Press "Enter" to skip to content

1398

 

.

 


سمیرا یکه تاز:

و پرید از بغل خواب زمان با هق هق
آنکه آرامش او را زده بر هم پس کیست
جنگ یعنی که سه تا عقربه ی ساعت هم
روز و شب شعر ببافند که دلدارت نیست

جنگ یعنی که تو را در وسط خاطره ها
صفحه ی قرمز تقویم بریزد بر هم
یا که یک جمعه دو پای تو بماند در شعر
بغض هم گل ندهد ,آب شوی کم کم کم

بوی مردار پراکنده شود در خانه
و غزل محو شود لای کتابی کهنه
جای لبخند تو را گریه بگیرد هرروز
شادی ات قاب شود پشت نقابی کهنه

* * *

چشمت آغازگر شورش بی پایان بود
فاتح جنگ تو بودی و غنائم مادام
خنده ات سردترین اسلحه ی تاریخی
شانه ات سختترین چوبه ی سخت اعدام

* * *

جنگ یعنی که تو را دوره کند اشعارش
و ببینی همه ابیات به پایان رفته
جنگ یعنی که تو را حبس ابد می خواهد
آنکه آرام از این خانه ی ویران رفته….

#سمیرا_یکه تاز


الهام پوريونس:

نفس می‌کشم با تمام وجود
هوا پر شده از بهار و بهشت

دو تا سیب بردار و همراه من
بیا تا خیابون اردیبهشت

#علیرضا_بدیع


پريسا گندماني:

آدمها بايد يک چيز را درباره خودشان بدانند
من كجا خوشبختم … ؟
و لزوما، منظور از “جا” يک مكانِ جغرافيايی نيست !
منظور نقطه‌ی لذتِ زندگی‌ست !
“کِی” ها و با “کی” ها و “چرا”هایش مهم است !

? #صابر_ابر


 

چشمان پر از ستاره یادت نرود
قلب و دل پاره پاره یادت نرود
ای کاش فراموشی تو خوب شود
تا عاشقیِ دوباره یادت نرود

#سمیرا_یکه تاز


 

پا که به سن می‌گذارید، انتظار کمی آرامش دارید، نه؟
فکر می‌کنید استحقاقش را دارید، من اینجور فکر می‌کردم، ولی بعد فهمیدم که زندگی پاداش شایستگی سرش نمی‌شود.

 

? درک یک پایان | #جولین_بارنز

 


فروردین آمد و در خانه ی ما عید نشد
خبری از چیدن هفت سین و لباس نو نشد
نه مهمانی رفتن، نه مهمان دیدن
گرفتن هدیه که هیج حتی پول خرد نشد
بوی عید و بهار آمد هردم اما
با گفتن حلوا حلوا دهن که شیرین نشد
از پشت پنجره سبزه و بنفشه دیدن
در روح و روان ما هیج تغییری حاصل نشد

فاطمه اسدي


نازی تارقلی زاده:

باران می‌بارد، عطر خاک در مشام غوغایی سبز برپا می‌دارد در رقص جوانه‌ها و شاخساران طربناک، که نوید بخش سالی نوست و بهاری دلپذیر و اما متفاوت.
امسال را با چشمی پراشک و قلبی مالامال به گذشته می‌سپاریم تا در سال نو، امید و عشق را مهمان قلبهامان کنیم با سبکی نو، که امسال سال عید شنیدنی است، باشد که به لطف‌ش دیدنها باز ازسر گرفته و قلبهامان بیش از پیش آشیانه‌ی نور باشد با بارش بی امان شکوفه‌های تندرستی بر سر تک‌تک ساکنان این کره‌ی خاکی.

سال نو پیشاپیش مبارک.
نازی تارقلی‌زاده


شیوا ماتک:

تا نیاراید
گیسوی کبودش را به شقایق ها،
صبح فرخنده
در آیینه نخواهد خندید …

#هوشنگ_ابتهاج


الهام پوريونس:

یک روز بی‌گمان؛
سر می‌زند جایی و خورشید می‌شود.
تا دوست داری‌ام؛
تا دوست دارمت…#سیاوش_کسرایی

الهام پوريونس:

مرا تا جان بود جانان تو باشی
ز جان خوش‌تر چه باشد آن تو باشی

دل دل هم تو بودی تا به امروز
وزین پس نیز جان جان تو باشی

به هر زخمی مرا مرهم تو سازی
به هر دردی مرا درمان تو باشی

بده فرمان به هر موجب که خواهی
که تا باشم، مرا سلطان تو باشی

اگر گیرم شمار کفر و ایمان
نخستین حرف سر دیوان تو باشی

به دین و کفر مفریبم کز این پس
مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی

ز خاقانی مزن دم چون تو آئی
چه خاقانی که خود خاقان تو باشی

#خاقانی


علیرضا شمس:

I like the things that you hate
And you hate the things that I like
But it hurts
Honesty’s your church
But sometimes
It’s better to lie

I am the vinegar and salt
And you are the oil that dissolves
My frustration
Honesty’s limitation
But sometimes
It’s better to lie

I am the vinegar and salt
And you are the oil that dissolves my frustrations
Limitations
But sometimes
I don’t dare to ask why

در این جنگل انبوه پر از دام و بلا، بنگر که چه چیزها را از خود بریده‌ام و از قلب خویش گسسته‌ام. با این حال در میان این غوغای روزمره که هزاران میل مفرط به هر شکل، حیاتم را احاطه می‌کنند، کی می‌توانم مدعی شوم و چطور جرأت خواهم کرد که بگویم هیچ چیز از میان این‌ها توجه مرا به خود جلب نکرده و نگاه من بر آن خیره نمانده است و هیچ یک کنجکاوی مرا بیهوده برنیانگیخته و مرا اسیر خود نساخته است؟

از کتاب اعترافات آگوستین قدیس


الهام پوريونس:

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم

تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
وگرنه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست‌پیمانم

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

#سعدی


الهام پوريونس:

مرا پیوسته در خون می‌کشد پیوسته ابرویی
که نتواند کشیدن هیچ بازویی کمانش را

کسی از درد پنهان آشکارا می‌کشد ما را
که نتوان آشکارا ساختن راز نهانش را

مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می‌گردی
که دل گم کرده ام آنجا و می‌جویم نشانش را

هنوزم چشم امید است بر درگاه او اما
بهر چشمی نمی‌بخشند خاک آستانش را

چو ممکن نیست بوسیدن دهان یار نوشین لب
لبی را بوسه باید زد که می‌بوسد دهانش را

چو نتوان در بر جانان میان بندگی بستن
کسی را بنده باید شد که می‌بندد میانش را

فروغى بسطامى

 


الهام پوريونس:

 

انسان کسانی را که دوست دارد،
قضاوت نمی‌کند،
بلکه سعی در درک آن‌ها دارد.

? ایران درودی
? در فاصله‌ دو نقطه

 


شيوا ماتک:

عـمرے بہ هـر کـوے و گـذر
گـشتم کــہ پـیدایت کــنم

حـالا کـہ پـیدا کـرده ام
بـنشین تـماشایت کــنم

الـــماس اشـک شـوق را
تـاجی بــہ گـیسویت نــهم

گل هاے بـاغِ شـعر را
زیـبِ سـراپایت کــنم

بـنشین کـہ بـا مـن هــر نــظر
بـا چـشم دل

بـا چـشم سـر

هـر لـحظہ خـود را مست تـر

از روے زیبایت کـنم

بـنشینم و بـنشانمت
آنـسان کـہ خـواهم خـوانمت

ویـن جـانِ بـر لـب مـانده را
مـهمان لـبهایت کــنم

بـوسم تـو را بـا هـر نـفس

“اے بـخت دور از دسـترس”

ور بانگ بردارے کـہ بــس…!!
غـمگین تـماشایت کــنم

تـا کـهکشان تـا بے نـشان
بـازو بـہ بـازویت دهـم

بـا هـمزمانی هـمدلی
جـان را هـم آوایت کــنم

اے عـطر و نـور تـوامان
یـک دم اگر یابم امان

در شـعری از رنـگین کـمان
بـانوے رویایت کــنم

” بـانـوے رویـاهـاے مـن
خـورشید مـن
دنــیاے مـن ”

امـید فـردا هاے مـن
تـا کے تــمنایت کــنم..!؟

#فریدون_مشیری


پريسا گندماني:

سرود نواخته می‌شود
همه می‌ایستیم
لبخند می‌زنیم
و اشک می‌ریزیم

سرود به پایان می‌رسد
اما هنوز ایستاده‌ایم
– صندلی‌ها را دزدیده‌اند
زمین را هم فروخته‌اند –
دیگر جایی برای نشستن نداریم

#واهه آرمن


استاد اردشیر پژوهشی:

#موبایلگرافی #زوال_بی_صدا . (کتابفروشی های محلی را دریابیم…)


پرواز میرزایی:

موبایلگرافی
#پناه_بر_کتاب


نازی تارقلی زاده:

❣️ما را از سادگی ترسانده‌اند. هیچ کس نگفت سادگی هم خوب است. هیچ کس نگفت ساده که باشی ساده میخندی، ساده شاد می‌شوی، ساده ذوق می‌کنی، ساده می‌بخشی و ساده‌تر دل می‌بندی. همدیگر را یافتن، هنرنیست؛ هنر این است که همدیگر را گم نکنیم. آدمهای ساده بی هیچ دلیلی دوست داشتنی هستند.
سادگی شیک‌ترین ژست دنیاست…???

?الهی قمشه‌ای

 


پریسا گندمانی:

انسان ها را باور کن

ابرها را،
باد ها را،
کتاب ها را دوست بدار

دردِ شاخه ی خشکیده را دریاب
و دردِ ستاره ای را که خاموش می شود.
و درد جانوری مجروح را

اما بیش از همه
درد انسان ها را دریاب

بگذار طبیعتِ غنی شادمانت کند
بگذار نور و تاریکی شادیت بخشند
بگذار چهار فصل به وجدت آورند

اما بیش از همه
بگذار انسان ها شادمانت کنند….

#ناظم_حکمت


الهام پوریونس:

این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست

دل زنده می‌شود به امید وفای یار
جان رقص می‌کند به سماع کلام دوست

تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن
هرک اوفتاد مست محبت ز جام دوست

من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم
هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست

رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوست

سعدى

┄┅─═◈═─┅┄


الهام پوریونس:

در باور عشق …
و شناخت حقیقت آن…
مرد ممکن است فریب بخورد؛ اما زن …
زن حقیقت عشق را …
زود تشخیص می دهد …
با حس نیرومند زنی…
و اگر دبّه در می آورد …
از آن است …
که عشق هم برایش کافی نیست…
او بیش از عشق می طلبد…
جان تو را …

#سلوک
#محمود_دولت_آبادى


الهام پوریونس:

موبایلگرافی از خلیج فارس


الهام پوریونس:

زمان آدم‌ها را دگرگون می‌کند
اما تصویری را که از آنها داریم ثابت نگه می‌دارد
هیچ چیزی دردناک‌تر از این تضاد میان دگرگونی آدم‌ها
و ثبات خاطره نیست…


پریسا گندمانی:

Worry often gives a small thing a great shadow.
نگرانی اغلب به چیزهای کوچک، سایه ای بزرگ میدهد.
☕️


 

احسان نیکفرجام:

@nikfarjamphoto


پریسا گندمانی:

 

پروفسور نورمن: ما انسان‌ها بیشتر درگیر داشتن شدیم، تا بودن.


پریسا گندمانی:

فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.

شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.

استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟
شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند.

استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه…!


آیینه ی تنهایی ام !افسونگر شعر
ای زخم کهنه زخم نو بر پیکر شعر

جادوگر شعر و غزل ای صنعت محض
ایهام و تلمیح و بدیع ای مظهر شعر

قلبت سراسر دشت گلهای سپید است
صد سینه سرخ آورده ای در بستر شعر

لبهای سرخت قاتل صد مرد جنگیست
یک ارتش تنها به نام دلبر شعر

از واژه هایت می چکد خون مثل باران
بر صورت عریان من در دفتر شعر

می خندی و صدها انار سرخ ساوه
سر در گریبان می شوند از گوهر شعر

کم کم نسیمی می وزد بر موی لختت
یک کودتای مخملی دور و بر شعر

عالیجناب سنگی ام ارباب قلبم
گاهی نگاهی می کنی بر دختر شعر؟

#سمیرا_یکه تاز


یگانه قدیریان:


 


#برای_احمدشاملو … #شعر #اردشیرپژوهشی

 


یگانه قدیریان:

#موبایلگرافی

چه بسا شاعرانی که با چشمانشان شعر میسرایند.
عکس و متن ازدوست عزیز
جواد شمشیری(کوهیار) شاعر و موسیقیدان


بابک:

هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارشِ مثقال، مثقال
فرستد پوششِ فرسنگ، فرسنگ
سرود کلبه بی روزن ِشب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده های برف­ها، باد،
روان بر بال­های باد، باران؛
درونِ کلبه بی­روزنِ شب،
شبِ توفانیِ سردِ زمستان.
آواز سگ ها:
-«زمین سرد است و برف آلوده و تر،
هوا تاریک و توفان خشمناک است؛
کشد -مانند گرگان- باد، زوزه،
ولی ما نیکبختان را چه باک است؟»
-«کنارِ مطبخِ ارباب، آنجا،
بر آن خاک اره های نرم خفتن،
چه لذت بخش و مطبوع است؛
و آنگاه عزیزم گفتن و جانم شنفتن»
-«وز آن ته مانده های سفره خوردن،»
-«و گر آن هم نباشد، استخوانی.»
-«چه عمر راحتی، دنیای خوبی،چه ارباب عزیز و مهربانی!»
– «ولی شلاق!…این دیگر بلایی ست…»
-«بلی، اما تحمل کرد باید؛
درست است اینکه الحق دردناک است،
ولی ارباب آخر رحمش آید،
گذارد، چون فروکش کرد خشمش،
که سر بر کفش و برپایش گذاریم
شمارد زخم هامان را و ما این-
محبت را غنیمت می شماریم…»
(۲)
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبه بی‌روزن شب،
شبِ توفانیِ سردِ زمستان،زمستانِ سیاهِ مرگ مرکب
آواز گرگ‌ها:
-«زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد –مانند سگ ها- باد، زوزه، زمین و آسمان با ما به کین است»
-«شب و کولاکِ رعب انگیز و وحشی،
-شب و صحرای وحشتناک و سرما؛
– بلای نیستی، سرمای پرسوز،
– حکومت می کند بر دشت و بر ما.»
-«نه ما را گوشه گرمِ کنامی شکافِ کوهساری، سرپناهی؛»
– «نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
– در آن آسود، بی‌تشویش، گاهی.»
-«دو دشمن در کمین ماست؛ دائم
دو دشمن می‌دهد ما را شکنجه.
برون:سرما، درون: این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه.»
-«و … اینک … سومین دشمن که ناگاه
برون جست از کمین و حمله ور گشت.
…سلاح آتشین … بی‌رحم … بی‌رحم…
نه پای رفتن و نی جای برگشت…»
-«بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
که این خون، خونِ ما بی‌خانمان هاست.
که این خون، خونِ گرگان گرسنه ست
که این خون، خونِ فرزندان صحراست»
-«درین سرما، گرسنه، زخم خورده،
دویم آسیمه سر بر برف، چون باد.
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم، آزادیم، آزاد.»

مهدی اخوان ثالث / آواز گرگ‌ها و سگ‌ها


پریسا گندمانی:

جهان، به يك شب می ماند
هركس بايد خود، چراغ خود را بيفروزد.

#ماکسیم_گورکی

 


 

موبایل گرافی از ریحانه معتمدی


پریسا گندمانی:

آن زمانى كه صرف مطالعه می‌شود، زمان محسوب نمی‌شود. من با گذشتن از صفحه‌اى به صفحه‌اى ديگر، از مرزها می‌گذرم و به كلبه‌هاى افسانه‌اى وارد می‌شوم.

کریستین بوبن / ديوانه وار


نازی تارقلی زاده:

پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می‌طلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست.»

پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌تر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر می‌اندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده‌ای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»

( برگرفته از امثال و حکم )


بانو قهرمانی:

ﺷﺎﺩی ﮐﻮچکی می ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻮﭼﮏ
ﮐﻪ کسی ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﮕﻴﺮﺩ…

#ناظم_حکمت


بانو قهرمانی:

 

یاد جمله‌ی معروف کودک سوری افتادم:

به خدا می‌گم چقدر اذیتم کردین!


بانو قهرمانی:

زنان هر کجا که باشند و روی هر پله ای ،
روزی باید برخیزند،
زیرا هر زنی پنجره ای دارد رو به آسمان که از یاد برده است،
این پنجره از آبی و نور پر نخواهد شد
مگر به برخاستن و خواستن.

عرفان نظر آهاری


بانو قهرمانی:

وطن را با چه به یاد می‌آوریم؟ با خانواده؟ دوستان؟ زبان؟ طبیعت؟ تاریخ؟ رنجِ بی‌پایانِ اتفاق‌های اخیر؟ یا، به تعبیر غَسّان کَنَفانی، با تمام اتفاق‌هایی که برای‌مان افتاده اما نباید می‌افتاده:

‏می‌دانی وطن چیست صَفیه خانم؟
‏وطن یعنی این‌که نباید همهٔ این اتفاق‌ها می‌افتاد.

ابراهیم سلطانی


بانو قهرمانی:

اشتباهاتت وقتی افـتاد روی زميـن
بگذار همانجا بماند
فـقط از لا به لای اشتباه هايت،
يک تجربـه را بيرون بکش
قاب کن ….و بزن به ديوار دلت
اشتباه کردن اشتباه نيست
در اشتباه ماندن اشتباه است

#فروغ_فرخزاد


بانو قهرمانی:

در عاشق شدن، آرامش وجود ندارد.
عشق یعنی نوسانِ بینِ تمنای نزدیک شدن به طرف و ترسِ از دست دادن.
بعد از عشق، دوست داشتنِ اصیل شروع میشود.
دوست داشتنِ اصیل یعنی نوسانِ بین حل کردنِ مشکل و درک کردنِ عمیقِ فرد مقابلمان.
در دوست داشتن گاهی آرامش را حس خواهیم کرد.
درست بعد از حل کردن مشکل و درک کردنِ جهانِ طرف مقابل و درک شدنِ جهانمان.
برای داشتن یک رابطه‌ی اصیل باید طاقت بیاوریم و کم رنگ شدنِ عشق را تجربه کنیم تا اگر دوست داشتنی وجود دارد بیاید و مرحله‌ی دیگری از رابطه را تجربه کنیم.

متن#پونه_مقیمی


بانو قهرمانی:

بدون عشق؛
تمام عبادت ها، تنها یک عادت‌اند.
تمام رقصیدن ها، تنها یک نرمش ا‌ند.
و تمام موسیقی ها، سر و صدایی بیش نیستند.


پریسا گندمانی:

بدون عشق؛
تمام عبادت ها، تنها یک عادت‌اند.
تمام رقصیدن ها، تنها یک نرمش ا‌ند.
و تمام موسیقی ها، سر و صدایی بیش نیستند.


نازی تارقلی زاده:

در زندگی هرکسی لحظه‌ای هست که درمسیر اندوه و افسوس قرار میگیرد. آنوقت یک راه برای عبور وجود دارد: کتاب، کتاب و کتاب را فراموش نکن در آن لحظه شگفت‌انگیز!

? #کاکتوس
? #هاوارد_بارکر

 


پریسا گندمانی:

رنج نباید تو را غمگین ڪند
این همان جایی است ڪه اغلب مردم اشتباه میڪنند
رنج قرار است تو را هوشیارتر ڪند …
به اینڪه زندگیت نیاز به تغییر دارد؛
چون انسانها زمانی هوشیارتر میشوند ڪه زخمی شوند،
رنج نباید بیچارگی را بیشتر ڪند
رنجت را تنها تحمل نڪن، رنجت را #درڪ ڪن
این فرصتی است برای #بیداری، وقتی آگاه شوی بیچارگی ات تمام میشود….

#کارل_گوستاوینگ


نازی تارقلی زاده:

” شفقت بر حیوانات ”

نقل است که از شفقت که سفیان بر خلق خدای داشت، روزی در بازار مرغکی دید در قفس، که فریاد می کرد و می طپید. او را بخرید و آزاد کرد. مرغک هر شب به خانه سفیان آمدی. سفیان همه شب نماز کردی و آن مرغک نظاره می کردی، و گاه گاه بر وی می نشستی. چون سفیان را به خاک بردند، آن مرغک خود را بر جنازه او می زد و فریاد می کرد و خلق به های های می گریستند. چون شیخ را دفن کردند، مرغک خود را بدان خاک می زد تا از گور آواز آمد که ” حق – تعالی – سفیان را بیامرزید سبب شفقتی که بر خلق داشت “. مرغک نیز بمرد و به سفیان رسید.????
#شیخ‌عطار
#تذکره‌الاولیاء

#متون‌عرفانی‌به‌زبان‌فارسی
#الهی_قمشه_ای

 


 

بر جمعه اگر عهد و نشان ها مانده
نقش قدم ات روی زمین جا مانده
پرونده ی هر سیصد و اندی سرباز
مشتاق به امضای شما وامانده

#سمیرا_یکه تاز

 


پریسا گندمانی:

مردم همه ی هفته را برای جمعه منتظر می مانند،
همه ی سال را برای تابستان و همه ی زندگی را برای خوشبختی!
تو مثل آنها نباش، همین الان خوشحال باش…


بانو قهرمانی:

ﺷﺎﺩی ﮐﻮچکی می ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻮﭼﮏ
ﮐﻪ کسی ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﮕﻴﺮﺩ…

#ناظم_حکمت

 


الهام پوريونس:

گر عقل نگشاید گره از رشته ی کار غمت
ای دل بیا تا میکده، من فکر دیگر کرده ام

من نوشداروی خوشی، با نشئه ی دیوانگی
از غمزه های نرگس ساقی به ساغر کرده ام

یارب حلالم کن که من خمر حرامت را دگر
بر خویش چون ارث پدر، یا شیر مادر کرده ام

حاشا که من باور کنم از قول واعظ یک سخن
من خشک مغزی کی کنم؟ بس لب به می تر کرده ام

زین وعده های زاهدان نشنیده ام بوی وفا
زآن مغز خود را سال ها با می معطر کرده ام

#مهدی_اخوان_ثالث

 


هاله:

معلوم نیست انسان چرا همیشه عاشق کسی می شود که شایستگی عشقش را ندارد، شاید این تنها راه برای بازیافتن تعادل از دست رفته‌ی دنیایی است که در آن زندگی می کنیم. این قدیمی ترین نوع خود آزاری است…عشق ورزی به کسی که قادر به عشق ورزی نیست،
و احمقانه ترین نوع آن …

پنه‌لوپه به جنگ می‌رود
اوریانا_فالاچی


 

از بس که زمان شمرده ام، غمگینم
خود را به غمت سپرده ام، غمگینم

درد تو به جان شعر من افتاده
من موج به صخره خورده ام، غمگینم

#صدیقه_کشتکار

 


الهام پوريونس:

از همان اول دلم را در تب و تاب آفرید
خاک بود ؛ اما مرا از آتش و آب آفرید

کفش‌های کهنه‌ی تنهاییم را جفت کرد
نیمه‌ی گم‌کرده‌ی من را چه نایاب آفرید

مانده‌ام حافظ تو را در چندمین دفتر نوشت
مانده‌ام سعدی تو را در چندمین باب آفرید

آستین بالا زد امشب پلک‌هایم تا تو را
آنچنانی که خودش می‌خواست در خواب آفرید

ماه ، نیم دیگرش را جستجو کرد و نیافت
بعد جای آن خودش را در دل آب آفرید …

#نجمه_زارع


نازی تارقلی زاده:

– انسانهای بزرگوار ، بیشترین کلامشان تشکّر از دیگران است.
– انسانهای نظر بلند، هرکاری برای هرکسی می کنند، بازهم با شرمندگی می گویند: ببخشید که بیشتر از این از دستم بر نیامد!
– انسانهای بامحبّت ، در نهایتٍ مهربانی ، همه را با “جانم” ، “عزیزم” ، خطاب می کنند.
– انسانهای متواضع ، تقریباً در مقابلٍ خواستهٔ همهٔ دوستان می گویند: چشم ، سعی میکنم.

– انسانهای دانا ، در جوابٍ بیشترٍ سوالات، می گویند: نمی دانم.

– انسانهای دروغگو، تقریباً حرف هیچ کس را باور ندارند و معتقدند که همه دروغ میگویند.
– انسانهای نا امید، همیشه آیهٔ یأس می خوانند.
– انسانهای حیله گر ، معتقدند که همه مشغولٍ توطئه هستند
– انسانهای تنگ نظر، هرکاری برای هرکس انجام دهند ، چندین برابر می بینندش.
– انسانهای پرتوقع، انتظار دارند همه در مقابلٍ حرف هایشان بگویند چشم!
– انسانهای حسود، فکر می کنند که همه به آنها حسادت می کنند.
– انسانهای نادان، تقریباً در مورد هر چیزی می گویند: من میدانم!

دکتر الهی قمشه ای


 

معشوقه ی سیبِ گلاب مردم آزار
رقصیده ای با چین ریز دامنت باز
می چرخی و شهری بهم می ریزد انگار
باهر نگاهت انقلابی گشته آغاز

 

#سمیرا_یکه تاز


 

شعرت پر از آویشن است ای مرهم درد
چون عطر دمنوش غزل,یا چای با هل
عصیان نکن با لشکری از اخم هایت
جنگیده ای ناعادلانه ,بینوا دل

 

#سمیرا_یکه تاز


 

.

محبوبه ی شبهای من! یاس نجیبم!
حوای قلبم را بخوان با هر فریبی
شعر سپیدی مسخ در سبک عراقی
انت الحبیبی یا حبیبی یا حبیبی

 

#سمیرا_یکه تاز


 

باید که شهر آشوب چشمانت بخوابند
تاریخ را بسپار دست سرد شاعر
تکلیف هر شب:ربنای گریه ها است
محراب را پر کرده اشک مرد شاعر

#سمیرا_یکه تاز


نازی تارقلی زاده:

“ساده ترین کار جهان این است که خودت باشی و دشوارترین کار جهان این است که کسی باشی که دیگران می خواهند…”


بانو قهرمانی:

کلوخه‌ی غم را باید به آب دهان خیس کرد و به زبان هی چرخاند و چرخاند و بعد فرو داد.
گفتن ندارد.

?نیمه تاریک ماه
#هوشنگ_گلشیری


پرواز میرزایی:

گاهی دلتنگى
شبیه دیدن عکسی قدیمی
میان آلبوم خانوادگی ست،
شبیه پیداکردن نوشته ای غبارگرفته
از زیر فرش های کفِ اتاق،
چیزی مانند بوی کمرنگِ عطر
از شیشه ی خالی ادکلن مورد علاقه ات،
دیدن شاخه گلی خشک
میان صفحات کتاب قطوری که
مدت ها بازش نکرده ای،
خواندن دوباره ی کارت پستال های نَم کشیده
و ملاقات اتفاقی با چهره ای که سال ها پیش همسایه ات بوده …
ما در گذشته هایمان زندگی می کنیم
و همیشه جسممان به ناچار
به روزهای بعدی منتقل می شود.

#بابك_زمانى


پريسا گندماني:

آن زمانى كه صرف مطالعه می‌شود، زمان محسوب نمی‌شود. من با گذشتن از صفحه‌اى به صفحه‌اى ديگر، از مرزها می‌گذرم و به كلبه‌هاى افسانه‌اى وارد می‌شوم.

کریستین بوبن / ديوانه وار

 


الهام پوريونس:

كدام نشانه دویده است از تو در تن من؟
كه ذره‌های وجودم تو را كه می‌بینند
به رقص می‌آیند
سرود می‌خوانند…

#فریدون_مشیری


پريسا گندماني:

کاش
“تنهایی”
پرنده بود…
گاهی هم به کوچ فکر می کرد!

#نسترن_وثوقی


بانو قهرماني:

‏هیچکس به شما هشدار نداده بود زنانی که پای دویدنشان را بریده‌اید دخترانی به دنیا می‌آورند که بالِ پرواز دارند؟

Ljeoma omebibyu
شاعر نیجریه‌ای


بانو قهرماني:

…. ای روزهای خوب که در راهید !
ای جاده های گمشده در مه
ای روزهای سخت ادامه !
از پشت لحظه ها به در آیید !
ای روز آفتابی !
ای مثل چمشهای خدا آبی !
ای روز آمدن !
ای مثل روز آمدنت روشن !
این روزها که می گذرد ، هر روز
در انتظار آمدنت هستم !
اما
با من بگو که آیا ، من نیز
در روزگار آمدنت هستم ؟

قیصر امین پور


پریسا گندمانی:

سه راه حل برای هر مشکلى وجود دارد :
بپذیرش ، تغییرش بده ، رهایش کن …
اگر نمیتونی بپذیری ، تغییرش بده ،
اگر نمیتونی تغییرش بدی ، رهایش کن …
#بودا


پریسا گندمانی:

If you walk towards the light, the shadows will always fall behind you.
اگر به سمت نور قدم بردارى ، سايه ها هميشه پشت سرت قرار ميگيرند .


الهام پوريونس:

مرا یلدا ترین
یلداست آن شب
که در آن
سینه ای را غم نباشد
در آن یلدا
حراج چشم یاران
محبت باشد و ماتم نباشد…

#موبایلگرافی


الهام پوريونس:

می‌رفت -باشکوه‌تر از شب-
همراهِ گیسوان بلندش
تا باغ‌های روشنِ فردا
یلدا!

#فریدون_مشیری


نازی تارقلی زاده:

حقیقت از سه مرحله عبور میکند

ابتدا آن را به تمسخر میگیرند،
سپس با خشونت با آن مخالفت میکنند
و دست آخر آن را به عنوان چیزی که بدیهی و مسلم است می پذیرند.

? آرتور شوپنهاور


شیوا ماتک:

تنها به این خوشم
شب یلدا که بگذرد
شب های انتظار تو
کوتاه می شود…

#فرامرز_عرب_عامری


الهام پوريونس:

هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را…

#سعدی


شیوا ماتک:

میخواهمت چو درد مگر خواستن خطاست؟
از درد من مکاه ، که این کاستن خطاست!

دیدن نداشت آنچه به غیر از تو دیده ام
ظاهــر بـرای آینه آراستن ، خطاست‌ !

خاکم، ولی فقط به تو ، من فکر می کنم
با غیر گل، نشستن و برخاستن خطاست

بختم بلند چون #شب_یلدا ی موی توست
بر شانه ات بریز ، که پیراستن خطاست..

جرمـم تویـی ، گناه تویـی ، متهم منـم…
من کم خطا نکردم اگر خواستن خطاست

#امین_شاهسواری


الهام پوريونس:

زندان شب یلدا

چند این شب و خاموشی؟
وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را
با صبح برانگیزم

گر سوختنم باید
افروختنم باید
ای عشق بزن در من
کز شعله نپرهیزم

صد دشت شقایق چشم
در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر
با خاک در آمیزم

چون کوه نشستم من
با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد
آنگاه که برخیزم

برخیزم و بگشایم
بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را
از سینه فرو ریزم

چون گریه گلو گیرد
از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افزود
در صاعقه آویزم

ای “سایه” سحرخیزان
دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا
بگشایم و بگریزم

#هوشنگ_ابتهاج (ه. ا. سایه)

 


الهام پوريونس:

مگر من از وطنم چه می‌خواستم
به غیر از نانی و
گوشه‌ای امن و
جیبی با حرمت و
بارانی از عشق؟
پنجره‌ای باز
كه آزادی و عشق به من دهد؟
من چه می‌خواستم
در این حد، كه به من نداد؟

برای همین
نیمه شبی
دری را شکستم و رفتم
برای همیشه رفتم.
#شیرکوه_بیکس

#کولبری
#فرهاد_خسروی


نازی تارقلی زاده:

عادت‌ها می‌توانند انسان را نابود کنند؛
کافی است انسان به گرسنگی و رنج بردن و زیر ستم بودن عادت کند، تا دیگر هرگز به رهایی فکر نکند…

?هرتا مولر


الهام پوريونس:

با شما از زخمی سخن می‌گوییم …
برآمده از نیزه‌های نادانی…
و ما همه قربانی آنیم. …
کسی دوستدار حقیقت نیست …
و همه دوستدار مصلحت‌اند…

? طومار شیخ شرزین
#بهرام_بیضایی


الهام پوريونس:

و آن پرنده‌ی کوچک
که رویای من و تو بود
در دهانش برگی گذاشتند
تا سکوت کند

#گروس_عبدالملکیان


پریسا گندمانی:

☘️آهستگی رو تمرین کنیم !

آهسته خوردن
آهسته حرف زدن
آهسته راه رفتن …
آهسته فکر کردن
آهسته دوست شدن و دوست داشتن !

تا آهسته آهسته به خودمون نزدیک شیم !

“اشو”?


علیرضا طیاری:

بدون شرح!

طرح از: مهدی احمدیان


پریسا گندمانی:


الهام پوريونس:

ما خرابِ غم و خُم‌خانه ز می آباد است
ناصح از باده سخن کن، که نصیحت باد است

خیز و از شعله می آتش نمرود افروز
خاصه اکنون که گلستان ارم شداد است

سیل کهسار خم از میکده در شهر افتاد
وای بر خانه پرهیز که بی‌بنیاد است

به جز از تاک که شد محترم از حرمت می؟
زادگان را همه فخر از شرف اجداد است

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله‌ی من
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

گفته‌ای نیست گرفتار مرا آزادی
نه که هر کس که گرفتار تو شد آزاد است

چشم زاهد به شناسایی سِرّ رخ و زلف
دیدن روز و شب و اعمی مادر زاد است

گفتمش خسرو شیرین که ای دل بنمود
کانکه در عهد من این کوه کَنَد فرهاد است

هر که یغما شنود ناله‌ی گرمم گوید
آهن سرد چه کوبی دلش از فولاد است

#یغمای_جندقی


الهام پوريونس:

شاگردی از استاد پرسید:
خواهش می‌کنم به من بگو از کجا باید یک انسان خوب را تشخیص دهم؟

استاد جواب داد: تو نمی‌توانی از روی سخنان یک فرد تشخیص دهی که او یک انسان خوب است، حتی از ظاهر او هم نمی‌توان به این شناخت رسید.
اما می‌توانی از فضایی که در حضور او به وجود می‌آید، او را بشناسی؛ چرا که هیچ کس قادر نیست فضایی ایجاد کند که با روحش سازگاری نداشته باشد.

#نور_برت_لش_لایتنر
چهار صد داستان


الهام پوريونس:

? تذکرة الاولیا | #عطار

عبداللّه مبارک را پرسیدند: کدام خصلت در آدمی نافع‌تر است؟ گفت: عقلی وافر. گفتند: اگر نبود؟ گفت: حُسنِ ادب. گفتند: اگر نبود؟ گفت: برادری مُشفق تا مشورتی کند. گفتند: اگر نبود؟ گفت: خاموشیِ دائم. گفتند: اگر نبود؟ گفت: مرگ در حال.


صدیقه کشتکار:

چیز مطبوعی است نوشتن

مهم نیست بد است یا خوب، چیزِ مطبوعی است نوشتن! آن‌که مجبور نیستی خودت باشی، قادر هستی در میان همه‌ی آن مخلوقاتی بگردی که توصیف‌شان می‌کنی. مثلاً امروز من، هم در نقش مرد، هم در نقش زن، عاشق و معشوقه هر دو، در جنگلی در بعدظهری پاییزی اسب سواری کرده‌ام، هم آن اسب‌ها بوده‌ام، هم برگ‌ها، هم باد، هم آن کلماتی که آن‌ها به هم می‌گفتند، و هم آفتابِ سرخی که باعث می‌شد آن‌ها چشم‌هاشان را جمع کنند، چشم‌هایی که لبریز از عشق بودند.

#گوستاو_فلوبر
#عباس_پژمان


پریسا گندمانی:

کتاب‌‌های خوب را جدی بگیریم! کتاب‌خوانی چیزی بسیار فراتر از یک ژست اجتماعی است.

«کتاب‌ها، که می‌توان با هزینه‌ای اندک خریدشان، به ما اجازه می‌دهند با صحّت بالا از گذشته اطلاعات کسب کنیم؛ حکمت گونه‌ی ما را به‌دست آوریم؛ دیدگاه دیگران را بفهمیم، نه فقط آن‌هایی که در قدرت هستند؛ همراه بهترین معلمان درباره‌ی بینش‌هایی بیاندیشیم که به‌دشواری از طبیعت، از تمام سیاره‌ی زمین و از تمام تاریخمان، گرفته شده است و آن‌ها را مدیون بهترین اذهانی هستیم که تاکنون زیسته‌اند. کتاب‌ها اجازه می‌دهند انسان‌هایی که مدت‌ها پیش مرده‌اند درون سرهای ما صحبت کنند. کتاب‌ها می‌توانند همه‌جا ما را همراهی کنند. وقتی سرعت فهمیدنمان کم است، کتاب‌ها صبور اند، و اجازه می‌دهند بخش‌های دشوار را هر تعداد بار که می‌خواهیم بخوانیم… کتاب‌ها کلید فهمیدن جهان و مشارکت در یک جامعه‌ی دموکراتیک اند.»

