Press "Enter" to skip to content

باغچه ای را به فرزندی قبول کن

0

‍ هفت ماه پیش در صندوق پستم لابه لای روزنامه ها و نامه ها یک آگهی دیدم‌. شهرداری می خواست حضانت تعدادی باغچه را به اهالی واگذار کند. یعنی مراقبت و‌‌ سرپرستی باغچه ای طی قرار دادی یکساله به افرادی خاص واگذار می شد و به شرط موفقیت، این قرار داد قابل تمدید بود.
به نظرم ماجرایی جالب و هیجان انگیز بود.

ایمیل فرستادم که من متقاضی ام و علاقه مند به روییدن و رویاندن.
مامور شهرداری برای بررسی صلاحیتم به خانه ام آمد تا مصاحبه ای با من انجام دهد و بفهمد که آیا درباره گیاهان شناخت کافی دارم و می توانم از عهده برآیم یا نه؟
من گفتم: بله از عهده بر می آیم چون نویسنده ام،کارم دانه کاشتن در قلب آدم هاست پس کسی که در قلبها دانه می کارد حتما می تواند در خاک هم دانه بکارد.
خانم یوکه خندید و‌گفت: من هم اتفاقاً پرستارم، این سرپرستی امور باغچه ها شغل دومم است و می دانم کسی که بتواند از آدم ها مراقبت کند از گیاهان هم می تواند.

و قراردادی در شش صفحه و بیست بند با من بسته شد.
و من بابت پذیرفتن این سرپرستی باید هزینه سالیانه هم پرداخت می کردم.

گفتم: خانم یوکه حالا که زمستان است! من چه چیز می توانم بکارم؟
گفت : اگر نویسنده ای باشی که حتی در قلبهای سرد دانه کاشته، خواهی دانست در زمستان هم چه می توان کاشت.
?
و از آن پس باغچه دفترم شد و من همانطور که واژه بر کاغذ می کاشتم، دانه بر خاک می نوشتم.
من چنان باغچه را می خواندم انگار که شعری را.
و روزی دانستم که من باغچه را هرس نمی کنم من دارم خاک را ویرایش می کنم و دانستم هر علفِ هرز واژه ای اضافی ست و اگر حذفش نکنم وزن باغچه بهم می خورد؛ موسیقی روییدن، لطمه می بیند.
‌‌ روزی دانستم هر دانه که سر از خاک در می آورد، داستانی ست و دیدم چقدر دلم می خواهد هر گیاه را تا آخرین خطش بخوانم.

کاشتن همان سلوک بود و من دانستم اگر کسی نتواند از دانه صبوری بیاموزد و از فصل تغییر را و از خاک رازداری را و از گیاه سماجت را، حوصله زندگی کردن را نخواهد داشت ….
و بدین ترتیب من از باغچه ای کوچک‌حوصله زندگی پیدا کردم…

#عرفان_نظرآهاری

عرفان نظرآهاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *