الهام پوریونس:
الهام پوریونس:
این طالع شوم دختران وطن است
این مشق سیاه درس تاریخ زن است
جغرافی داغ و یاس و داس است و درو
«آن مرد که داس داشت» بابای من است
#ایوب_غفاری_گوشه
@ayoubghafarigooshe
نازی تارقلی زاده:
نازی تارقلی زاده:
بابک:
شیوا ماتک:
بانو قهرماني:
پریسا گندمانی:
الهام پوریونس:
میآموزی که از جادههای ناشناس نهراسی، از مقصد بیانتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی و تنها بروی و بروی و بروی
#قطعه_گمشده
#شل_سیلوراستاین
بانو قهرماني:
بانو قهرماني:
بانو قهرماني:
چه بوی خوشی میوزد از سمت آسمان
و باز پناه جُستن پوپکی
پیالهی آبی …
صدای کسی میآید
کسی دارد مرا به اسم کوچک خودم میخواند
آشناست این آواز آدمی
آشناست این وزیدن باد
خنکای هوا
عطر برهنهی بید …
سوسنها، سنجدها، بارانهای بیسبب
و من…
چقدر بوسه بدهکارم
به این همه رود، راه، آدمی…
بانو قهرماني:
خودت بودن در جهانی که دائما تلاش می کند از تو چیز دیگری بسازد، بزرگترین هنر است.
رالف والدو امرسون
پریسا گندمانی:
بانو قهرماني:
خودت بودن در جهانی که دائما تلاش می کند از تو چیز دیگری بسازد، بزرگترین هنر است.
رالف والدو امرسون
بابک:
مرا در شولایی بپیچ
و در باغچه به خاک بسپار
روی سنگ قبرم بنویس
از غربتی به غربتی دیگر رفت
برای دلم اما دریچهای بگذار
مطمئن باش
باز برای تو تنگ میشود
و گاهی به دیدنت میآید.
ماریا رِنز
ترجمه: احمد پورکاظم
بابک:
چه شب است یارب امشب که ز پی سحر ندارد
من و این همه دعاها که یکی اثر ندارد
همه زهرداده پیکان خورم و رطب شمارم
چه کنم که نخل حرمان به ازین ثمر ندارد
تو بکش بکش به خنجر،بنگر به جان عاشق
که به غیر عشقبازی، گنه دگر ندارد
غلط است آنکه گویند:به دل ره است دل را
دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
دم آخر است “عرفی” به رخش نظاره یی کن
که امید بازگشتن کس از این سفر ندارد…
“عرفی شیرازی”
شیوا ماتک:
پریسا گندمانی:
بانو قهرماني:
بانو قهرماني:
بانو قهرماني:
بانو قهرماني:
به سربازها بگوييد
نامهی معشوقههایشان را اگر
بلندبلند بخوانند
جنگ تمام میشود…
هاله:
خسته و دلتنگم
در تمام ثانيه ها
در تمام كوچه ها
پشت همه بوته ها
دلتنگ بدنبال يك لبخند
شايد صورتي اشنا
يا صوتي از اعماق خاطرات
در انتهاي شبهاي تنهايي
چشم به اسمان
به اميد پايان خسوف مهتاب
هاله:
همیشه
خواب تو را می بینم
در تمام رویاهایم
کهکشانی از شعر
در لبهایت جاری ست
و هستی با تو
به ابدیت می رسد
در ازدحام بی کسی, کنار کوچه های عشق
شبیه حس معجزه شکفته کیمیای عشق
تو را که سکر مطلقی حرام کرده بر دلم
مرا که غرق خواهشم خورانده تلخ_چای عشق
و باد را سپرده بر حریر موی مشکی ات
چه آیه های سرکشی پناه بر خدای عشق
دو پای رفتن مرا شکسته چشم سرکش ات
ترحمی بکن شبی بر این شکسته پای عشق
که بت شکن ترین تبر ,نگاه پر حماسه است
غرور تکه پاره ام برای تو برای عشق
بخوان مرا غزل غزل ,به بیت آخر ات بگو
سیاهه های دفترم شده پر از صدای عشق
به وقت خوب حادثه کنار معبر زمان
تو سوره ی رسیدنی ,ببار در هوای عشق
#سمیرا_یکه تاز
الهام پوريونس:
اِی مُطرِبان ، اِی مُطرِبان ، بَر دَف زَنید اَحوالِ من
مَن بیدِلَم ، مَن بیدِلَم ، مَن اَز کُجا ، عِشق اَز کُجا
#مولانا
پریسا گندمانی:
یاد می گیری بی گمان
یاد می گیری با زخم هایت بسازی
با آخرین جرعه ی چای
بغض مانده در گلو را فرو خوری
یاد می گیری دست هایت را محکم بگیری
به خیابان بروی، به آدم ها لبخند بزنی
و برای تمامشان آرزو کنی
که ای کاش هیچگاه در هیچ لحظه از زندگی
گمان نکنند هیچکس
غم پشت چشم هایشان را نمی فهمد!
