داشتم بی آنکه هرگز تو را دیده باشم و ناگهان…