Press "Enter" to skip to content

Posts published in “با هم بشنویم”

یک جهان سلولی…

0

این تصویری که میبینید به روزترین تصویر از یک سلول انسانیه که با کرایوالکترون میکروسکپی NMR و X-Ray گرفته شده است. اشتراک: مرضیه نوشاد

کهنه زری کو؟

0

ترانه ای از زبان کوچه‌گردهای افغان که در کوچه‌ها جار می‌زدند برای تاخت زدن کالاهای کهنه با کالای نو. به این ترانۀ زیبا گوش کنید. خوانند‌ۀ این ترانه، فرهاد دریا نام دارد.

دلتنگی

0

دلتنگی، موجود عجیبی‌ست. حسود، شکننده و حساس است. دلتنگی، شخصیت مخصوصِ خودش را دارد و اگر نتوانیم آن را به درستی مهار کنیم و نتوانیم ذاتش را ببینیم و بپذیریم، میتواند در رابطه‌مان نوسان ایجاد کند.

«حالا بخند…‌ مرگِ من بخند… بیشتر… یکم بیشتر..‌. آهااان حالا شد…»

0

این کلمه ها رو وقتی شنیدم که راننده ی اسنپ داشت با تلفن حرف می‌زد.حدودا چهل و پنج سال داشت. بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد بهم گفت ببخشید داداش شرمنده، دست خودم نیست خانومم که دلش می گیره اصلا دیوونه میشم. یه چیزایی میگم که جوونا نمیگن. ولی خداییش عجقم و عجیجم نمیگم.

همدیگر را صدا کنیم!

0

? به بهانه اخبار زیاد شدن آمار خودکشی در کشور؛

من جامعه شناسم و نه معلم و سخنران در حوزه انگیزش و توصیه و نصیحت.بااین حال، حال بد امروز جامعه به من می گوید از خطاب قرار دادن مردم جامعه ات نترس و اگر سخنی را نیکو می دانی به آنها بگو.

“سنت چارلز”

0
"سنت چارلز" شهر کوچک و قدیمی بود با جمعیت کم و جالب و دیدنی، با آرامش و فرهنگ خاص خود... با رستوران، بستنی فروشی، بوتیک‌های کوچک، صنایع دستی، معماری خاص و متفاوت... که جای دیگر کمتر دیده می شود...

سیزده به در… در ضمن؛ غم مخور!

0
ایرانیان روز سیزدهم را جشن میگرفتند زیرا نخستین روزآغاز کشاورزی در سال نو بود. روز کشت‌ و کار با گردآمدن در زمین زراعی و آرزوی بارش باران و فرارسیدن سالی خوب و خرم برای کشاورزان. برخی آیین های معروف سیزده به در - گره زدن سبزه - سبزه به رود سپردن - خوردن کاهو و سکنجبین - پختن آش رشته - پرتاب ۱۳ عدد سنگ (مخصوص مناطق کردنشین)

به “خاطر” او…

0

از بچگى عاشق موتور بودم؛ هنوز موتورِ آبیِ پدربزرگ یادم است و لحظه شمارى برای آخر هفته‌ها که روی موتورِ خاموش بنشينم و فقط گاز بدهم، که با دهانم صداى موتور در بیاورم و توی خيال لابلاى ماشین‌ها ویراژ بدهم. بزرگتر که شدم تصویر این آرزو هر بار که عزیز مي‌گفت " امنیت ماشین به هزارتا موتور می‌ارزه، هيچوقت موتور سوار نشو مادرجون " کم‌رنگ و پر‌رنگ می‌شد اما این روياى من بود و از سرم نمی‌افتاد...

ای گمشده در رویا…

1
بیشتر آدمها در نوعی بی خبری همیشگی زندگی می‌کنند. آنها همیشه امیدوارند که چیزی اتفاق بیفتد و زندگیشان را دگرگون کند. حادثه‌ای، برخوردهای اتفاقی، بلیت برنده بخت آزمایی، تغییر سیاست و حکومت. آنها هرگز نمی‌دانند که همه‌چیز از خودشان آغاز می‌شود... مارک فیشر

باغچه ای را به فرزندی قبول کن

0
‍ هفت ماه پیش در صندوق پستم لابه لای روزنامه ها و نامه ها یک آگهی دیدم‌. شهرداری می خواست حضانت تعدادی باغچه را به اهالی واگذار کند. یعنی مراقبت و‌‌ سرپرستی باغچه ای طی قرار دادی یکساله به افرادی خاص واگذار می شد و به شرط موفقیت، این قرار داد قابل تمدید بود. به نظرم ماجرایی جالب و هیجان انگیز بود.

فروغ؛ تو خود حقیقتی…

0
‏«قربانت بروم که به قدر تمام درخت‌های دنیا دوستت دارم. چرا که فقط تو و درخت‌ها ارزش دوست داشتن دارید. چرا که سبز می‌شوید. هر سال سبز می‌شوید و تازه می‌شوید و سایه دارید و پر از پرنده هستید و نفستان عطر روان است و ریشه‌هایتان در خاک، که جز خاک حقیقی وجود ندارد.»

“به کدام گناه کشته شدی سنمار؟”

0
به جرم راستگویی, به جرم هنرمند بودن در سرزمین کاهلان و بی هنران, به جرم ساختن در بیابانی که مردمانش جز حضیض نمیشناسند و روزشان را با انباشتن هیچ بر هیچ شب میکنند, که این کهنه سرای را دو در است که از یکی می آییم و از آن یک میرویم, چه بهتر که این فاصله را به هیچ بیندیشیم! چرا خشتی بر خشتی نهیم,مگر نه اینکه باغهای معلق بابل و بهشت شداد همه با خاک یکسان شد؟!

Sunrise, Sunset

0
  اندوهش غروبی دلگیر است در غربت و تنهایی همچنان که شادی‌اش طلوع همه آفتاب‌هاست

فروغ تو بودی، هستی و خواهی بود… تو جان ت با ستاره می سوزد، می درخشی…

0
"فکر می‌کنم همه‌ی آنها که کار هنری می‌کنند علتش – یا لااقل یکی از علت‌هایش – یکجور نیاز ناآگاهانه است به مقابله و ایستادگی در برابر زوال. این‌ها آدم‌هایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و می‌فهمند و همینطور مرگ را...! کار هنری یکجور تلاشی است برای باقی‌ماندن و یا باقی‌گذاشتن «خود» و نفی معنی مرگ. گاهی اوقات فکر می‌کنم درست است که مرگ هم یکی از قوانین طبیعت است ، اما آدم تنها در برابر این قانون است که احساس حقارت و کوچکی می‌کند.

فراموش نکن!

0
برگهای پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند...

همین!

0

توی رمان "شکر تلخ" و در ادامه‌‌ش رمان "گزنه‌"ی جعفر شهری، یه صحنه‌ی درخشان ابدی نقش بسته در یاد من.

نگاه کن…

0
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود

شعر خواني استاد محمود طياري و اجراي هماي پرواز در کلبه‌ي چوبي

0
??? همای مستان: پیر آموزگار من امشب رسید در بر من واژه‌های خوش عطر و بوی استاد همیشگئ من محمود جان طیاری امشب برای نخستین بار پیچیده در کلبه‌ی کوچک چوبئ و انگار همه ی این چوب ها و درختان و برگ ها و باغ هم به گوش نشستند به پای واژه واژه های سرا پا سرشار از عشقشان...

از تو ممنونم…

0
هر زمان که فکر میکنم او را کامل شناخته‌ام، اتفاقی می‌افتد و متوجه میشوم هنوز بخش‌هایی کشف نشده در درونش وجود دارد. هنوز شکنندگی‌ها و آسیب‌پذیری‌های دلنشینی دارد که درک‌شان از زیبا‌ترین بخش‌های رابطه‌ام با اوست. هر زمان که فکر میکنم عمیق‌ترین نوع صمیمیت را با او تجربه میکنم، با رخ دادنِ اتفاقی متوجه میشوم هنوز به اندازه‌ی کافی درکش نمیکنم و هنوز هم بخش‌هایی در رفتارم وجود دارد که او را آزار میدهد. بعد از تمام این سالها، هنوز در حال کشفش هستم.

از تو…

0
از پیراهنت، دستمالی می‌خواهم که زخم عمیقم را ببندم و از دهانت، بوسه‌ای، که جهانم را تازه کنم،...

فقر

0
فقر، چیزی را "نداشتن" است ولی آن چیز پول نیست؛ طلاو غذا نیست...

قناریی که …

0
هزار معنیِ دیگر، به غیر از آنچه تو دانی درونِ عشق نهفته‌ست کجاست آنکه تواند، یک از هزار شمارد؟ یکی همین نزدیک قناریی که به آوازِ گرمِ خود کوشد جدارِ سردِ قفس را ندیده انگارد.

هر لحظه با تو…

0
اونقدری که من تو رو دوست دارم اگر معشوقم نباشی زندگی به چه دردی می‌خوره هر روز به تو فکر می کنم هر لحظه با تو زندگی می‌کنم...

تو با ابديت بيگانه نيستي…

0
‌ بر شانه‌ی من کبوتری‌ست که از دهان تو آب می‌خورَد بر شانه ی من کبوتری‌ست که گلوی مرا تازه می‌کند. بر شانه‌ی من کبوتری‌ست باوقار و خوب که با من از روشنی سخن می‌گوید و از انسان ــ که ربّ‌النوعِ همه‌ی خداهاست.