یاد می گیری بی گمان قول بدهی به خودت
دنیا را جای زیباتری ببینی
و این زیبایی را آنقدر فریاد بزنی
تا آدم ها اشک هایشان را پاک کنند
لبخند بزنند و تو با خدای خودت بگویی
خدا جان! دیدی؟
من هم توانستم مثل تو از دنیا دلگیر باشم
اما باز هم خورشید را ببخشم به روزگارشان
بانو قهرماني:
نازي تارقلي زاده:
هنگام مرگ ولتر (نویسنده و فیلسوف فرانسوی) کشیشی که بر سر بالینش حاضر شده بود از او خواست که شیطان را لعنت کند. ولتر با شوخ طبعی در جواب او گفت: “الان وقت مناسبی برای دشمن تراشی نیست!”
الهام پوريونس:
ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺷﺪﻡ
ﻋﺎﺷﻖ ﮐﯿﺴﺖ؟
ابوسعید_ابوالخیــــر
الهام پوريونس:
باور کن
تورا دوست دارم ،صدای مرا نقاشی کن
دلتنگ توام ،اندوه مرا نقاشی کن
به تو می اندیشم در غم دیگران،پندار مرا نقاشی کن
گفتی: در خلائی که هوا نیست،نه من ترا می خوانم نه تو مرا می شنوی.
برایم چراغی بیاور، بی نور چگونه نقاشی کنم؟
#محمد_ابراهیم_جعفری
پريسا گندماني:
#یک_جرعه_کتاب ?
زیاد یافت میشود. بسیار! زن در این دنیا بسیار یافت میشود. اما… عشق… عشق کم یافت می شود. اصلا یافت نمی شود. عشق. خیلی خنده دار است، خیلی هم گریه دارد ! عشق یا هست یا نیست. اگر نیسیت که نیست؛ اما اگر هست، اگر باشد، اگر یافت شود در تو، آن وقت دیگر تو نیستی ! این هم گریه دارد و هم خنده ! تو نیستی. وقتی که عشق نیست. تو نیستی وقتی که عشق هست !… تو ملتفت حرفم می شوی … ؟ چهمیدانم، چهمیدانم ؟ چهمیگویم ؟ چهمیدانم چه میگویم ؟ عشق! عشق… آمد و برد! میآید و میبرد. هی… هی… هستی و نیستی! نیستی و هستی. گمان…
? کلیدر
✍?#محمود_دولت_آبادی
جمشید فرجوند فردا:
برای خاطرتو/از شکسته های دل/گلدانی می سازم/وخود را به تمامی/ درآن میکارم
پريسا گندماني:
پر پرواز ندارم
اما دلی دارم
و حسرت #درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ماهتاب
پارو می کشند،
خوشا رها کردن و رفتن ،
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریائی دیگر . . .!
#احمد_شاملو
بانو قهرماني:
کار شاقی نکردهام!
فقط به زانو درنیامدهام
فقط تاریکی را از تکلم بیهودگی باز داشتهام
دشوار نیست
شما هم بگویید نور
بگویید امید
بگویید عشق…
#سيدعلى_صالحی
بانو قهرماني:
تصویر کبوتر سفید پس از جنگ جهانى دوم، توسط پیکاسو براى نشان دادن صلح و دوستى کشیده شد و بهعنوان نشان کنگره جهانى صلح در پاریس در سال ۱۹۴۹ انتخاب شد.
بابک:
این همه از تاریکی بد نگویید
شما که فروش چراغتان
به لطف همین تاریکی ست …
“شمس لنگرودی”
سمیرا یکه تاز
صائب دو چیز می شکند قدر شعر را
تحسینِ ناشناس و سکوتِ سخن شناس!
#صائب?
بانو قهرماني:
از زندان
برایت مینویسم
نزدیک به سه هزار نفر
اینجا
زندانی هستیم.
مردمی هستیم ساده
سختکوش و اندیشهورز
با پتویی مندرس
بر پشتمان.
یک پیاز و پنج دانهی زیتون
شاخهیی از نور در کوله پشتیِمان.
مردمی به سادگی درختان در نور آفتاب
با یک جرم در پروندهمان
تنها یک تقصیر
که ما
همچو شما
عاشق صلح هستیم و آزادی.
صلح
همان عطرِ غذا در شامگاهان.
صلح
همان ماشینی که دَمِ درِ خانهات
بایستد
و تو وحشت نکنی.
صلح
همانکه در خانهات را
میکوبد
کسی نباشد
جز یک دوست.
یانیس ریتسوس
بابک:
عشق در فرقهی ما ، میکده یی متروک است
با دری کهنه و فانوسی و
میزی کوچک :
نور سرما زده ی فصلی دور
باز تابیده ز گلدان بلور،
ما در آن شعلهی گلدان بودیم
زینت فصل زمستان بودیم.
شبح میکده ی متروک
ساقی گمشده در تاریکی
ساغر مدفون در ویرانه
یادگار گل یخ.
هر که میمیرد چیزی از حافظهی ما میکاهد
برف میریزد و از خاطره میافتد
جام، تاریخِ میریخته است
گل به معنا ابدی مانده، نه با گلبرگش
نامههای گلِ قاصد، تهی از واژه
فقط نقاشی است…
از خزانی که گذشت
این زمستان چه بار آرد جز حرمت یک نام کبود ؟
قصه ی ما نیز
جز تصاویری در حافظهی مردم آینده
نخواهد بود.
و آن که مخلوق خیال فردا است
وارث فرقهی ماست.
در بن راه سرابی است، به یادآوری فردا،
در زمستان همین چشم انداز
دیرگاهی، به شب سحر و سکوت
عطر زرین گل یخ را می سودیم
عشق اندیشهی گلهای بهاری است
پس اندیشهی ما نیست
که یک عمر گل یخ بودیم.
حرفهی عشقِ محال
جستن میکده یی مفقود است :
بینشانی تر از برج نشابور و رصد بانش
باستانیتر از مقبرهی دانیال
و مجردتر از اسم «پلدختر» ها …
عاشقی حرفهی جویندهی ناممکن نیست.
راد مردانی، از سنگ برون آمده
با خود و کمان
ریش سنگین به هم تابیده،
بانوانی همه با چشم غزال
بر بنا گوش سپید
گوشوار گل یخ خوابیده،
دور از این بهمن و دی
روزگاری که نمیدانم کِی
قصهی مبهمی از ما را
در زمستان
پیش آتشدان
خواهند سرود…
” یادگار گل یخ ” / محمدعلی سپانلو
بانو قهرماني:
به خواهرم گفتم
از میدان ها، محلههای بزرگان
و بازارهای شلوغ کابل دوری کن
گفت: مرگ در اینجا چون گرد در هواست
همهی دریچهها را ببندی نیز
سرانجام به اتاقت میآید
#الیاس_علوی
#خطای_انسانی
#ناوچه_کنارک
الهام پوريونس:
قفس را آب دادم
پرنده…
سبز نشد…
#محمدابراهیم_جعفری
بانو قهرماني:
گابریل کاساس
با آزادی،
با کتاب،
گل و ماه کیست
که نتواند خوشبخت باشد ؟!
#اسکار_وایلد
بانو قهرماني:
پرنده را میبوسم…
#زنده ياد استاد محمد ابراهیم جعفری?
پريسا گندماني:
حقیقت را به نسل بعد انتقال دهیم. به آنها زود بیاموزیم چیزی را که خود دیر آموختیم.
?
بانو قهرماني:
در حافظه هرچه بخواهی هست، حافظه نوعی داروخانه یا آزمایشگاه شیمی ست که در آن اتفاقی دستت گاه به دارویی آرامبخش و گاه به زهری خطرناک میرسد!
مارسل پروست
می خواست مسافر بشود چشمانم
در صحن تو زائر بشود چشمانم
حالا که از این فاصله ها دلگیرم
ای کاش که شاعر بشود چشمانم
پدر دستش همیشه پرتوان است
پدر در دستهایش شیر و نان است
پدر, بابای یک شهر است انگار
امید خنده های کودکان است
#سمیرا_یکه تاز
الهام پوريونس:
نه اینکه سنگها حرفی نداشته باشند
نه!
که میخواهند
حرمت سکوت را نگه دارند!
#امبرتو_آکابال
? #بابک_زمانی
الهام پوريونس:
همه ما پشت نقاب بزرگسالی مان کودکی است نیازمندِ عاطفه، گذشت، عشق و ترسیده از تنهایی!
#سیر_عشق
#آلن_دو_باتن
پريسا گندماني:
ما از ترس طرد شدن مدعی شدیم کسی هستیم که نبودیم.
ترس از طرد شدن تبدیل به ترس از مطلوب نبودن شد.
سرانجام ما به کسی تبدیل شدیم که در حقیقت نیستیم.
تبدیل به رونوشتی شدیم از باورهای مادر، پدر، معشوقه مان و جامعه…!
?#چهار_میثاق
?#دون_میگوئل_روئیز
معشوقه ی سیبِ گلاب مردم آزار
رقصیده ای با چین ریز دامنت باز
می چرخی و شهری بهم می ریزد انگار
باهر نگاهت انقلابی گشته آغاز
#سمیرا_یکه تاز
شعرت پر از آویشن است ای مرهم درد
چون عطر دمنوش غزل,یا چای با هل
عصیان نکن با لشکری از اخم هایت
جنگیده ای ناعادلانه ,بینوا دل
#سمیرا_یکه تاز
محبوبه ی شبهای من! یاس نجیبم!
حوای قلبم را بخوان با هر فریبی
شعر سپیدی مسخ در سبک عراقی
انت الحبیبی یا حبیبی یا حبیبی
#سمیرا_یکه تاز
باید که شهر آشوب چشمانت بخوابند
تاریخ را بسپار دست سرد شاعر
تکلیف هر شب:ربنای گریه ها است
محراب را پر کرده اشک و درد شاعر
#سمیرا_یکه تاز
بانو قهرماني:
من اينجا
در انتهاى جهان ايستادهام
مجاور آخرين بندهاى علاقه
پشت آخرين كلام عاشقانه
پشت احتمال «نرو، بمان»
من اينجا
پشت آخرين كلمات جهان ايستادهام:
پشتِ «شايد»،
«دوستت دارم».
#حسین_وحدانی
بانو قهرماني:
باران که شدی مپرس این خانهی کیست
سقف حرم و مسجد و میخانهی کیست
باران که شدی پیالهها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
#مهدی_مختار_زاده
بانو قهرماني:
پرندگان همه خیساند
و گفتوگویی از پریدن نیست
در سرزمین ما
پرندگان همه خیساند
در سرزمینی که عشق کاغذی است
انتظار معجزه را بعید میدانم!
#خسرو_گلسرخی
هر بار که یک قلم به دستم دادید
غمنامه به چشم غم پرستم دادید
من قطعه ی پیدا شده ی شب هستم
ای آینه هایی که شکستم دادید
#سمیرا_یکه تاز
الهام پوريونس:
بزم بی دردان اگر روشن ز شمع است و چراغ
گوهر شب تاب ما در ظلمت شبها دل است
صائب تبریزی
بانو قهرماني:
در مدرسه به ما الفبا را یاد نداده اند که با آن دکتر و مهندس و مانند اینها شویم.الفبا را یاد داده اند تا ما با هم حرف بزنیم و با حرف زدن با هم زلفی گره بزنیم و قربان صدقه ی هم برویم.ما در قطاری هستیم که نمی دانیم کجا می رود،کدام ایستگاه پیاده می شویم.به جای غصه خوردن بهتر است با هم برویم در بوفه ی قطار بنشینیم و با کسی که دوست داریم حرف بزنیم.
#محمد_صالح_علاء
الهام پوريونس:
چه حالتست منِ خسته را؟ نمی دانم
که هر چه جز دل خود می خورم ،
زیان دارد…
صائب تبریزی •
پريسا گندماني:
پر پرواز ندارم
اما دلی دارم
و حسرت #درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ماهتاب
پارو می کشند،
خوشا رها کردن و رفتن ،
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریائی دیگر . . .!
#احمد_شاملو
بانو قهرماني:
تمامِ مردمِ اين شهر
سراغِ جاى خالىات را از من ميگيرند
برگرد؛
قانعشان كن!
برو..
#علي_قاضي_نظام