#کارل_سیگن


الهام پوريونس:

لیلی!
بی‌مرز باش
دیوار را ویران کن
خط را به حالِ خویش رها کن
بی‌خط باش
با من بیا همیشه‌ترین باش

#نصرت_رحمانی


بابک:

بدون شرح


شیوا ماتک:

باد صبا جیب سمن برگشاد…
غلغل بلبل به چمن در فتاد…

زنده کند مردهٔ صد ساله را…
باد چو بر گل گذرد بامداد…

#عبید_زاکانی


الهام پوريونس:

صبحِ امروز می‌خواستم برایت گل‌های بنفشه بخرم،
اما رفقا گرسنه بودند، برایشان نان خریدم
و برای تو شعری عاشقانه نوشتم.

محمود درويش


الهام پوريونس:

چه زیباست که با مهر
دل از کینه بشوییم
چه نیکوست که با عشق
گل از خار برآریم

بیایید بیایید، ازین عالم تاریک
دل ‌افروزتر از صبح
جهانی دگر آریم

#فریدون_مشیری


الهام پوريونس:

بزم تو مرا می‌طلبد ، آمدم ای جان !
من عودم و از سوختنم نیست رهایی

? هوشنگ ابتهاج


بانو قهرماني:

دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می‌کنم

صبوری می‌کنم تا تمام کلمات عاقل شوند

صبوری می‌کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود

صبوری می‌کنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه،‌ تا سراغِ همسایه … .
صبوری می‌کنم تا مَدار، مُدارا، مرگ … .
تا مرگ، خسته از دق‌البابِ نوبتم
آهسته زیر لب … چیزی،
حرفی،
سخنی بگوید
مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!
هِه!
مرا نمی‌شناسد مرگ
یا کودک است هنوز و یا شاعران ساکتند!
.

حالا برو ای مرگ، برادر، ای بیم ساده‌ی آشنا
تا تو دوباره بازآیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد!

#سیدعلی_صالحی


هاله:

شهر، با برج و باروها و بناهای رفیعش زندان بزرگی است که در آن اکثریت، روز و شب خود را، بر حسب عادت زندانیان می گذرانند
. و عده ای هم هستند که در کوه ها ، پشت تپه ها، داخل قلعه های پرت و دور افتاده، در حالت جنگ و گریز زندگی میکنند. از نظر من، اینان از قدرت مخفی شدن برخوردارند و آنان از نیروی زندانی شدن. مردم جهان دو استعداد کهنسال را پیوسته با خود حفظ کرده اند: استعداد زندانی شدن و استعداد مخفی شدن.

رضا_براهنی


نازي تارقلي زاده:

ما به دنبال رسیدن به آرامش ابدى در بهشت هستیم.
اما با عشق در روى زمین هم به این آرامش خواهیم رسید…

?عشق وراى ایمان
✍️ #پائولو_کوئلیو

 


نازي تارقلي زاده:

مراقب باشیم اعتقاداتمون از ما یه احمق نسازه … شاید خودمونم خیلی متوجه آزاردهنده بودنمون نشیم، اما چنین چیزی هست !

? پرنده خارزار
? #کالین_مکالو


بابک:

‌مبـادا امشـب دیر ڪنی،
تمـام جـانِ مـن
بہ همیـن دیدارهاے شبانہ اسـٺ
رویاهایی ڪہ هـرشـب می‌بینـم
تا زنـده بمانـم …

“سیدعلی صالحی”


الهام پوريونس:

Every morning, we get a chance to be different.
هر صبح ما یه شانس برای متفاوت بودن بدست میاریم.


الهام پوريونس:

شب؟ شب یعنی چه؟ شب یک حالت از وقت است. من غرقِ در وقت‌ام. شب منطقی‌ست که شب باشد. شب هست. اشکال در شب نیست. اشکال در نبودنِ نور است، و در نشستن و گفتن که صبر باید کرد و انتظارِ صبح باید داشت.

مد و مه
#ابراهیم_گلستان


شيوا ماتک:

چندان بنشینم که برآید نفس صبح

کان وقت به دل می‌رسد از دوست پیامی

آن جا که تویی رفتن ما سود ندارد

الا به کرم پیش نهد لطف تو گامی

#سعدی


الهام پوريونس:

من
در تمامِ پنجره‌ها
انتظارِ تو را می‌کشم…

رضا براهنی


پريسا گندماني:

فردا و فردا و فردا …
می‌خزد با گام‌های خرد از روزی به روزی
تا که بسپارد به پایان رشته‌ی طومارِ
این دوران و دیروزان و دیروزان…
کجا بوده است ما دیوانگان را
جز چراغی
بر غبار اندوده
راهِ مرگ فرو میر
آی … ای شمعک، فرو میر
که نباشد زندگانی هیچ جز سایه‌ای لغزان
و بازی‌های بازی‌پیشه‌ای نادان..!
که بازد چند گاهی پُر خروش و جوش
اندرین میدان و آنگه هیچ .
زندگی افسانه‌ای‌ست
کز لبِ شوریده مغزی گفته آید
سر به سر
خشم و خروش و
غرش و غوغا
لیک بی معنا… .

_ مکبث
#ویلیام_شکسپیر
ترجمه‌ی #داریوش_آشوری


من از عشقی دمادم غصه خوردم
شتابان رفت، کم کم غصه خوردم

تمام عمر تکلیفم همین بود
نشستم مثل آدم غصه خوردم!

#صدیقه_کشتکار


ناهيد شمس:

کار روی نثر خوب شامل سه مرحله است ـمرحله ی موسیقایی که در آن نثر تصنیف می شود .مرحله ی معماری که در آن نثر بنا می شود و مرحله ی نساجی که در آن نثر بافته می شود .
خیابان یک طرفه ـ والتر بنیامین


الهام پوریونس:

گوشه ایی از فکرت
به انتظار خودم نشستم

نیامدم
نیامدم
نیامدم

#جمال_ثریا


علیرضا طیاری:

هرکسی که ملاقات می‌کنید در حال جنگ در میدانی است که شما هیچ چیز درباره‌اش نمی‌دانید.

“مهربان باشید. همیشه.”

ناشناس


علیرضا طیاری:

من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقت ها به دست هام نگاه می کنم و فکر می کنم که می توانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دست هام چه کار کرده اند؟ یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند، سیفون کشیده اند و غیره. دست هایم را حرام کرده ام. همین طور ذهنم را.

#چارلز_بوکوفسکی

 


پریسا گندمانی:


پریسا گندمانی:

من با بسیاری صحبت کرده‌ام
و از عقایدشان شنیده‌ام
و اکثرا می‌گفتند
“این قطعی و حتمی است”.
اما باز عقیده خود را عوض می‌کردند
و درمورد عقیده‌ی نو باز می‌گفتند
“این قطعی و حتمی است”.
آن‌وقت پیش خود گفتم
میان همه‌ی چیزهای قطعی،
قطعی‌ترینشان “ترديد” است.

#برتولت_برشت
?آدم آدم است

 


الهام پوریونس:

زندگی نمایشی است،
که هیچ تمرینی برای آن وجود ندارد!

پس آواز بخوان، اشک بریز، بخند…

و با تمام وجود زندگی کن !
قبل از آنکه نمایش تو،
بدون هیچ تشویقی به پایان برسد.

چارلی چاپلین

 


بانو قهرمانی:

هنوزم تو شبهات اگه ماه و داری
من اون ماه و دادم به تو یادگاری


 

کشت مرا قهقهه اش پیش تو
مانده دلم در غم و تشویش تو

خواستم از تو ببرم، خواستم
دل ندهم، غم نخورم، خواستم

خواستم اما دلم آدم نشد
درصدی از عشق به تو کم نشد

هر که مرا دید به صد حرف مفت
دوری من را ز تو تبریک گفت!

دور شدی دلهره نزدیک شد
در غزلم یاد تو شلیک شد

از تو نوشتم، به دلت پل زدم
باز به هذیان خودم زل زدم

از تو نوشتم، ولی افسوس را
رابطه ای پوچ، نه، منحوس را

از تو نوشتم که غزل باب شد
باد چنین پر تب و بی تاب شد

گرچه دلم باز فراوان گرفت
در ریه ام یاد تو جریان گرفت

عشق چنین است، نفس می کشم
پا مگر از یاد تو پس می کشم؟!

منتظرم عشق حسابم کنی
یا که بیایی و مجابم کنی

اینکه چرا در نظرت نیستم
هیچ زمان توی سرت نیستم

کشت مرا قهقه اش پیش تو
مانده دلم در غم و تشویش تو

هم قدمی بی تو در این جاده نیست
فاصله ی ما دو نفر ساده نیست؟

قلب تو درگیر غم من نشد
شمع دعاییست که روشن نشد

آه کشیدم، همه جا سرخ شد
صورت ابری هوا سرخ شد

رعد زد و بارش تندی گرفت
باغ دلم رنگ بلوندی گرفت

دست من از دست تو کوتاه شد
قسمت من چاله نشد چاه شد

کاش که این شعر حقیقت نداشت
کاش دلم اینهمه رقت نداشت

#صدیقه_کشتکار


بانو قهرمانی:

فقط یک بار

يك بار ،

يك بار ،

و فقط يك بار مي توان عاشق شد .

عاشق زن ،

عاشق مرد ،

عاشق انديشه ،

عاشق وطن ،

عاشق خدا ،

عاشق عشق

يك بار ،

فقط يك بار .

بار دوم ديگر خبری از جنس اصل نيست ..

يک عاشقانه ی آرام
#نادر_ابراهيمى


صدیقه کشتکار:

با کسانی که فراموشم کردند، می‌شد شهری خالی را پر کرد…

#‏⁧جوزف_برودسکی


الهام پرويونس:

فراموش می‌شوی، چنان که انگار نبوده‌ای
فراموش می‌شوی، شبیه مردن پرنده‌ای
شبیه کلیسایی متروک فراموش می‌شوی
مانند عشقی گذرا
و مانند گُلی در شب… فراموش می‌شوی.

محمود_درویش


پریسا گندمانی:

مثالِ بی‌نظیر کبریایی!
در این برزخ بسوزانیم تا چند؟
نشانم دِه که هستی
به لبخند و عنایت نه، به خشمی
به فحشی، ناسزایی یا به اخمی
به من بِنْمای میلی
و گرنه سوی قلبِ زار و ریزم
به سوی جانِ بی‌گنجایشِ من
ز زیبایی و ناز و عِطر و باده
عنایت کن دَمی* نفْرست سیلی

٭هر لحظه


الهام پرويونس:

دلم‌ می‌خواست‌ تو را…
در عصر شمع‌ دوست‌ می‌داشتم‌ !
در عصر هیزم‌ و بادبزن‌های‌ اسپانیایی‌…
و نامه‌های‌ نوشته‌ شده‌ با پر…
و پیراهن‌های‌ تافته‌ی‌ رنگارنگ‌ !
نه‌ در عصر دیسکو …
ماشین‌های‌ فراری‌ و شلوارهای‌ جین‌ !
دلم‌ می‌خواست‌ …
تو را در عصرِ دیگری‌ می‌دیدم‌ !
عصری‌ که‌ در آن‌…
گنجشکان‌ ، پلیکان‌ها و پریان‌ دریایی‌… حاکم‌ بودند !
عصری‌ که‌ از آن‌ِ نقاشان‌ بود …
از آن‌ِ موسیقی‌دان‌ها …
عاشقان‌ ِ..
شاعران‌ …
کودکان‌…
و دیوانگان‌ !

#نزارقبانی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌


 

شيوا ماتک:

گاهی دلت بهانه بگیرد، چه می‌کنی؟
آتش شود، زبانه بگیرد، چه می‌کنی؟

امشب دلم امان مرا هم بریده است
وقتی تو را نشانه بگیرد، چه می‌کنی؟

آیا شده به روی خودت هم نیاوری
دریات در میانه بگیرد، چه می‌کنی؟

از او فقط فریب ببینی، فقط دروغ
یا ژست عاشقانه بگیرد، چه می‌کنی؟

چون تیر ترکشی که رها گشته از کمان
رد تو را کمانه بگیرد، چه می‌کنی؟

خانه به دوش کوی و بیابان کند تو را
از تو سراغ خانه بگیرد، چه می‌کنی؟

تو مانده‌ای از او بگریزی، نمی‌شود
او مانده در تو لانه بگیرد، چه می‌کنی؟


الهام پرويونس:

وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی‌ست
و ” دوستت می‌دارم ” رازی‌ست
که در میان حنجره‌ ام دق می‌کند
و من چگونه بی‌ تو نگیرد دلم
اینجا که
ساعت و آیینه و هوا
به تو معتادند ..!

#حسین_منزوی


بانو قهرماني:

ــ تو کجایی؟
در گستره‌ی بی‌مرزِ این جهان
تو کجایی؟

ــ من در دورترین جای جهان ایستاده‌ام:
کنارِ تو.

ــ تو کجایی؟
در گستره‌ی ناپاکِ این جهان
تو کجایی؟

ــ من در پاک‌ترین مُقامِ جهان ایستاده‌ام:
بر سبزه‌شورِ این رودِ بزرگ که می‌سُراید
برای تو.

#احمد_شاملو، لندن، دیِ ۱۳۵۷


الهام پرويونس:

 

مگر، این بادِ خوش، از راه عشق آباد، می‌آید؟
که بوی عشق‌های کهنه، از این باد، می‌آید

کجا و کِی در این اقلیم، بی معنی است! این عشق است
وعشق از “بی زمان” ، از “ناکجا آباد” می‌آید

به هفت آراییِ مشّاطه‌گان، او را نیازی نیست
که شهر آشوبِ من، با حُسنِ مادرزاد می‌آید

“هراس از باد هجرانی نداری؟”-وصل می‌پرسد
و ازعاشق جوابِ “-هر چه باداباد” می‌آید

جهان انگار، در تسخیر شیرین است و تکثیرش
که از هر سو، صدای تیشه‌ی فرهاد می‌آید

گشاده سینه‌گی کُن ، عشق اگر بسیار می‌خواهی
که سهم قطره و دریا، به استعداد می‌آید

همایون باد عشق، آری! اگر چه شِکوه از گُل را
در آوازِ چکاوک، غلتی از بیداد می‌آید

مجزّا نیستند از عشق، وصل و فصل و نوش و نیش
شگفتا او، که با ترکیبی از اضداد، می‌آید

تو بوی نافه را، از باد می‌گیری و می‌نوشی
من از خونِ دلِ آهویِ چینم ، یاد می‌آید

مده بیمم ز موج آری که خود ترجیعِ توفان است
که در پروازهای مرغ دریا زاد ، می‌آید

شبِ ما، “عشق” خواهد زاد… این را فجر می‌گوید
که پیش از صبحدم با مژده‌ی میلاد می‌آید

? #حسین_منزوی


 

الهام پرويونس:

جان دلم :
شرط دل دادن
دل گرفتن است

وگرنه یکی بی دل می ماند
و دیگری دو دل

#علی_سید_صالحی

‌‌


پريسا گندماني:

Truth is like surgery, it hurts but cures. Lie is like a pain killer, it gives relief but it has side effects forever.
حقیقت مثل عمل جراحی میمونه، آسیب میزنه اما درمان میکنه. دروغ مثل مُسکن میمونه آرامش میده اما تا ابد عوارض جانبی داره.


 

تنهایی دردی بود
لایه ی زیرین همه ی دردها
و توجه عملی که اتصال می آورد.
زندگی آنقدر غنی است که اندازه ندارد
سرشار از گنج ها و تصاویر زیبا،
مثل همین تابلوی نقاشی…
هر دوی ما تماشای سنجاقک استثنایی و زیبایی را که در فوران بنفش زنبق های وحشی پرواز می کند دوست داریم و می ستاییم ،خورشید و من…
راستی در مسیرباشگاه،
شکوفه های سفید یاس با جنب وجوش گنجشکان از خواب پریدند و دو پیچ بالاتر از خانه ام مردی روزنامه به دست، جلوی خشکشویی نشسته است و خبرهای روز را می خواند.
ناگهان باران می بارد
ابر خورشید را پس می زند
وخورشید ابر را…
در کشاکش این بازی رنگین
کمانی در نگاهم آویزان است.
می بینید تنهایی چقدر توجه می آورد؟
زندگی باهمه ی دردهایش به ما می آموزد که حقیقت زندگی ربطی به کیفیت آن ندارد .
کیفیت زندگی همواره به توانایی سرخوشی بستگی دارد و قابلیت سرخوشی ناشی از توجه داشتن است و بدانید پاداش توجه شفای روح است.
#بهناز_فاضلی


 

شيوا ماتک:

مِی خواهم و
معشوق و زمینی و زمانی
کاو باشد و
من باشم و
اغیار نباشد …

#سعدی


شيوا ماتک:
ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ،
ﺑﺎ ﺗﺮﺍﻧﻪ،
ﺑﺎ ﮔﻬﺮ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ
ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ .
ﻣﻦ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﺗﻨﻬﺎ
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ
ﺩﺭ ﮔﺬﺭﻫﺎ،
ﺭﻭﺩﻫﺎ ﺭﺍﻩ ﺍﻭﻓﺘﺎﺩﻩ .
ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﺮﻡ
ﯾﮏ ﺩﻭ ﺳﻪ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﭘﺮ ﮔﻮ،
ﺑﺎﺯ ﻫﺮ ﺩﻡ
ﻣﯽ ﭘﺮﻧﺪ، ﺍﯾﻦ ﺳﻮ ﻭ ﺁﻥ ﺳﻮ
ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﺷﯿﺸﻪ ﻭ ﺩﺭ
ﻣﺸﺖ ﻭ ﺳﯿﻠﯽ،
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ
ﻧﯿﺴﺖ ﻧﯿﻠﯽ .
ﯾﺎﺩﻡ ﺁﺭﺩ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ :
ﮔﺮﺩﺵ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺮﯾﻦ؛
ﺧﻮﺏ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻦ
ﺗﻮﯼ ﺟﻨﮕﻞ ﻫﺎﯼ ﮔﯿﻼﻥ .
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ
ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﺮﻡ
ﻧﺮﻡ ﻭ ﻧﺎﺯﮎ
ﭼﺴﺖ ﻭ ﭼﺎﺑﮏ
ﺍﺯ ﭘﺮﻧﺪﻩ،
ﺍﺯ ﺧﺰﻧﺪﻩ،
ﺍﺯ ﭼﺮﻧﺪﻩ،
ﺑﻮﺩ ﺟﻨﮕﻞ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ .
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺁﺑﯽ، ﭼﻮ ﺩﺭﯾﺎ
ﯾﮏ ﺩﻭ ﺍﺑﺮ، ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﺁﻧﺠﺎ
ﭼﻮﻥ ﺩﻝ ﻣﻦ،
ﺭﻭﺯ ﺭﻭﺷﻦ .
ﺑﻮﯼ ﺟﻨﮕﻞ،
ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺗﺮ
ﻫﻤﭽﻮ ﻣﯽ ﻣﺴﺘﯽ ﺩﻫﻨﺪﻩ .
ﺑﺮ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﯿﺰﺩﯼ ﭘﺮ،
ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ .
ﺑﺮﮐﻪ ﻫﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺁﺑﯽ؛
ﺑﺮﮒ ﻭ ﮔﻞ ﻫﺮ ﺟﺎ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ،
ﭼﺘﺮ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ؛
ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ .
ﺳﻨﮓ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺟﺴﺘﻪ،
ﺍﺯ ﺧﺰﻩ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺗﻦ ﺭﺍ؛
ﺑﺲ ﻭﺯﻍ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ،
ﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻏﻮﻏﺎ .
ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،
ﺑﺎ ﺩﻭ ﺻﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﺍﻧﻪ؛
ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ
ﭼﺮﺥ ﻣﯿﺰﺩ، ﭼﺮﺥ ﻣﯿﺰﺩ، ﻫﻤﭽﻮ ﻣﺴﺘﺎﻥ .
ﭼﺸﻤﻪ ﻫﺎ ﭼﻮﻥ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ،
ﻧﺮﻡ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺩﺭ ﺟﻮﺵ ﻭ ﻟﺮﺯﻩ؛
ﺗﻮﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺳﻨﮓ ﺭﯾﺰﻩ،
ﺳﺮﺥ ﻭ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺯﺭﺩ ﻭ ﺁﺑﯽ .
ﺑﺎ ﺩﻭ ﭘﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ
ﻣﯽ ﺩﻭﯾﺪﻡ ﻫﻤﭽﻮ ﺁﻫﻮ،
ﻣﯽ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺟﻮ،
ﺩﻭﺭ ﻣﯿﮕﺸﺘﻢ ﺯ ﺧﺎﻧﻪ .
ﻣﯽ ﮐﺸﺎﻧﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ،
ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺪ ﻣﺸﮑﯽ
ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﺸﺖ ﺭﻧﮕﯿﻦ،
ﺍﺯ ﺗﻤﺸﮏ ﺳﺮﺥ ﻭ ﻣﺸﮑﯽ .
ﻣﯽ ﺷﻨﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭘﺮﻧﺪﻩ،
ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﯼ ﻧﻬﺎﻧﯽ،
ﺍﺯ ﻟﺐ ﺑﺎﺩ ﻭﺯﻧﺪﻩ،
ﺭﺍﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ
ﺑﻮﺩ ﺩﻟﮑﺶ، ﺑﻮﺩ ﺯﯾﺒﺎ؛
ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻡ
ﻣﯽ ﺳﺮﻭﺩﻡ
” ﺭﻭﺯ، ﺍﯼ ﺭﻭﺯ ﺩﻻﺭﺍ !
ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺧﺸﺎﻥ
ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ؛
ﻭﺭﻧﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺯﺷﺖ ﻭ ﺑﯿﺠﺎﻥ .
ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ،
ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺳﺒﺰﯼ ﻭ ﺧﻮﺑﯽ
ﮔﻮ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺟﺰ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﭼﻮﺑﯽ
ﮔﺮ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﻣﻬﺮ ﺭﺧﺸﺎﻥ؟
ﺭﻭﺯ، ﺍﯼ ﺭﻭﺯ ﺩﻻﺭﺍ!
ﮔﺮ ﺩﻻﺭﺍﯾﯽ ﺳﺖ، ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﺎﺷﺪ .
ﺍﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ!
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺳﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﺎﺷﺪ ”.
ﺍﻧﺪﮎ ﺍﻧﺪﮎ، ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ، ﺍﺑﺮ ﻫﺎ ﮔﺸﺘﻨﺪ ﭼﯿﺮﻩ .
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﺗﯿﺮﻩ،
ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﺭﺧﺴﺎﺭﻩ ﯼ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺧﺸﺎﻥ
ﺭﯾﺨﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ، ﺭﯾﺨﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ .
ﺟﻨﮕﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ
ﭼﺮﺥ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺯﺩ ﭼﻮ ﺩﺭﯾﺎ
ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﯼ ‏[ ﮔﺮﺩ ‏] ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﭘﻬﻦ ﻣﯿﮕﺸﺘﻨﺪ ﻫﺮ ﺟﺎ .
ﺑﺮﻕ ﭼﻮﻥ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺑﺮﺍﻥ
ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺍﺑﺮ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﺗﻨﺪﺭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻏﺮﺍﻥ
ﻣﺸﺖ ﻣﯿﺰﺩ ﺍﺑﺮ ﻫﺎ ﺭﺍ .
ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮐﻪ ﻣﺮﻍ ﺁﺑﯽ،
ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻧﻪ، ﺍﺯ ﮐﺮﺍﻧﻪ،
ﺑﺎ ﺷﺘﺎﺑﯽ ﭼﺮﺥ ﻣﯿﺰﺩ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭﻩ .
ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺳﯿﻤﯿﻦ ﻣﻪ ﺭﺍ
ﺷﺎﻧﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺑﺎﺩ ﻫﺎ، ﺑﺎ ﻓﻮﺕ، ﺧﻮﺍﻧﺎ
ﻣﯽ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪﺵ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ .
ﺳﺒﺰﻩ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ
ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﮔﺸﺖ ﺩﺭﯾﺎ
ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺟﻮﺷﺎﻥ
ﺟﻨﮕﻞ ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ ﭘﯿﺪﺍ .
ﺑﺲ ﺩﻻﺭﺍ ﺑﻮﺩ ﺟﻨﮕﻞ،
ﺑﻪ، ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﺟﻨﮕﻞ!
ﺑﺲ ﻓﺴﺎﻧﻪ، ﺑﺲ ﺗﺮﺍﻧﻪ،
ﺑﺲ ﺗﺮﺍﻧﻪ، ﺑﺲ ﻓﺴﺎﻧﻪ .
ﺑﺲ ﮔﻮﺍﺭﺍ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺑﻪ، ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ!
ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻧﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻫﺮ ﻓﺸﺎﻧﯽ
ﺭﺍﺯﻫﺎﯼ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﯽ، ﭘﻨﺪ ﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ؛
“ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﻣﻦ، ﮐﻮﺩﮎ ﻣﻦ
ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺩ ﻓﺮﺩﺍ،
ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ – ﺧﻮﺍﻩ ﺗﯿﺮﻩ، ﺧﻮﺍﻩ ﺭﻭﺷﻦ –
ﻫﺴﺖ ﺯﯾﺒﺎ، ﻫﺴﺖ ﺯﯾﺒﺎ، ﻫﺴﺖ ﺯﯾﺒﺎ

دکتر سید مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی(11 دی 1288در رشت – 29 آذر 1351 در لندن)


پريسا گندماني:

فرمولِ زندگى من خيلى ساده است،
صبح‌ها از خواب بيدار ميشوم
و شب‌ها به تخت خواب باز ميگردم …
در اين بين سعى ميكنم، بهترين باشم…

?كرى‌گرانت


شيوا ماتک:

 

آورده نسیـــم، بوســـه از بـــاغ بلـــور
گلبــرگ غــزل، شکفته با شادی و شور

برخیز که صبح است و به یمن قدمش
هـر پنجـره ای وا شـده بر چهـچـه نـور

#شهراد_میدری


يگانه قديريان:

 

آن‌هایی که عاجزند از فهم، سنت را به جای جست‌وجو، عادت را به جای فهم می‌گیرند. نمی‌دانند گیرکردگی میان لجن فرق داد با ثابت‌قدم بودن. نمی‌دانند زیبایی جداست از زیور. نمی‌دانند زندگی را نمی‌شود چپاند در تابوت. تابوت جای زندگی نمی‌شود باشد، هرچند تابوت را به عطر و خلعت و کافور و شال ترمه بیارایی. زندگی بیرون از آن برهنه می‌رقصد… .

ابراهیم گلستان


نازي تارقلي زاده:

موسیقی بی‌ شک یکی از مهم‌ترین و تاثیرگذارترین هنرهاست،
وقتی موسیقی در روح و جانت می‌نشینه، می‌تونی وارد عرصه‌ی جدیدی از کشف زیبایی‌های دنیای هنر بشی و تازه متوجه می‌شی هر چیزی توی طبیعت آهنگ و موسیقی خاص خودش رو داره، حتی داستانها.

قهوه‌ی سرد آقای نویسنده
روزبه معین

 


پريسا گندماني:


بانو قهرماني:

شاید راهِ حلِ زن و مرد در اینه که بفهمن
که همدیگر رو نمی‌فهمن…!

عباس کیارستمی


کيومرث حقيقت:

به روزنامه نگاری می‌اندیشم که برایِ بخشودگیِ زندانیانِ سیاسی امضا جمع می‌کرد …

او به‌خوبی می‌دانست که این کار نفعی برایِ زندانیانِ سیاسی ندارد. هدفِ واقعی هم آزاد کردنِ زندانیانِ سیاسی نبود؛ بلکه می‌خواستند نشان دهند که هنوز هم افرادی هستند که هراس به دل راه نمی‌دهند. آن‌چه می‌کردند حالتِ نمایشی داشت؛ امّا تنها راهِ ممکن بود. برایِ آنان امکانِ انتخاب میانِ عملِ موثر و نمایش، وجود نداشت‌؛ یا می‌بایست هیچ کاری انجام ندهند، یا اینکه فقط به کارِ نمایشی اکتفا کنند. انسان گاهی در پاره‌ای از موقعیّت‌ها گرفتار می‌شود که چاره‌ای جز نمایش ندارد.

میلان کوندرا / بار هستی


الهام پوريونس:

آدم ها هدف نیستند، نمی شود تعیین شان کرد.
وسیله نیستند،
نمی شود از آنها استفاده کرد.
طرح و برنامه نیستند،
نمی شود آنها را ریخت.
تصمیم نیستند،
نمی شود آنها را گرفت.
دارایی نیستند،
نمی شود صاحبشان شد.
مال و منال و ملک و املاک نیستند،
نمی شود به نام زدشان.

آدم ها موسیقی اند،
نواخته می شوند،
ما فقط می توانیم آنها را بشنویم.
آدم ها قصه اند، روایت می شوند،
ما فقط می توانیم بخوانیمشان.
آدم ها شعرند، سروده می شوند
ما فقط می توانیم زمزمه شان کنیم.

اگر روزی دیدی که از دست آدم ها بسیار دلخوری، به این فکر کن که آدم ها را با چه چیزی اشتباه گرفته ای!
آدم ها را بشنو، بخوان، زمزمه شان کن و فراموش نکن که آنها موسیقی اند، قصه اند، شعرند…

#عرفان_نظرآهاری


الهام پوريونس:

در حسرت بهار

در حسرت بهار دل انگیز زندگی
اینک رسیده ایم به پاییز زندگی

ویرانه ای ست مانده به جا از غرور ما
بعد از هجوم لشکر چنگیز زندگی

دیر آمدی و طایفه ظلمت پرست شد
ای عشق! ای طلوع سحرخیز زندگی!

دل بسته ایم و حیف که راه گریز نیست
از مرگ، این حریف گلاویز زندگی

پلکی به هم زدیم و به پایان رسید کار
این بود ماجرای غم انگیز زندگی

با هر نفس به حادثه نزدیکتر شدیم
ما مانده ایم و فرصت ناچیز زندگی

#علی_سلیمیان


صديقه کشتکار:

من،،،
برای برنج کاران
سرود فتح می خوانم
تو،،،
درگندم زارها
موهایت را به باد می سپاری

من برای ماهی ها نان می ریزم
تو درکویر
برای شن های رقصنده
گیتار می زنی

شاید داستان ما یکی باشد
اما جغرافیای حرف های ما
درسرزمین های جدا
بهتر معنا می شود

#پویافر


الهام پوريونس:

اگر روزنامه نمی‌خوانید کاملاً در بی‌اطلاعی به‌سر می‌برید
و اگر هم روزنامه می‌خوانید که یک‌سری اطلاعات غلط دریافت می‌کنید!

#مارک_تواین


الهام پوريونس:

+کالیگولا:
مردم گمان می‌کنند که اگر کسی رنج می‌برد برای این است که مثلا معشوقش یک روزه مُرده است. و حال آنکه رنج حقیقی او جدی‌تر است: رنج می‌برد چون می‌بیند که غصه هم دوام ندارد. حتی درد هم بی‌معنی است.

#آلبر_کامو | نمایشنامه: کالیگولا


الهام پوريونس:

ترکیه‌ی اردوغان
اثر مارکو دی‌آنجلیس


الهام پوريونس:

~~~~~~~~~~

ای نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند رنگ رنگ خواب ها

ای صفای جاودان هرچه هست:
باغ ها، گل ها، سحر ها، آب ها

ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب ها

ای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشنی محراب ها

ناز نوشینی تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مرداب ها

در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها

#شفیعی_کد_کنی


الهام پوريونس:


و خدا را بگویید
فرود آید
و برای چند لحظه هم که شده
” کُرد ” باشد…

#شیرکو_بی_کس
#بابک_زمانی


پريسا گندماني:

باید به فکر ساختن یک بادبادک بود، هنوز هم با مشتی نخ و کمی کاغذ می‌شود به گیس طلای خورشید رسید.
کودکی که با مسلسل بازی کند، جهان را نجات نخواهد داد …

? یک مرد
✍? #اوریانا_فالاچی


الهام پوريونس:

يک صبح با صدای بارانی که تند می‌بارد
بارانی که نمی‌بارد بر چتر،
بيدار می‌شويم
و می‌بينيم باران قطره قطره می‌ريزد
بر دکه‌ی روزنامه‌فروشی
و کلمات خون و خون‌ريزی
با هر قطره‌ی باران از روزنامه
قطره قطره می‌چکد
قطره قطره می‌ريزد…

One morning, we get up
By the sound of a rain
Pouring down, so sharp;
A rain
Not showering on umbrella;
We get up,
And see that rain drips
Drop by drop
Over the bookstall,
And the words
Of bleeding, of blood,
By each rain’s drop
Fom newspaper, but
Drips…drop by drop
Pours down…drop by drop…

شاعر: بیژن نجدی | ۱۳۷۶ – ۱۳۲۰ |

برگردان به انگلیسی:  فخری موسوی

 


بابک فرزندي:

زمان،
آدم‌ها را دگرگون می‌کند
اما تصویری را که از آنها داریم ثابت نگه می‌دارد؛
هیچ چیزی دردناک‌تر از این تضاد
میان دگرگونیِ آدم‌ها، و ثباتِ خاطره نیست …

” مارسل پروست ”


الهام پوريونس:

وقتی نور،
نور واقعی،
نوری که نقاشان از به ترسیم کشیدنش عاجزند،
هر روز صبح از شکاف کرکره‌های چوبی به درون می‌خزد،
دیوار بالای تختخوابم راه راه می‌شود.

این نور به من می گوید:
“پنجره را به سرعت باز کن، هدیه‌ای شگرف برایت آورده‌ام”
و هدیه‌ی شگرف چیزی جز یک روز تازه نیست.
روزی متفاوت با تمام روزهای دیگر…

كريستين بوبن
“ديوانه وار”


شيوا ماتک:

کار غلطیه که کسی رو بخاطر عاشق شدن یا ترک معشوق سرزنش کنیم. عشق و نفرت که دست خود آدم نیست!

? دوئل
آنتون چخوف


نازي تارقلي‌زاده:

“کارل یونگ” معتقد بود ما نمیتوانیم صفتی را که در خود نداریم در دیگری تشخیص دهیم !

به عنوان نمونه اگر شما فردی را خودخواه میدانید ، مطمئن باشید شما هم میتوانید به همان اندازه خودخواهی نشان دهید ! چرا که ما نمی توانیم چیزی را درک کنیم بدون اینکه خود ، آن نباشیم…

” مولانا ” در کتاب فیه ما فیه آورده است : اگر در برادر خود عیب می بینی ، آن عیب در توست که در او می بینی . عالَم همچون آیینه است که نقش خود را در آن می بینی آن عیب را از خود جدا کن زیرا آنچه از او می رنجی ، از خود می رنجی !!


نازي تارقلي‌زاده:

تشییع جنازه ی موتسارت (نابغه موسیقی) که فقط سگ وفادارش آن را همراهی می کرد،

? این تصویر همیشه روی میز کار بتهوون قرار داشت.

 


پريسا گندماني:

نمی‌شود آنقدر از چیزی متنفر بود، مگر آنکه قسمتی از روحمان آن را بسیار دوست داشته باشد …

? سه گانه نیویورک
✍? #پل_استر


بانو قهرماني:

در کنار آنهایی باش که نور می‌آورند و جادو می‌کنند،
آنها که با چوب جادویی کلام، گفتار، نگاه، رفتار و منشِ ویژه خودشان، تو و جهان را متحول می‌کنند
و همه بازی‌ها را به هم می‌زنند…
کسانی که قصه‌های زیبا می‌گویند و تو را به چالش می‌کشند و تغییرت می‌دهند…
کسانی که به تو اجازه نمی‌دهند که خودت را دستِ‌کم بگیری و افق زندگی‌ات را کوچک بپنداری…
این جادوگران با قلب‌های تپنده و پر شور،
قبیله اصلی تو هستند و باید کنارشان بمانی…

#ويلفرد_پترسون


الهام پوريونس:

 

تقویم را
معطل پاییز کرده است
در من
مرور باغ همیشه بهار تو

#حسین_منزوی


بابک فرزندي:

پشت خرمن های گندم لای بازوهای بید
آفتاب زرد کم کم نهفت
بر سر گیسوی گندم زارها
بوسه بدرود تابستان شکفت
از تو بود ای چشمه جوشان تابستان
گرم
گر به هر سو خوشه ها جوشید و خرمن ها رسید
از تو بود از گرمی آغوش تو
هر گلی خندید و هر برگی دمید
این همه شهد و شکر از سینه پر شور تست

در دل ذرات هستی نور تست
مستی ما از طلایی خوشه انگور تست
راستی را بوسه تو بوسه بدرود بود
بسته شد آغوش تابستان ؟
خدایا، زود بود…!!

” بدرود ” / فریدون مشیری


 

[ ۳۰ شهریور | روز جهانی صلح . . . ]

▪️جنگ، شکار پرنده صلح است
برای شام شبِ ابلیس

مازیار اصغری | شهریورماه ۱۳۹۸

By: @MazyarAsghary


الهام پوريونس:

.
باران که می‌بارد،
زمین پر می‌شود از عطر حضور تو،
و خیالت بار دیگر به سرم میزند.
زیبا نیست!؟
پاییز باشد،
باران بی‌امان ببارد
و تو را ببینم که آنسوی خیابان در انتظارم ایستاده‌ای!؟
همه جا می‌توان بوی تو را احساس کرد!
حتی خیابانی که هرگز قدم نزده‌ایم…

مهران رمضانیان
(چند ساعت دیگه پاییز از راه میرسه)


پروازي ميرزايي:

سبد سبد خاطره در راه است
غزل غزل شعر و
بغل بغل باران …
بوی انار می آید و عطر خرمالو
صدای خش خش برگ و
صدای زوزه ی باد …
در را باز کنید
“پاییز” پشتِ در است …!

#مریم_موسوی


صديقه کشتکار:

پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند

پاییز می‌رسد که همانند سالِ پیش
خود را دوباره در دلِ قالیچه جا کند

او می‌رسد که از پس نُه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا کند

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه‌های تازه بیارد.. خدا کند

او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند و خداوند فصل‌ها
یک فصل را به خاطر او جابه‌جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خِش‌خِش… صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت_پاییز واکند

علیرضا_بدیع


بانو قهرماني:

حتی یک کتاب هم میتواند در سخت ترین بسترها، تغییر ایجاد کند.

اثر مفهومی هنرمند مکزیکی


الهام پوريونس:

بیشترِ وقت‌ها ما انسان‌ها اینطوری هستیم؛ چیزهایی را باور میکنیم که دلمان می‌خواهد … !

? #یوستین_گوردر


الهام پوريونس:

‌‏مذ أحببتك..
‏صار العالمُ أجملَ ممّا كان!
‏الوردُ ينام على كتفي!
‏والشّمس تدور على كفّي!
‏و الليلُ، جداول من ألحان!
——————–
از آن دم که دوستت داشتم..
جهان، از آن‌چه بود، زیباتر شد!
گل‌ها روی شانه‌هایم به‌خواب می‌روند!
خورشید بر کف دستانم می‌چرخد!
و شب، جویبارهایی از نواهاست!

#عبدالقادر_مكاريا (شاعر الجزایری)

 


الهام پوريونس:

 

 

‏ترسيده‌ای؟
‏از كه؟
‏از جهان؟
‏من جهانت
‏از گرسنگی؟
‏من گندمت
‏از بيابان؟
‏من بارانت
‏از زمان؟
‏من كودكيت
‏از سرنوشت؟
‏آه
‏من هم از سرنوشت می‌ترسم.

‏محمد_ماغوط

??


“حرف آخر”

برف را
هنگام كه مي‌بارد
و جاي پاي تو را در قار قارِ كلاغ مي‌شنوم!

از تو و من
تنها يك قلب سرد
روي پوست درخت چنار مانده!

مي‌شنوي حرف آخر را
از دهانِ ارّه اي كه
دندان‌هايش يك در ميان ريخته است؟!

مجموعه شعر کولی و ماه، نشر افراز.
محمود طیاري

 


پريسا گندماني:

 

زندگی سینما نیست
تئاتر زنده است!
کات نداره، اگه خرابش کردی
نباید بقیشو ببازی
فقط میتونی بقیشو بهتر بازی کنی.

 


نازي تارقلي زاده:

من با تاب ، من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام.

من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم.
من صدای نفس باغچه را می شنوم.

و صدای ظلمت را ، وقتی از برگی می ریزد.
و صدای ، سرفه روشنی از پشت درخت،
عطسه آب از هر رخنه سنگ ،
چکچک چلچله از سقف بهار.
و صدای صاف ، باز و بسته شدن پنجره تنهایی.

و صدای پاک ، پوست انداختن مبهم عشق،
متراکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح.

#سهراب_سپهری

 

 


عليرضا:

شاملو در ۱۴ فروردین ۱۳۴۱ با آیدا سرکیسیان ( ریتا آتانث سرکیسیان) آشنا می‌شود. این آشنایی تأثیر بسیاری بر زندگی او دارد و نقطهٔ عطفی در زندگی او محسوب می‌شود. در این سال‌ها شاملو در توقف کامل آفرینش هنری به سر می‌برد و تحت تأثیر این آشنایی شعرهای مجموعهٔ آیدا: درخت و خنجر و خاطره! و آیدا در آینه را می‌سراید. او دربارهٔ اثر آیدا در زندگی خود به مجله فردوسی گفت: «هر چه می‌نویسم برای اوست و به خاطر او… من با آیدا آن انسانی را که هرگز در زندگی خود پیدا نکرده‌بودم پیدا کردم».

 


عليرضا:

یک هفته ی تمام شب و روز شب کلاه عملگی بر سرم بود، نه حمام رفتم، نه ریش تراشیدم، نه دندانهایم را مسواک زدم، زیرا عشق خیلی دیر به من آموخت که آدم خودش را بخاطر محبوب می آراید، بخاطر محبوب به دک و پزش میرسد و عطر میزند. و من هرگز کسی را نداشتم که بخاطرش این کارها را بکنم.

?خاطره دلبرکان غمگین من
| #گابریل_گارسیا_مارکز |

 


پريسا گندماني:

پس این ها همه اسمش زندگی است:
دلتنگی ها، دل خوشی ها..
ثانیه ها، دقیقه ها..
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد.
ما زنده ایم، چون بیداریم!
ما زنده ایم، چون می خوابیم!
و رستگار و سعادتمندیم،
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان،
پانشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم!
خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان،
آذین ملکوتی بانگ خروس هاست!
سروها مبلغین بی منت سر سبزی اند!
و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش!
برگچه های پیاز ترانه های طراوتند..
و فکر کن!
واقعا فکر کن که چه هولناک می شد
اگر از میان آواها بانگ خروس را بر می داشتند
و همین طور ریگ ها و ماه و منظومه ها
ما نیز باید دوست بداریم! آری باید!
زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست…

#حسین_پناهی
_کابوس‌های روسی


هاله:

می خواهم بدانی که دیوانه نشدەام، تصمیمات مهم را گرفتەام
و با اینکه بعضی ها را رنجاندم
ترک کردنشان بهترین و محبت آمیزترین کاری بود
که میتوانستم انجام دهم…

سەگانه نیویورک
پل_استر

 


پریسا گندمانی:

 

چهره بعضی زن‌ها حتی تا میان سالی، لبریز از کودکی باقی می‌ماند؛ شاید کودکی ابدی آن‌هاست که عشق ما را ثابت نگه می‌دارد و از زمان جدا می‌کند.

? برهوت عشق
✍? #فرانسوا_موریاک

 


الهام پوریونس:

جدایی زمان نیست،
راه نیست ،
جدایی ، پُلی درمیان؛
ازخنجر تیزتر؛ ازمو باریکتر؛
حتی اگر زانو به زانو
با تو نشسته باشم …

#ناظم_حکمت

 


الهام پوریونس:

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت …
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بی‌قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
سایه زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گل‌ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچه‌ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشته‌ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه‌ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی

#فاضل_نظری


الهام پوریونس:

چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم
که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما را

#صائب_تبریزی

 


الهام پوریونس:

دلم می‌خواهد عاشق شوم.
بیشتر دوستانم عاشق‌اند. برایشان نامه‌های عاشقانه پر سوز و گداز می‌نویسم که بیاندازند سر راه معشوقه‌شان یا بگذارند لای ترک دیوار یا توی شاخه درختی، که آن‌ها بردارند.

دلم می‌خواهد کسی هم عاشق من بشود؛ اما هیچ‌کس عاشقم نمی‌شود.
گاهی برای خودم نامه‌ی عاشقانه می‌نویسم و همین را داستان می‌کنم؛ داستان مردی را که برای خودش نامه‌های عاشقانه می‌نویسد …

#هوشنگ_مرادی_کرمانی


الهام پوریونس:

کاش این دنیا هم مثل یک جعبه‌ موسیقی بود، همه ‌صدا‌ها آهنگ بود، همه حرف‌ها ترانه

? #علی_حاتمی
? #دلشدگان

 


الهام پوریونس:

من
درین بستر بی خوابی راز،
نقش رویایی رخسار تو
می جویم باز..!

#شاملو

 


پریسا گندمانی:

نمی خواهم تو را عوض کنم!
خود تو بسیار بهتر از من می دانی
چه به صلاح توست…

نمی خواهم تو نیز مرا عوض کنی!
از تو می خواهم من را همان
گونه که هستم بپذیری و
به من احترام بگذاری
این چنین می توانیم پیوندی
استوار و با ریشه در واقعیت
و نه در رویا، بنا نهیم …

کتاب : سرخ به رنگ عشق
سوزان پولیس شوتز


هاله:

بزرگترین اشتباه در تاریخ بشر، کشف حقیقت بود. کشف حقیقت، ما را آزاد نکرد مگر از پندارهایى که تسلى‌مان مى دادند و از قیدهایى که ما را حفظ مى‌کردند. کشف حقیقت ما را خوشبخت نکرد، چون حقیقت زیبا نیست و شایستگى آن را ندارد که با این همه شور و اشتیاق دنبال شود. حالا که به آن نگاه مى‌کنیم حیرت مى‌کنیم که چرا این‌قدر براى یافتنش بى‌تاب بوده‌ایم چون هر دلیلى براى وجود داشتن را از ما گرفته است به جز لذت‌هاى لحظه‌اى و امید ناچیز فردا را…

درباره معنی زندگی
ویل_دورانت


پریسا گندمانی:

هر موضوعی
سه دیدگاه مختلف دارد…
دید مـن
دید شمـا
و حقیقت…!!!

اوریانا فالاچی


الهام پوریونس:

یکی از نشانه‌های عشق حقیقی آن است که به تو عشق بورزند بدون اینکه شایستگی اش را داشته باشی.

اگر زنی به من بگوید عاشق توام چون روشنفکری، محترم هستی، برایم هدیه می خری و ظرف‌ها را هم خوب می‌شویی، مرا ناامید کرده.
چنین عشقی بیشتر عملی خودپسندانه به نظر می رسد.

چقدر دلپذیر است که بشنوی «من دیوانه توام، هرچند که روشنفکر و محترم نباشی.»

(میلان کوندرا، آهستگی)


الهام پوریونس:

پیراهن آبی ات عزادار تو شد
یک جامعه دلواپس این کار تو شد
آزادی اگر راه ندادند تو را
آزاد شدی سحر خدایار تو شد
#ایوب_غفاری_گوشه
@ayoubghafarigooshe


علیرضا:

طرح سوگل ضامنی


بانو قهرمانی:

طرح عمر مومنی
کارتونیست اردنی


الهام پوریونس:

مرا بسوزانید
و خاکسترم را
بر آبهای رهای دریا بر افشانید
نه در برکه
نه در رود
که خسته شدم از کرانه‌های سنگواره
و مرزهای مسدود…

#ژاله_اصفهانی


نازی تارقلی زاده:

از غم گریزیم نیست؛
چنان غمگینم که گرچه میکوشم به هیچ نیاندیشم، سنگینی همین “هیچ” هم مرا از پای در می‌افکند.

ریچارد سوم
ویلیام شکسپیر


نازی تارقلی زاده:

ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ،
ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ “ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ “ﺷﻮﻧﺪ؛
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ!

ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ” ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ” ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ!

ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ يك ﻓﻀﯿﻠﺖ?


شيوا ماتک:

صبح از پرده به در می‌آید
اثرِ آه سحر می‌آید

یا کسی مُشکِ خُتَن می‌بیزد
یا نسیم گلِ تر می‌آید!

خیز ای ساقی و مِی‌ده به صبوح
که حریف چو شِکَر می‌آید❤️

#عطار


صديقه کشتکار:

ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﯾﻞ ﺍﺳﺖ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﺴﺎﺏ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻠّﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺟﯿﺒﯽ ﻣﻤﻠﻮ ﺍﺯ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﺩ ،ﺑﻠﮑﻪ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻭ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﭘﻮﻝ ﺍﺭﺝ ﻣﯽﻧﻬﺪ

ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﻞّ ﮐﺎﺭ، ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﭘﺬﯾﺮﻧﺪ؛ ﻧﻪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻠّﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺣﻤﻘﻨﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﭼﻮﻥ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺭﺍ ﻧﯿﮏ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ! ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺟﻨﮓ ﻭ ﺩﻋﻮﺍﯾﯽ، ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﻮﺯﺵ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﻧﻪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻠّﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺪﯾﻮﻥ ﺷﻤﺎ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ؛ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ…

ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﺘﻨﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﻙ ﻣﻴﮕﺬﺍﺭﻧﺪ، ﻧﻪ ﺑﺪﺍﻥ ﺳﺒﺐ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻨﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻬﺮ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ!

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ، ﻫﻤﮥ ﻣﺎ ﺍﺯ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺟﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺷﺪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺁﻭﺭﺩ. ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﻣﺎﻩﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺍﺯ ﭘﯽ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺬﺷﺖ… ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﺗﻤﺎﺳﯽ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻋﮑﺲﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ از ما ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ: “ﺍﯾﻨﻬﺎ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﻨﺪ در کنار شما؟” ﻭ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﺷﮑﯽ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺯﺩ… ﺯﯾﺮﺍ ﺳﺨﻨﯽ ﺑﺲ ﻣﺆﺛّﺮ ﻗﻠﺐ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﺘﺄﺛّﺮ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ؛ ﭘﺲ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮔﻔﺖ:”ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﺎﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻩﺍﻡ”…

ناشناس


پريسا گندماني:

ای خیاط!
اگر می‌توانی رختی به قامتم بدوز که آستین‌ها،
دست‌ها را نه دست به سینه کنه،
نه دست به کمر!

? هزاردستان


يگانه قديريان:

‌‌‌‌

‏کسانیکه نمیخواهند به عقایدشان شک کنند «متعصب» هستند.
کسانیکه نمیتوانند به عقایدشان شک کنند «احمق» هستند.
و کسانیکه میترسند به عقایدشان شک کنند «برده» هستند…

برتراند راسل

 


کيومرث حقيقت:

حقیقت خود مقدس نیست. آن‌چه مقدس است، جست‌وجویی است که برای یافتن حقیقتِ خویش می‌کنیم! آیا کاری مقدس‌تر از خودشناسی سراغ دارید؟ کارهای فلسفی من، به تعبیری از ماسه ساخته می‌شوند؛ دید من مرتباً تغییر می‌کند. ولی یکی از جملات ماندگار من اینست: بشو، آنکه هستی! بدون حقیقت چگونه می‌توان فهمید کیستیم و چیستیم؟!

#اروین_د_یالوم


الهام پوريونس:

پر رنگ تر شد آن گل سرخی که خشک شد
ما در فراق بیشتر از وصل عاشقیم…

#سید_سعید_صاحب_علم


الهام پوريونس:

‏همیشه یک تکه رویای شخصی
توی جیبِ پیراهنت باشد…
چیزی شبیه عشق
چیزی شبیه امید
چیزی شبیه ایمان.
گاهی تنها چیزی که آدم را سر پا نگه میدارد،
نادیدنیِ شخصیِ آدم است.
چیزی شبیهِ یک تکه رویا
توی جیبِ پیراهنت…

#معصومه_صابر

 


پريسا گندماني:

همدیگر را دوست داشته باشیم،
به همدیگر عشق بورزیم …
اما نه چسبیده به هم …!
بگذاریم باد میان ما بوزد!!

جبران_خلیل_جبران


بابک:

گاهی زود می رسم
مثل وقتی که به دنیا آمدم
گاهی اما خیلی دیر
مثل حالا که عاشق تو شدم در این سن و سال
من همیشه برای شادی ها دیر می رسم
و همیشه برای بیچارگی ها زود
و آنوقت یا همه چیز به پایان رسیده است
و یا هیچ چیزی هنوز شروع نشده است

من در گامی از زندگی هستم
که بسیار زود است برای مردن
وبسیار دیراست برای عاشق شدن
من بازهم دیر کرده ام

مرا ببخش محبوب من
من بر لبه عشق هستم
اما مرگ به من نزدیکتر است…

” عزیز نسین ”

 


پريسا گندماني:

– شنیده‌ام که در این کوه معدن هست.
+ خدا نکند که معدن باشد !

مادام که کوه فقیر است از آنِ ماست؛ اما همین که معلوم شد غنی است، دولت آن را تصاحب خواهد کرد. دولت یک دست دراز دارد و یک دست کوتاه. دست دراز به همه جا می رسد و برای گرفتن است و دست کوتاه برای دادن است و فقط به کسانی می رسد که خیلی نزدیکند … !

? نان و شراب
✍? #اینیاتسیو_سیلونه

‌‌‌‌

 


الهام پوريونس:

چشم ساقی چو من از باده خرابست امشب
حیف از آن دیده که آمادهٔ خوابست امشب

قمرا! پرده برافکن که ز شرم رخ تو
چهرهٔ ماه فلک زیر نقابست امشب

ملک_الشعرای_بهار


الهام پوريونس:

 

هیچ کس سرش آنقدر شلوغ نیست
که زمان از دستش در برود و شما را از یاد ببرد
همه چیز بر می گردد به اولویت های آن آدم…
اگر کسی به هر دلیلی تو را یادش رفت
فقط یک دلیل دارد:
تو جزو اولویت هایش نیستی

#پائولو_کوئلیو

 


الهام پوريونس:

چو نتوان بَر افلاک دست آختن

ضروری است با گردشش ساختن…

عالیجناب سعدی


الهام پوريونس:

تمام ترسم از این است
که یک شب
بخواهی که به خوابم بیایی و من
همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم!

#سید_علی_صالحی

 


بانو قهرماني:

باد لاى موهایت مى پیچد
موهایت موج بر مى دارد
و در کرانه اى دوردست
اسب هاى ترکمن رَم مى کنند
چشم هاى تو ارتباطِ مستقیمِ باد و باران است
چشم هاى تو پیامبر باغچه و ناودان است
چشم هاى تو معجزه !
چشم های تو ابر
چشم های تو …
آه اى معشوق !
عادت کرده ام به تنهایى
عادت کرده ام به سکوت !
کمى نگاهم کن
تا صداى دریا بدهم …

#بهرنگ_قاسمی

 


بانو قهرماني:

مرا پیکریست
تا چشم انتظار تو باشم
تا از دروازه های صبح
تا دروازه های شب ،در پی تو بشتابم
مرا پیکریست
بهر آنکه عمرم را با عشق تو سر کنم…

#پل_الوار


الهام پوريونس:

نه هیچ انسانی دشمن توست
و نه هیچ انسانی دوست تو
بلکه هر انسانی به نوعی
معلم توست.

#جبران_خلیل_جبران


الهام پوريونس:

‏توجه؛
نادر ترین و خاص ترین شکل بخشندگی است …


#سیمون_وی


عليرضا:

اگه دوست داشتنت اشتباهه
به اشتباهم ادامه می‌‌دم

■●برگردان: #اعظم_کمالی

 


بانو قهرماني:

فرق بین یک دوست واقعی و یک آشنا -یا فرد معمولی- در این است که یک دوست، موقعی که «وقتش است» حاضر است؛ ولی سایرین اعم از آشنایان فقط موقعی که «وقت دارند» حاضرند!

خورخه لوئیس بورخس


بانو قهرماني:

شب زمان مناسبی است که بیندیشیم چه کرده‌ایم، تا جهان بهتر و شفیق‌تر و دوست داشتنی‌تر از پیش شود !

#لئو_بوسکالیا


شیوا ماتک:

من برگِ گلم
باغ
شبستان من است

و آن‌ بلبل خوش‌ لهجہ
غزلخوان من‌ است
نوباوهٔ شب ڪہ شبنمش مے خوانند

هر صبح
بہ نیم‌ بوسہ مهمان من است

#ملڪ_الشعراے_بهار
??


پريسا گندماني:

به هر حال هر رابطه‌ای ممکن است تمام شود!
هیچ تضمینی نیست که رابطه‌ای تا آخر عمر ادامه یابد!
ولی این که به این دلایل از ارتباط سرباز بزنی؛
مثل این است که از لذت دیدن طلوع خورشید، خودت را محروم کنی چون از دیدن غروب بیزاری. ‎‌‌‌‌


 بانو قهرماني:

در یوگا حرکتی هست به نام “آغوش”
قانونش اینطور است که باید برای چند دقیقه خودت را سفت و محکم در آغوش بگیری، فکرت را از همه چیز خالی کنی و فقط روی خودت تمرکز داشته باشی.
راستش خیلی وقت ها فکر میکنم اگر این حرکت هم مثل خیلی از کارها که انجامش عادی شده یا ضرورت است به زندگی مان اضافه میشد چه خوب میشد.

مثل غذا خوردن، مثل خوابیدن
روزی یکدفعه هم خودت را سفت و محکم بغل میکردی
و تمام حواست را برای کسی میگذاشتی که در آغوشت بود
آنوقت شاید محبت کردن به خودت را یاد می گرفتی
اینکه برای خودت عزیز باشی
آنوقت شاید خودت را بیشتر دوست داشتی
و آدمی که خودش را دوست دارد
هرگز اعتماد نمیکند
به دوست داشتن های مشکوک
و به آغوش های مبهم

#فرشته رضایی

‎‌‌‌


شیوا ماتک:
من به چشم های بی قرار تو
قول میدهم ریشه‌های ما به آب
شاخه‌های ما به آفتاب میرسد
ما دوباره سبز می‌شویم …

#قیصر_امیرپور

 


پريسا گندماني:


ناهيد شمس:

سه تار ساز اختناق است، ویولون ساز دموکراسی. از بس صداش لاجون است؛ بغض فروخورده است انگار؛ می گویند یک نفر شنونده برایش کم است، دو نفر زیاد . . . دیده بودم که اگر وسیله اش نکنی برای رونق دکان، رازهاش را پرده در پرده باز می کند بر تو . . . آخر زن است این ساز( از پشت نگاه کن، موهاش را بافته است انگار) و حساس است همانقدر که هر زنی. قهر می کند با تو . . . چقدر هم که اهل حسادت است این ساز! وقت هایی که باژی در می آورد ساز دیگری بگیر دست ات، ببین چطور راه می آید با تو . . .

رضا قاسمی
وردی که بره ها می خوانند


الهام پوريونس:

از من مرنج گر
وسط ِ دل نشاندَمَت!

سائل عزیز ِ خویش
به ویرانه می برد . . .

#صائب_تبریزی


نازي تارقلي زاده:

هیچ چیز این جهان آنقدر که ما فکر می کنیم جدی نیست، گاهی باید کودک شد و جدی ها را بازیچه کرد!

 


نازي تارقلي زاده:

هزار بسته مُسَکِن فدای این غمِ بُرنا

#حسین_صفا


الهام پوريونس:

و‌حالا شب ها دوست دارم به ستاره ها گوش بدهم. عین هزار کرور زنگوله اند.

#آنتوان_دوسنت_اگزوپری


الهام پوريونس:

درد می‌خواست
و توانست ما را محاصره کند ،
که کرد..

#احمدرضا_احمدی

 


يگانه قديريان:

دیدن قامت رعنای توماراکافیست
روی زیباو تماشای توماراکافیست
این غلط باشد اگر وصل تراخواسته اند
ناسزاهای ملیحای توماراکافیست
آسمان ماه و زمین سرو چمن داردگل
نازچشم تو و بالای تو مارا کافیست
وصف فردوس کنندو عسل و حورش را
بوسه و یک شب تنهای تو ماراکافیست
گرکه پائیز شود سردو صدایی نرسد
نفس گرم و مسیحای تو ماراکافیست

#امیرذاکر

 


يگانه قديريان:

باتو سرمستم واز عشق وجنون لبریزم
باتوازعاقبت کارنمی پرهیزم
شده ام رنگ شقایق همه عاشق همه مست
آتشم دردل وافروخته چون پائیزم
باخیالت همه شب همسفرمهتابم
آفتاب رخ تو مطلع شورانگیزم
پرم ازسوی خدا حس دعا نورنماز
جانب قبله رویت همه جابرخیزم
عشق آخر برساند به طوافم روزی
دست بگشوده ودرگردن تو آویزم

#امیرذاکر


الهام پوريونس:

دریدا در یکی از مصاحبه‌های منتشر شده در کتاب «نکته‌ها» (Points) می‌گوید: «آن‌چه را نمی‌توان گفت، نباید به دست خاموشی سپرد، باید آن را نوشت.» این یکی از بهترین تعاریف برای «نوشتن» است: نوشتن اصیل و خلاقانه، گفتن آن‌ چیزهایی‌ست که نمی‌توان گفت.


الهام پوريونس:

زن‌ها، مخصوصاً زن‌هایی که زیاد سختی کشیده‌اند، حرف هیچ‌کس را باور نمی‌کنند.حتی چیزهایی که با چشم خودشان می‌بینند، تمامش را باور نمی‌کنند.

فقط وقتی غریزه درونی آن‌ها چیزی به آن‌ها بگوید، قبول دارند. فقط به آهن آبدیده درونِ سخت و دیرباور خودشان اعتقاد دارند.

#شراب_خام
#اسماعیل_فصیح


نازي تارقلي زاده:

آدم ها مثل آب در یک تالاب هستند؛
شما نمی‌توانید کف تالاب را ببینید
و فکر می‌کنید کم عمق است، اما فقط وقتی که شیرجه بزنید می‌فهمید عمق واقعی آن چقدر است.

#جی‌_ال_ویتریک
از کتابِ راز مادرم


نازي تارقلي زاده:

وقتی گلوله به سرباز می خورد
سرباز نمی میرد

مادرش می میرد
پدرش می میرد
خواهرانش می میرند
و معشوقه ای
و بوسه ای
و کودکی

گلوله سرباز را نه ؛ یک نسل را می کشد.

#ناشناس


نازي تارقلي زاده:

بگو دوستم‌داری
تا زیباتر شوم
بگو دوستم‌داری… تا انگشتانم طلا گردند
و پیشانی‌ام ماه
بگو دوستم‌داری تا بتوانم دگرگون شوم
بدل به خوشه‌ی گندم شوم یا درخت نخل
هم‌اکنون بگو، درنگ نکن
برخی از عشق‌ها درنگ نمی‌پذیرند
بگو دوستم‌داری تا تقدس مرا بیشتر کنی
تا از دفتر شعرم کتاب مقدس بسازی
تقویم را عوض می‌کنم اگر بخواهی
فصل‌ها را می‌شویم و فصل‌های دیگر می‌سازم
امپراتوری زنان برپا می‌کنم
اگر بخواهی
بگو دوستم‌داری تا شعرهایم روان شوند
نوشته‌هایم آسمانی
عاشقم‌باش تا
خورشید را با اسب و کشتی‌ها تسخیر کنم
درنگ نکن… این تنها فرصتی است برای من
تا بیافرینم… یا ببیاموزانم

? نزار قبانی
? چهار عاشقانه
✒️ترجمه: احمد جوری


پريسا گندماني:

چقدر خوبه که برای تاسف خوردن به حال خودمان نیز زمان مشخص و محدودی درنظر بگیریم؛ چند دقیقه اشک بریزیم و بعد به استقبال روزی برویم که در پیش داریم !

? سه شنبه ها با موری

✍? #میچ_آلبوم

 


نازي تارقلي زاده:

مدرسه سن‌لویی، که سال 1240 خورشیدی در لاله‌زار توسط مسیحیان کاتولیک تاسیس شد تا مدت‌ها بزرگترین مدرسه تهران بود.

سن‌لویی اولین مدرسه‌ای بود که تنبیه بدنی در آن بکار نمیرفت و نیما یوشیج (شاعر)، صادق هدایت (نویسنده)، علینقی وزیری (موسیقیدان) و پرویز ناتل خانلری (ادیب و سیاستمدار) تعدادی از فارغ‌التحصیلان مشهور این مدرسه بودند!

 


الهام پوريونس:

در سینه ام عجیب هیاهو شده ست باز
شیری درنده عاشق آهو شده ست باز

از یاد برده معجزه اش را پیمبری
چشمش به روی عالم جادو شده ست، باز

گویی کتاب قصه ی زیبا و کهنه ی …
دست و ترنج و تیغه ی چاقو، شده ست باز

عقلم به غیر عشق به جایی نمی رسد
با سنگ راه آینه همسو شده ست باز

بوی بهشت می رسد از دور بر مشام
موهای اوست! یا گل شب بو شده ست،باز؟!

اقرار می کنم که پس از سال های سال
دست دلم برای کسی رو شده ست باز

#سورنا_جوکار


پریسا گندمانی:

کسانی که دوستمان دارند از کسانی که از ما متنفرند ترسناک‌ترند. مقاومت در برابر آنها دشوارتر است و من کسی را نمیشناسم که بهتر از دوستان بتوانند شما را به انجام کاری هدایت کنند که درست برخلاف میل شماست!

#کریستین_بوبن


پریسا گندمانی:

ارزشش را دارد از درخت انجیر بالا برویم
تا شاید بتوانیم انجیری بچینیم.
این کار، بهتر از این است که زیر سایه‌اش دراز بکشیم و منتظر افتادن میوه بمانیم.
در هر حال، باید به استقبال خطر رفت…!

? دخمه | ?ژوزه‌ساراماگو


پریسا گندمانی:

زنی بود روستایی، تنها زن باسواد دهکده‌اش. درتمام عمر بدبختی به سرش باریده بود. یک روز از او پرسیدم مامان بزرگ چه چیزی در زندگی از همه مهم‌تر است؟
جوابش را فراموش نکرده‌ام، فقط یک چیز در زندگی به حساب می‌آید آن نشاط است. هیچ وقت اجازه نده کسی آن را از تو بگیرد.

کریستین بوبن / دیوانه‌وار


کیومرث حقیقت:


 

دلتنگ شد و بهانه تحویلم داد
گفتم برو، باز شانه تحویلم داد

گفتم بنویس آب، باران، خانه
یک مصرع عاشقانه تحویلم داد

#صدیقه_کشتکار


الهام پوریونس:

بر سر کوی تو عمری به تماشا ماندیم
در کویر دل سودا زده تنها ماندیم

تا نجویند رقیبان ز دلم بوی تو را
سر بازار تو پیوسته به حاشا ماندیم

دل شیدایی ما شیفته روی تو بود
سالیانیست که با این دل شیدا ماندیم

آنچنانم دل ما سوخته عشق تو بود
که در این مرحله از سینه خود جا ماندیم

طشت رسوایی ما عاقبت از بام افتاد
نرسیدیم به گرد تو و رسوا ماندیم

رهرو عشق تو بودیم وبه سودای وصال
از همه بود و نبود دل خود وا ماندیم

همه شب سوخته دل از غم هجران تو باز
به امید سحری در ره فردا ماندیم

رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد
ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم

#میرنجات_اصفهانی


بانو قهرمانی:

آهنگ ها تنهایی را تسکین می دهند؛ اما تسکینِ تنهایی، تسکینِ درد نیست.
در کنار بیگانه ها زیستن، در میان بی رنگی و صدا زیستن است.
اینک اصوات،بی دلیل ترینِ جاری شدگانِ در فضا هستند. وقتی همه می گویند، هیچ کس نمی شنود.
به خاطر داشته باش! سکوت، اثباتِ تهی بودن نمی کند. اینک آنکه می گوید، تهی ست. و رُفتگران، بی دلیل نیست که شب را انتخاب کرده اند.

بار دیگر، شهری که دوست می داشتم
#نادر_ابراهیمی


بانو قهرمانی:


موبایل چه تاثیری بر “ما” و “زندگی‌ مان” گذاشت؟
پاسخی داریم؟؟


بانو قهرمانی:

الان فقط نیاز دارم بغلم کنی
حرکتی به قدمتِ خودِ بشریت که معنایش خیلی فراتر از تماس دو بدن است .
در آغوش گرفتن یعنی از حضورِ تو احساس تهدید نمی‌کنم
نمی‌ترسم این قدر نزدیک باشم،
میتوانم آرام بگیرم، در خانه یِ خودمم، احساسِ امنیت می‌کنم و کنارِ کسی هستم که درکم می‌کند .

می‌گویند هربار کسی را گرم در آغوش می‌گیریم، یک روز به عمرمان اضافه میشود! پس لطفا مرا بغل کن.

#پائولو_کوئیلو


پریسا گندمانی:

هميشه به قلبت بگو
كه ترس از رنج از خود رنج بدتر است.

تاريكترين لحظه‌ی شب
لحظه‌ی پيش از برآمدن آفتاب است!

پائولو_كوئيلو


پریسا گندمانی:

یه چیزی تو زندون یاد گرفتم که میخوام بهت بگم، آدم هیچ‌وقت نباید به اون روزی که آزاد میشه فکر کنه. اینه که آدمو دیوونه میکنه. باید به فکر امروز بود و بعد به فردا. باید همین کارو کرد. این کاریه که آدمهای کار کشته میکنن. تازه‌واردها سرشونو به دیوار میکوبن و هی میپرسن چه‌قدر دیگه باید بمونیم. چرا به روزی که هنوز نیومده فکر می‌کنی؟

#جان_اشتاین_بک | خوشه های خشم


پریسا گندمانی:

مهم ترین درسی که از مادربزرگم آموختم این بود:
اگر می‌خواهی چیزی را نابود کنی، اگر می‌خواهی صدمه و آسیبی به چیزی برسانی، کافی است آن را محدود کنی، کافی است آن را محصور کنی. آن وقت می‌بینی که خود به خود خشک می‌شود، پژمرده می‌شود و می‌میرد.

اليف شافاک / شیر سیاه


الهام پوریونس:

بدون شرح!


پریسا گندمانی:

من با تو سرچشمه ای از زندگی را بازيافته ام كه گمش كرده بودم . شايد آدم برای اينكه خودش باشد به بودن كسی نياز دارد . معمولا همين طور است . من به تو نياز دارم تا بيشتر خودم باشم . اين چيزی ست كه می خواستم امشب با ناشی گری ام در عشق به تو بگويم .

| آلبر كامو در نامه ای به ماريا كاسارس |


پریسا گندمانی:

احساساتی که بیان نشه
همیشه تو خاطر ادم میمونه …

 


بهناز فاضلی:

حالات روحی وروانی هر انسانی با انسان دیگر اختلاف دارد ، حتی خود فرد هم در حالات روحی روانی اش هماهنگی کامل ندارد.
پس چگونه می تواند با دیگری دم از سازگاری وصلح بزند؟
فقط یک راه می ماند که به احوال درونی خود بنگریم و به آشتی وصلح با دیگران و تعدیل احوال ودوری از افراط وتفریط بپردازیم ، تا خشم وشهوت وسایر صفات در مسیر صحیح خود قرار گیرند.
نیکی ومهرورزی به خلق وتاثیر آن در آرامش روح ، از جمله عواملی است که استحکام ،صلح وآشتی، میان طبقات اجتماعی بوجود می آورد.
سازگاری اضداد موجود درعالم به ما نشان میدهد که برای ادامه ی حیات امری ضروری است.
طفیل هستی عشقند آدمی وپری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
#حافظ


بانو قهرمانی:

در روی زمین هیچ چیز قطعی نیست
و معنای چیزها با وزیدن بادی تغییر می کند
و باد دائما می وزد، چه بدانید چه ندانید…

ژاک و اربابش
#میلان_کوندرا


بانو قهرمانی:

زندگی من را سخت بشود گفت زیبا بوده. بیمارستان‌ها، زندان‌ها، شغل‌ها، زن‌ها، نوشیدن. بعضی از منتقدین ادعا کرده‌اند که من از عمد خودم را رنج می‌دهم. دلم می‌خواست این منتقدین در طول زندگی‌ همراهم بودند. درست است که من عموما موقعیت‌های آسان را انتخاب نکرده‌ام اما این زمین تا آسمان فرق دارد با این که فکر کنی با کله می‌رفتم توی فر و در را قفل می‌کردم. خماری، سوزن الکتریکی، الکل بد، زنان بد، دیوانگی در اتاق‌های کوچک، گرسنگی و ضعف در سرزمین فراوانی، خدا می‌داند چطور این‌قدر زشت شدم، شاید مال این است که من را بارها و بارها کوبیده‌اند و کوفته‌اند و من نیفتاده‌ام، هنوز سعی می‌کنم بفهمم، حس کنم، هنوز سعی می‌کنم جادو را برگردانم… همه‌ی این‌ها، روی صورت من نقشه‌ای نوشته که هیچ‌کس دوست ندارد هیچ‌وقت روی دیوارش آویزان کند.
گاهی خودم را جایی می‌بینم… ناگهان… مثلا توی یک آینه‌ی بزرگ سوپرمارکت… چشمها مثل حشره‌های کوچک قد، صورت زخم‌خورده، درهم، بله، مثل دیوانه‌ها هستم، داغان، چه افتضاحی، استفراغی از پوست. با این همه، وقتی مردان «خوش‌قیافه» را می‌بینم فکر می‌کنم، خدایا خدای من، چه خوشحالم که از آن‌ها نیستم.
چارلز بوکوفسکی


علیرضا طیاری:

«رومن رولان» در «ژان کریستف»:
«فولادم من، مرا بزن بزن بزن، كه من از آن نخواهم شكست!
قُقنوسم من مرا بكُش بكُش بكُش؛
كه من از آن نخواهم مُرد!»


بانو قهرمانی:

محبوبم
آن که می تواند با دست هایش
سیب را بو کند عاشق است .
آن که می تواند با دست هایش
نفس بکشد ، با دست هایش
ترانه بگوید ، عاشق است .

#محمد_صالح_علاء


پریسا گندمانی:

 

7 گناه اجتماعی از ديد گاندی:

1. کسب ثروت بدون تلاش
2. لذت و خوشی بدون وجدان
3. دانش بدون منش
4. تجارت بدون اخلاق
5. علم بدون انسانیت
6. پرستش بدون فداکاری
7. سیاست بدون اصول


شیوا ماتک:

برخيز دلا كه دل به دلدار دهيم
جان را به جمال آن خريدار دهيم

اين جان و دل و ديده پي ديدن اوست
جان و دل و ديده را به ديدار دهيم

#هوشنگ_ابتهاج


الهام پوریونس:

دلی که در دو جهان
جز تو هیچ یارش نیست

گرش تو یار نباشی
جهان به کارش نیست…

#هوشنگ_ابتهاج


کیومرث حقیقت:

هنگامی که جرأت می‌کنیم از دیدگاه‌هایی سخن بگوییم که سبب رسوایی ما می‌شوند، گامی نو به‌سوی استقلال برداشته‌ایم؛ آن‌گاه حتّی دوستان و آشنایانمان اندک اندک نگران می‌شوند. افراد مستعد باید از میان این آتش نیز بگذرند؛ پس از آن هویّت واقعی خویش را خواهند یافت.

نیچه
انسانی_زیاده_انسانی
انسان_در_تنهایی_خویش


نازی تارقلی زاده:

 

مکان داخل آسیاب: سرباز ساسانی وارد میشود و خبر دستگیری یک تازی را می‌دهد.

امین تارخ در نقش سردار ساسانی:
“نان کشکین اش بده و سپس به تازیانه اش ببند تا سخن گوید.
بپرس اش شماره تازیان چند است؟ کدام سویند؟ چه در سر دارند؟
سواره اند یا پیاده؟ دور می‌شوند یا نزدیک؟
در کار گذشتن اند یا ماندن؟ پیک است یا خبرچین یا پیش آهنگ؟

بپرس اش ویرانه چرا میسازند؟!
آتش چرا می زنند؟!
سیاه چرا می پوشند؟!
و این خدای که میگویند چرا چنین خشمگین است؟!

 

مرگ یزدگرد
اثری از بهرام بیضائی


نازی تارقلی زاده:

پیدا کردن نقطه ضعف های دیگران کمی هوش می خواهد ؛ اما سوء استفاده نکردن از آنها ، مقدار زیادی شعور!

? #والت_ویتمن


نازی تارقلی زاده:

حالی و خیالی‌ست که بر عقل نهد بند
این طرفه چه آهوست کزو شیر زبون است

آن تیغ کجا بود که ناگه رگ جان زد
پنهان نتوان داشت که اینجا همه خون است

با مطلع ابروی تو هوش از سر من رفت
پیداست که بیت‌الغزل چشم تو چون است

با زلف تو کارم به کجا می‌کشد آخر
حالی که زدستم سر این رشته برون است

سایه! سخن از نازکی و خوش بدنی نیست
او خود همه جان است که در جامه درون است

برخیز به شیدایی و در زلف وی آویز
آن بخت که می خواستی از وقت کنون است

? هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)


بانو قهرماني:


من تو را تصویر خواهم کرد
تو را به رنگ، به نور،
و به آوازهای رنگین
تبدیل خواهم کرد.
تو را به گل، به کوه،
و به رودخانه‌های خروشان
تبدیل خواهم کرد.
من از تو دنیا را خواهم ساخت
و برای تو، دنیا را ..
اگر سخنم را باور نمیکنی
هنوز قدرتِ دوست داشتن را
باور نکرده ‌ای ..

نادر ابراهیمی


 

گفتن ز تو یعنی که همه عمر پر از شوق
صدها غزل از عشق برایت بسرایم
صدها غزل از زندگی با تو بگویم
ای معجزه! ای ناب ترین لطف خدایم!
…….

#سمانه_رحیمی
#برشی از یک غزل

 


بانو قهرماني:

چه آگاه باشیم یا نه، وجود تمام افرادی که در زندگی شناخته ایم به ما انتقال پیدا می کند، گویی با در کنار یکدیگر حضور داشتن سلولهای بدن مان را با هم به اشتراک گذاشته ایم، نیروی حیاتی مان را به یکدیگر منتقل کرده ایم و به نوعی آن فرد را در بدن و روان خود حمل می کنیم. این اتفاق بی شباهت به فصل بهار نیست، زمانی که هنگام عبور از کنار برخی گیاهان، آنها بذر خود را به شکل خارهای کوچک به جوراب یا کفش یا شلوار ما می چسبانند و گویی می گویند: “به راهت ادامه بده و ما را هم با خود ببر تا در جای دیگری ریشه بدوانیم”
اینگونه است که ما پس از مرگ خود هم به نوعی از حیات در زندگی دیگران ادامه می دهیم چون بذر وجود خود را پراکنده ایم.

#ناتالی_گلدبرگ


بانو قهرماني:

میگن در لحظه‌ی آخر زندگی؛ ما چیزهای زیادی رو‌می‌بینیم و درک می‌کنیم. و اونجاست که افسوس و شک به سراغ ما می‌آد . مهمترین سوالی که ذهنمون رو مشغول خودش می‌کنه اینه‌که آیا راضی بودیم ؟ آیا زندگی کردیم به اندازه کافی ؟ چی از زندگی فهمیدیم ؟ برای دنیا نه؛ برای خودمون چه کارهایی انجام دادیم ؟ درلحظات آخر زندگی؛ ما به ادراکی متفاوت و شاید ترسناک برسیم . فکر به لحظه آخر گاهی اوقات لازمه ، برای بیدار شدنمون در لحظاتی که زندگیمون رو داریم هدر میدیم .

#پویان_اوحدی


بانو قهرماني:

برای تو ای یار

رفتم راسته‏‌ى پرنده فروش‌‏ها و
پرنده‏‌هايى خريدم
براى تو اى يار
رفتم راسته‌‏ى گل‌فروش‏ها و
گل‏‌هايى خريدم
براى تو اى يار
رفتم راسته‌‏ى آهنگرها و
زنجيرهايى خريدم
زنجيرهاى سنگينى براى تو اى يار
بعد رفتم راسته‌‏ى برده‏‌فروش‏‌ها و
دنبال تو گشتم
اما نيافتمت اى يار.

شعر ژاک پره ور
ترجمه ی شاملو

 


کيومرث حقيقت:

وقتى كه می پرسند«عکسِ دلخواه شما کدام است؟» مى خواهم بگویم که دلبخواهترين عكسم همان عکسِ بعدی ست که بايد بگيرم.

عكس و متن: هانرى كارتيه برسون


عليرضا:
گشودن راز بي‌شباهت به پوست کندن پياز نيست، هر لايه‌ي آن اشکي تازه مي‌آورد.

محمود طياري/نمايشنامه‌ شيرواني در باد (اپراي پياز)


کيومرث حقيقت:

خودآگاهی مثل پیاز است. لایه های بسیار زیادی دارد و هرچه پیشتر پوست می گیری احتمال اینکه ناگهان بزنی زیر گریه بیشتر است ….

بگذار بگویم که اولین لایه‌ی خودآگاهی درک ساده‌ی احساسات فرد است :” الان موقعیتی است که درش احساس خوشحالی می کنم “؛ “فلان چیز باعث می شود غصه ام بگیرد.” ؛ “بهمان چیز به من امید می دهد.”

متاسفانه بسیاری از افراد در همین ابتدایی ترین سطح خودآگاهی هم در می مانند . می دانم چون من هم یکی ازهمین آدم‌ها هستم…

#مارک_منسون / هنر ظریف به هیچ نشمردن


بهناز فاضلی:

در پهنه ی تاریک و وهم انگیز جهان ،
زیبایی آن نیست که تنها با دیدن به آن بسنده کنیم.
باید چشمِ دل ، به زیبایی داد .
درشناخت ، ستایش ، لذت بردن و احترام به زیبایی،
پیش قدم شد
و در حسادت نکردن به آن کوشا بود .
تا زیبایی چون خورشید بر ما بتابد.


بانو قهرماني:

محبوب ِ من،
اکنون عطر شما
در آغوش کدام نسیم است… ؟!

#محمد_صالح_علاء


بانو قهرماني:

از وقتی خودش را می شناخت مخالف خشونت بود!
معتقد بود علت درگیری ها و جنگ های این دنیا مسئله دین نیست
“مسئله زبان” است…
می گفت آدم ها مدام دچار سوء تفاهم می شوند و درباره یکدیگر به اشتباه قضاوت می کنند
با ترجمه های اشتباه زندگی می کنیم…

#ملت_عشق
#الیف_شافاک


پريسا گندماني:

همه‌ی ما توسط کسانی که دوستمان داشته‌اند ساخته و باز ساخته شده‌ایم. ما اثر افراد اندکی هستیم که در عشقشان به ما سماجت به خرج داده‌اند.

فرانسوا موریاک / برهوت عشق


مهري عزتي:

براي کندن گل سرخ اره آورده ايد؟!

چرا اره؟

به گل سرخ بگوييد: تو ، هي تو!

خودش مي افتد و ميميرد . . .

#بیژن_نجدی


پريسا گندماني:

عشق؛ کودتایی‌ست در کیمیای تن
و عصیانی شجاعانه
بر یکنواختی اشیاء
و تسلطِ بیولوژی..
و اشتیاق برای تو
عادتی زیان‌بار
که نمی‌دانم چگونه از دست آن رهایی یابم..
و عشق تو، یک تراژدی بزرگ،
که آرزو نمی‌کنم فراموشم شود..

#سعاد_الصباح


بانو قهرماني:

داستانت را بگو. فریادش بزن. بنویسش. حتی اگر مجبوری زمزمه اش کن،
ولی داستانت را تعریف کن.

بعضی ها درکش نخواهند کرد، برخی دیگر کاملا رد اش می کنند، اما بسیاری هم از تو برای گفتنش ممنون خواهند بود و سپس معجزه ای رخ می دهد:

یکی‌ پس از دیگری، صداهایی به زمزمه بر می خیزند که «من نیز» و قبیله تو اینگونه شکل خواهد گرفت و دیگر هرگز احساس تنهایی نخواهی کرد.

ال آر ناست
ترجمه: مریم طهماسبی


بانو قهرماني:

خانم «فاطمه مظفری»از ملایر نویسنده این اثره که به عنوان « داستان برگزیده جایزه ادبی اصفهان» انتخاب شده:

آرام کلیدش را در قفل انداخت.
مواظب بود که قفل در صدا ندهد.گیوه های چرکش را که به زحمت سفیدی اش دیده می شد، از پایش درآورد.

نوری که از لای پرده هواکش به راهرو می تابید،سایه اش را روی زمین پهن کرده بود. دستش را به طرف کلید برق برد تا روشنش کند، اما ترسید بچه هایش بیدار شوند.دستش را پس کشید.
دستهای بزرگ ترک خورده اش را برد طرف در. نگاهش افتاد به نقاشی روی دیوار. او را با بغلی پر از میوه کشیده بودند. درشت زیرش نوشته بودند«بابا».

نقاشی در اشک چشمهایش وارونه شد. آرام دستگیره را پایین کشید. «تق…!»بدنش لرزید. «نکند که…»
مینا زیر چشمی پدرش را نگاه کرد. یواشکی روی شانه هایش غلت خورد و آرام در گوش مهتاب زمزمه کرد:
«نکنه چشمهات رو باز کنی که بابا خجالت بکشه.»

و اما دلیل شاهکار بودن داستان.
چی میشه گفت درباره داستانی به این تأثیرگذاری و ظرافت که نویسنده اش تنها 12 سال سن داره!؟

 


بانو قهرماني:

شکل گیری یک تفکر از اینجا آغاز می شود
در انتخاب معلم دقت کنیم!

 


بانو قهرماني:

ما نمی توانیم فقر را ریشه‌کن کنیم، ولی از پس هزینه های یک جنگ بر می آییم…!

 


يگانه قديريان:

احساس ميکردم اگر اوضاع همین طوری بماند دق میکنم..
اوضاع همان طور ماند و دق نکردم !

همه مان اینگونه ایم…
لحظه های گَندی داریم که تا مرز سکته پیش میرویم !
اما میگذرد.
هیچ وقت حرف سربازی که بدون پا هایش از جنگ برگشت را فراموش نمیکنم :
‘‌من فوتبالیست خوبی بودم ! اولش برای پاهایم هر شب گریه میکردم، تا فهمیدم خدا دوست داره من شطرنج باز خوبی باشم!”


يگانه قديريان:

نوشته ای از : خانم ارما بومبک

اگر میتوانستم یکبار دیگر بدنیا بیایم،
کمتر حرف میزدم
و بیشتر گوش میکردم…

دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت میکردم،
حتی اگر فرش و کاناپه ام فرسوده بود…

اگر کسی میخواست که آتش شومینه را روشن کند،
نگران کثیفی خانه ام نمی شدم…

با فرزندانم بر روی چمن می نشستم،
بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم
که بر روی لباسم نقش می بندد…

به جای آنکه بی صبرانه
در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم،
هر لحظه از این دوران را می بلعیدم …
چرا که شانس این را
داشته ام که موجودی
را در وجودم پرورش دهم
و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم…

وقتی که فرزندانم
با شور و حرارت مرا در آغوش میکشیدند…
هرگز به آنها نمی گفتم :
بسه دیگه برو دستهایت را بشور…
بلکه به آنها می گفتم :
که چقدر دوستشان دارم…

اما اگر شانس یک زندگی دوباره بمن داده میشد…
هر دقیقه آن را متوقف میکردم،
آن را به دقت می نگریستم…
به آن حیات میدادم
و هرگز آن را تباه نمیکردم…

پس طلوع خورشيد
هر روز را عاشقانه تماشا كن…
و از لحظه لحظه ى امروزت لذت ببر…

امروز تکرار نشدنی است.


بانو قهرماني:

در فهرست اسامی تلفات جنگ، همواره به نام کشته‌ها و زخمی‌ها بر می‌خوریم. کشته‌های خودی و بیگانه، زخمی‌های نظامی و غیرنظامی، اسرای آزاد شده یا در انتظار آزادی، اما کمتر کسی به زندگی‌های تباه شده، آرزوهای بر باد رفته و خانواده‌های بی پناه مانده توجهی نشان می‌دهد. گویی آنان جزء تلفات جنگ نیستند.

هاینریش بل

 


الهام پوریونس:

خيالك في عيني و ذكرك في فمي
و مثواك في قلبي فأين تغيب..؟!

خیالت در چشمم و یادت ورد زبانم
و جایت در جان من است؛ پس تو کی غائبی..

محي‌الدين إبن‌عربي

 


الهام پوریونس:

و من تک و تنها
با همه‌ی آنانی که رفتند، احاطه شده‌ام.

#عدنان_الصائغ

 


پریسا گندمانی:

[Forwarded from Parisa Gandomani]
پُک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الّا نوعی لجاجت با خود و حتی لجاجت در تداوم ِ نوعی عادت.
عجیب‌ترین خوی ِ آدمی این است که می‌داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می‌دهد و به کرات هم.
هر آدمی، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می‌برد، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی نسبت به خودش نیست.

محمود دولت آبادی / سلوک

 


الهام پوریونس:

یک داستان بسیار بلند تراژیک

یک مرد

یک زن

دو جور تنهایی

#فرهاد_پیربال

 


مهری عزتی مقدم:

صدا کن مرا.

صدای تو خوب است.

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد.

و خاصیت عشق این است.

سهراب سپهری

 


الهام پوریونس:

به پاس
تمام اشک هایی که
هم آغوش خزر
تا خلیج فارس شد
مدیترانه دیگری
برای بغض هایت می سازم…!

م.باغبان

 


الهام پوریونس:

مرا مست کردی شرابی مگر ؟
گرفتی مرا شعر نابی مگر ؟

گرفتم سراغ تو را از نسیم
گل نورس من
گلابی مگر ؟

رهاندی مرا از غم تشنگی
چه سبزم به یاد تو
آبی مگر ؟

ز برق نگاهت چنان کوه برف
دلم آب شد
آفتابی مگر ؟

تویی روشنی‌بخش شب‌های من
گل نورس من
تو ماهی مگر؟

به سوی تو می‌آیم اما دریغ
مرا می‌فریبی
سرابی مگر !

#حسين_منزوی

 


شیوا ماتک:

آفتابی نی ز شرق و
نی ز غرب از جان بتافت
ذره وار آمد به رقص از وی در و دیوار ما

?مولوی

 


نازی تارقلی زاده:
گذران زندگی این را به من آموخت که آدم‌ها معمولا چیزهایی را از دست می‌دهند که از داشتنش مطمئن هستند!


بانو قهرمانی:

فلیسه نازنینم…
تازگی از من در موردِ برنامه‌ها و آینده‌ام پرسیده بودی. تعجب کردم از این سؤال…
معلوم است که هیچ برنامه و چشم‌اندازی ندارم، نمی‌توانم به آینده بروم.
می‌توانم به آینده پرتاب شوم، در آینده غلت بزنم، در آینده سکندری بخورم.
در بهترین حالت می‌توانم از جایم تکان نخورم.
اما به‌واقع برنامه و چشم‌اندازی ندارم.
حالم خوب باشد، کاملاً از لحظه پُرم.
حالم بد باشد، همین لحظه را هم نفرین می‌کنم، آینده که جای خود دارد.

نامه به فلیسه
فرانتس کافکا


کیومرث حقیقت:

لحظه ای درباره میزان انرژی ای فکر کنید که باید صرف پنهان کردن چیزی از خودتان و جهان کنید. میوه ای بردارید؛ برای مثال یک پرتقال بزرگ و تمام مدت روز آن را همراه خود به این طرف و آن طرف ببرید. این پرتقال را دور از چشم های خود نگه دارید و سعی کنید در تمام طول روز آن را طوری در دست داشته باشید که دیگران نتوانند آن را ببینند.
پس از چند ساعت دقت کنید که چه میزان انرژی صرف این کار می کنید.
این کاری است که بدن ما در طول روز انجام می دهد. با این تفاوت که فقط یک میوه در اینجا وجود ندارد، بلکه تعداد میوه های زیادی هست که باید آنها را از خود و جهان پنهان نگه دارید.

هنگامی که بالاخره اجازه می دهید این واقعیت ها درباره خودتان به سطح بیاید، احساس رهایی خواهید داشت. در این وضع انرژی اضافی که صرف پنهان کردن این موارد می کردید در اختیارتان خواهد بود تا از آن برای رشد شخصی و رسیدن به هدف هایتان استفاده کنید.
ما به اندازه اسرار نهانی مان به بیماری های مختلفی مبدل می شویم. این اسرار اجازه نمی دهند ما واقعا خودمان باشیم، اما هنگامی که با خودتان در صلح و آشتی قرار می گیرید، جهان نیز همین اندازه صلح و آرامش را در زندگی تان بازتاب خواهد داد. هنگامی که با خودتان در هماهنگی هستید، با دیگران در هماهنگی خواهید بود. ‌

#جوجه_اردک_زشت_درون
#دبی_فورد


کیومرث حقیقت:

جامعه‌ی پوشیده‌گرا، به مرور به پوشیده‌گرایی عادت می‌کند. پوشیده‌گرایی به مرور به روش و منش تبدیل می‌شود. پرهیز ملکه‌ی ذهن می‌شود. و این به معنای نهادی شدن است، خواه در روان‌شناسی فردی و خواه در وضعیت اجتماعی. یعنی نگفتنِ عین واقعیت از ندیدنِ عین واقعیت جدا نمی‌ماند؛ و برعکس. پس با نیندیشیدن به عینِ واقعیت همراه می‌شود.

تمرین مدارا | محمد مختاری | از پوشیده‌گویی تا روشن‌گویی


پریسا گندمانی:

شاید خوشبختی واقعی در این است که باور کنیم، که خوشبختی را برای همیشه از دست داده‌ایم، فقط آن وقت می‌توانیم بی‌امید یا هراس زندگی کنیم، فقط در آن زمان می‌توانیم از شادی‌های ناچیز که بیش از هر چیز دیگر دوام می‌آورند، لذت ببریم.

داستانهای کوتاه آمریکای لاتین


پریسا گندمانی:

گاهی‌ باید آدم‌های ردیف اول زندگی‌ را، در رده‌های دیگری، غیر از مهم‌ترین‌ها قرار دهیم.
روزی که دیگر در اولویتِ محض نباشند پی‌ می‌‌برند، چه جایگاهی‌ در زندگی‌ شما داشته‌اند…

#نیکی‌_فیروزکوهی


نازی تارقلی زاده:

حالتی است از آگاهی بی اندازه خالص.در حالت عادی آگاهی مملو از زباله است درست مانند آینه ای که با غبار پوشیده شده باشد ذهن همواره پر است از هیاهوی افکار در حال گذر, آرزوها,خاطره ها,هیجان ها همگی در حال عبور هستند,واقعاً که یک هیاهوی دائمی در ذهن وجود دارد،حتی در زمانی که شما در خواب هستید مغز در حال فعالیت است,به همین دلیل است که شما خواب میبینید.
ذهن هنوز در حال فکر کردن است.هنوز اسیر نگرانی ها و دل مشغولی هاست.در حال آماده شدن برای فرداست.یک آمادگی پنهانی و مخفیانه برای فردا در حال رخ دادن است.

? کتاب : هفت بدن هفت چاکراه
✍️ اثر : #اشو


بانو قهرمانی:

من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشته‌ام.
آنچه که شکست، شکسته و من ترجیح می‌دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تااینکه آن تکه‌ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده‌ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم!…

مارگارت میچل

 


بانو قهرمانی:بدون شرح


نازی تارقلی زاده:

نقص یا کمبود زیبایی در چهره یک فرد را اخلاق خوب تکمیل میکند؛ اما کمبود یا نبود اخلاق را هیچ چهره ی زیبایی نمیتواند تکمیل کند…

? نلسون ماندلا


نازی تارقلی زاده:

فیثاغورث ریاضیدان بزرگ یونانی

وقتی از طرف یونانی ها مرتد شناخته شد از ترس جان خود از یونان فرار کرد و به ایران پناهنده شد ، داریوش هخامنشی نیز وقتی او را شناخت پاداشی کلان به او داد.


بانو قهرمانی:

چند شب پیش رفتم خونه مامان بزرگم و به یاد بچگی هام رفتم تو حیاط و با گچ رو کف حیاط نقشِ لِی لِی رو کشیدم.
مامان بزرگ همونجوری نشسته بود روی پله ها و تکیه داده بود به دیوار و با یک لبخند شیرینی من رو نگاه میکرد…
بهش گفتم توام بیا بازی کنیم..
دستش رو گرفت به نرده و از جاش بلند شد و اومد سمتم . وایساد کنارم و نگاه کرد به خط خطی های کف حیاط و گفت: این همه بازی کردی،درس هم گرفتی از بازی ها؟
گفتم: چه درسی؟
با انگشت های چروکیدش خط های لِی لِی رو نشون داد و گفت: این مسیر رو میبینی؟ این خونه‌ی اول، اولِ راهه…اگه پات رو اشتباه بذاری رو خط چی میشه؟
گفتم:خب میبازم…
گفت: زندگی هم درست مثل همین میمونه…فرقی نداره قدم چندم باشی،خونه چندم باشی، اشتباه کنی باختی…
بعد رفت انتهای خط ها وایساد و گفت اینجارو ببین…این دوتایی ها رو میبینی؟ اینا یه دوراهی مثل موندن یا رفتن هستن، به این نقطه زندگی که رسیدی باید برگردی…بدونِ اشتباه.
بعد اومد کنارم و دستم رو گرفت گفت: همه چی تو این دنیا یک بازیه…تو فقط باید درس بگیری که نکنه دوباره بازی ببینی… .
.
| #امیرحسین_سرمنگانی


پرواز میرزایی:

تو به خودت قول داده ای که سبز بمانی…
گفته بودی،تابستان که سر برسد؛
جاده ها که به آرام بخش ترین رنگِ جهآن آمیخته شوند،رویاهایت را چندین باره مرور می کنی!
باورت این بود؛ رویاهای تازه، برای فکر و احساسی نو لازم و حیاتی ست و تو با شادمانه ترین رنگهای دنیا آن را ترسیم می کنی!
گفته بودی بارها و بارها ؛ که نگذاری لبخند از روزگارت برچیده شود و زلالیِ واژه ای چون عشق ؛ در غبارِ عادتها،محبوس بماند!
هنوز هم ایمان بیاور به روزهای سبزتری که پیشِ روی توست…
و لبخندِ دلبرانه ی سبزترین فصلِ سال را در هیاهوی روزمرگی ها؛ باور کن!
??
فاطمه_پنبه_کار

 


الهام پوریونس:

آغاز کن تمام خودت را برای من
پایان بده به غربت بی انتهای من

سرکش ترین سروده ی شبهای شعر باش
فانوس شو به تیرگی از ابتدای من

با من بیا به هر چه که باید به پا کنی
دستم بگیر و پا نکش از ماجرای من

یکبار هم تصور این را نکرده ام
کی میرسی به شهر سکوت صدای من

کی میرسی به بغض گلوی ترانه ها
کی میرسی به سردی حال و هوای من

وقتی که باز هم گره ای کور میشوم
ای کاش وا کنی گره از ساق پای من

ذهنم ولی به رفتنت عادت نکرده است
بویت هنوز میرسد از قصه های من

#مهشید_دلگشایی


بانو قهرمانی:

عشق

عشق را هیچ آرزو نیست مگر آنکه به ذات خویش در رسد.اما اگر شما عاشقید و آرزویی می جویید، آرزو کنید که ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب می رود و برای شب آواز می خواند.آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید.

آرزو کنید که زخم خورده ی فهم خود از عشق باشید و خون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزد.آرزو کنید سپیده دم بر خیزید و بالهای قلبتان را بگشایید.و سپاس گویید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است.آرزو کنید که هنگام ظهر بیارامید و به وجد و هیجان عشق بی اندیشید.آرزو کنید که شب هنگام به دلی حق شناس و پر سپاس به خانه باز آیید. و به خواب روید. با دعایی در دل برای معشوق و آوازی بر لب در ستایش او.

ترجمه ی دکتر حسین الهی قمشه ای از کتاب «پیامبر» جبران خلیل جبران


الهام پوریونس:

نوشتن انفجار است
می نویسم
تا روشنایی را بر تاریکی چیره کنم
و شعر را به پیروزی برسانم
مینویسم
تا خوشه های گندم بخوانند
تا درختان بخوانند
مینویسم
تا گل سرخ مرا بفهمد
تا ستاره، پرنده،
گربه، ماهی و صدف

مینویسم تا دنیا را از دندانهای هلاکو
از حکومت نظامیان
از دیوانگی اوباشان
رهایی بخشم

?نزار قبّانی


الهام پوریونس:

جانا حدیث حُسنت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد

جولانگه جلالت در کوی دل نباشد
جلوه‌گه جمالت در چشم و جان نگنجد

سودای زلف و خالت در هر خیال ناید
اندیشه‌ی وصالت جز در گمان نگنجد

در دل چو عشقت آمد سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد عشق روان نگنجد

پیغام خستگانت در کوی تو که آرد
کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد

دل کز تو بوی یابد در گلستان نپوید
جان کز تو رنگ گیرد خود در جهان نگنجد

آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد
مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد

بخشای بر غریبی کز عشق می‌نمیرد
وانگه در آشیانت خود یک زمان نگنجد

جان داد دل که روزی در کوت جای یابد
نشناخت او که آخر جای چنان نگنجد

آن دم که با خیالت دل را ز عشق گوید
عطار اگر شود جان، اندر میان نگنجد

#عطار


الهام پوریونس:

اندرآ در خانه یارا ساعتی
تازه کن این جان ما را ساعتی

این حریفان را بخندان لحظه‌ای
مجلس ما را بیارا ساعتی

تا ببیند آسمان در نیم شب
آفتاب آشکارا ساعتی


الهام پوریونس:

در چشمهای او هزاران درخت قهوه بود
که بی‌خوابی مرا تعبیر می‌نمود
باران بود که می‌بارید
و او بود که سخن می‌گفت
و من بود که می‌شنود

او می‌گفت: باید قلب‌های خود را
عشق بیاموزیم
و من می‌گفت: عشق غولی است
که در شیشه نمی‌گنجد

باران بود که بند آمده بود
و در بود که بازمانده بود
و او بود که رفته بود

#کیومرث_منشی‌_زاده

 


صدیقه کشتکار:

عهد بستی
آنچه بین ماست ابدیست
یادم رفت که بپرسم آیا
عشق را می گویی
یا رنج را… ؟

#نزار_قبانی


الهام پوریونس:

من عشق را انگار یک شب خواب دیدم
وز رهگذرها داستانش را شنیدم

کو آن سبک‌باری؟که چون پر‌می‌گشودم
چون کودکان در خواب‌هایم می‌پریدم

من زخمی از دیروزم و بیزار از امروز
وز آن‌چه می‌نامند فردا، ناامیدم

یا جبر بود و یا جهان تاریک،آن روز
روزی که من تقدیر خود را برگزیدم

شب بود و سردابی، ندیدم آفتابی
چندان که تودرتوی ظلمت را، دریدم

شب‌بو نبود،آری،تمامش شوکران بود
گل‌های بسیاری که از هرسوی،چیدم

گفتم بیفروزم چراغی در شب اما
در زیر آب انگار کبریتی کشیدم

همواره یا دیر آمدم، یا زود،یعنی
هربار بی‌هنگام شد، وقتی رسیدم…

#حسین_منزوی


الهام پوریونس:

من ترجیح می دهم نقاشی ها را رها کنم؛ تا خودشان صحبت کنند.
بارنت نیومن

I prefer to leave the paintings to speak for themselves.
– Barnett Newman


الهام پوریونس:

به تو فکر می‌کنم مثل اَبونواس به می مثل نقطه به خط مثل حروف الفباء به عین مثل حروف الفباء به شین مثل حروف الفباء به قاف همین هر چه گفتم انگار انتظارِ آسان رسیدن به همین سه حرف آخر بود حالا باید بخوابم فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد مثل دریا به ادامه ی خویش
سید علی صالحی


الهام پوریونس:

نه من از خود،
نه کسی از حال من دارد خبر

دل مرا و من ،دل دیوانه را گم کرده‌ام…

#صائب_تبریزی


پریسا گندمانی:

کاش میشد خاطرات خوب را در گلدان پشت پنجره کاشت،
تا گل کند و عطرش بپیچد در لحظه ها…
???


بانو قهرمانی:

میخواستم به سربازها بگویم
نامه ‌ی معشوقشان را
اگر
بلند بلند بخوانند
جنگ تمام میشود

مبین اعرابی


پریسا گندمانی:

دست هاي تو،
انگار پرچم هاي صلح اند
بر خرابه روزهاي من…
#شمس_لنگرودی


بانو قهرمانی:

‏در زبان یونانی کلمه nostos یعنی بازگشتن، algos هم یعنی رنج.
بنابراین نوستالژی (nostalgie) رنجی است برآمده از ناممکنیِ بازگشتن…

جهالت | میلان ‏کوندرا


بانو قهرمانی:

شبی در سال 1987،جیم کری که جوانی 25 ساله بود و به شدت برای کمدین شدن تقلا می کرد.

سوار بر تویوتای دسته دوم خود مسیر مال هالند (Mulholland Drive ) را در تپه های هالیوود می راند.

جیم روی تپه ای نشست و درحالیکه به لس آنجلس (شهر فرشته ها) نگاه می کرد ،آینده ی خود را در ذهنش می ساخت.
جیم برای خود چکی به مبلغ 20 میلیون دلار نوشت و تاریخ آن را جشن شکرگزاری سال 1995 تعیین کرد و زیر آن هم نوشت “به خاطر ایفای نقش در فیلم….”.
داستان از اینجا به بعد بسیار معروف است.

در سال 1995 فیلم های جیم کری(“ماسک” و “احمق و احمق تر”) به فروش جهانی 550 میلیون دلار دست یافتند و جیم در روز عید شکرگزاری چک 20 میلیون دلاری خود را دریافت کرد و پیشنهاد های مختلفی به مبلغ 20 میلیون دلار برای بازی در هر فیلم دریافت کرد.

اهدافتون رو بنویسین و بیفتین دنبالش


بانو قهرمانی:

پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری
وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری
هرچه عاشق پیرتر، عشقش جوانتر، ای عجب!
دل دهد تاوان، اگر تن ناتوان است ای پری

(شهریار)


شیوا ماتک:

بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشه‌های توست …

#هوشنگ_ابتهاج


بانو قهرمانی:

دیدگاه گورخری در روانشناسی یعنی آدمها را مجموعه ای از ویژگیهای بد و خوب بدانیم، هیچکس بد مطلق یا خوب مطلق نیست!
باهم بودن را بیاموزیم نه در برابر هم بودن، همديگر را قضاوت نکنیم.


بانو قهرمانی:

از درون ازدحام
از دل اقیانوس خروشان،
قطره‌ای
با مهربانی فراز آمد
و به نجوا گفت:
«دوستت دارم
تمامِ عمر
تا که بمیرم.
سفر کرده‌ام
راهی دراز را
تنها برای آن که در تو بنگرم،
بر تو دست بسایم.
چرا که نمی‌توانستم
بی آن‌که یک بار دیده باشمت
به مرگ تن دهم.
برای آن‌که می‌ترسیدم
از کف داده باشمت.»
ـ اکنون که یکدیگر را
نظاره کرده‌ایم،
در هم تماشا کرده‌ایم،
ایمن‌ایم؛
پس خرسند و رام
به اقیانوس بازمی‌گردیم، عشق من؛
من هم پاره‌ای از اقیانوسم، محبوبم
آن‌قدرها از هم جدا نیستیم؛
به هم واصل می‌شوند
تمام پاره‌ها
تماشا کن عشق من!
اگرچه دریا
سخت کمر به جدایی بسته است
اگرچه لَختی جدا می‌بردمان
اما نمی‌تواند برای همیشه
از یک‌دیگر دورمان کند
ناشکیبا مباش
فاصله کوتاه است
و من می‌شناسمت.
به هوا
به خاک
به اقیانوس
سلام می‌دهم
در هر غروب آفتاب
به یاد عزیز تو ای محبوبم.

والت ویتمن

 


بانو قهرمانی:

یک روزی که خوشحال تر بودم می آیم و می نویسم که:
‏این نیز بگذرد

| #مهدی_اخوان_ثالث |


بانو قهرمانی:

خطری که یک جامعه را تهدید می‌کند، صرفا این نیست که مردم جامعه به چیزهای غلطی باور و عقیده داشته باشند، بلکه خطر اصلی آن است که زودباورشده، عادت و خصلت آزمودن امور و جستجو و پژوهش درباره‌ی آن‌ها را از دست دهند. در آن هنگام، جامعه، بی شک در توحش فرو خواهد رفت.

ویلیام کلیفورد


هاله:

چشمهایت /در تمام کوچه های شهر /به دنبال تو میگردد/عاشق زاده قلب من /امامزاده ی دستهایم می شوی؟


کيومرث:

آدم ها معتقدند که این دنیا کاملا طبیعی است و یکسره دنبال چیزهایی هستند که غیر طبیعی باشد ، مثل فرشته و آدم فضایی ، تنها به این دلیل که نمی توانند ببینند دنیا خودش یک معمای بزرگ است .

شاید در باغ با یک مریخی برخورد نکنی.اما به احتمال زیاد روزی با خودت برخورد خواهی کرد.
تو خودت یکی از آن موجودات فضایی هستی. روزی که این اتفاق بیفتد احتمالاً از ترس جیغ کوتاهی خواهی کشید. و چنین واکنشی کاملاً درست است. چون این قضیه که تو درک کنی یک موجود زنده ساکن در یک سیاره، بر جزیره ای کوچک در کائنات هستی، هر روز برایت اتفاق نمی افتد.

به نظر من عجیب بود که ما انسانهای باهوش و خلاق، درباره ی کهکشانها، ترکیب اتم ها، تحقیق کنیم ولی هنوز درست و حسابی درباره ی خودمان تحقیقی نکرده باشیم .

“راز فال ورق / یوستین گوردر”


عليرضا:

دل پاییزی ام را آفتابی
اگر از جنس آتش،
یا که آبی
من این سرگشتگی ها از تو دارم
تو در خمخانه ی شعرم،
شرابی
تو نی!
من نای آتش بانگ کوهی،
نمی آیی به چشمم؛ مثل خوابی!

#محمود_طیاری


بابک:

بدون شرح!


پريسا گندماني:

ما آمده ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم،
نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر،
ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود… ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند …
از ابوالمشاغل
نادر ابراهیمی


الهام پوريونس:

“مهم نیست پل ها را
از کدام سویِ رودِ بزرگ بنا می کنند
ما به آب خواهیم زد
ما
از پرده هایِ تو در تویِ این تقدیرِ مزخرف
عبور خواهیم کرد”

― سید علی صالحی


بانو قهرماني:


شیوا ماتک:

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هرچه در هردو عالم هست ❤️❤️

? سعدی


پریسا گندمانی:

اصلا غمگین و ناامید نیستم. هرجا که باشی زندگی، زندگی است، زندگی درون ماست نه بیرون ما.
آن جا تنها نخواهم بود. انسان بودن میان دیگر آدمیان و انسان ماندن، نومید نشدن و سقوط نکردن در مصیبت هایی که ممکن است سرت بیاید، زندگی یعنی همین، کار زندگی همین است.
من این را درک کرده ام…

? #داستایفسکی


بابک:

اول قرار بود بروند
قرار بود بیایند و بکشند و بردارند و
بروند
اما
ماندند
و شکل کشتن را تندیس میدان کردند
تا زندگی را در اختیار شیوه ی مردن، بر ما
شیرین کنند
تا مرگ
زیباترین کلام خانگی ما باشد
تا مرگ رمز جاودانگی ما باشد
و ما
شکل نوشتنش را
تمرین کنیم

حالا تو هی
شکل نوشتن مرگ را عوض می کنی پیاپی و آن ها شکل کشتن را
و من
-امروز و این جا – می گویم:
کافی است
یک چند نیز
شکل نوشتن « زندگی » را
تمرین کن…

“منوچهر آتشی”


پریسا گندمانی:

ما گمان می ‌کنیم که نقاب ‌هایمان، شخصیت درونی‌مان را پنهان می دارد اما هر آنچه که در وجودِ خود نمی‌ پذیریم، در نامنتظره‌ترین لحظات سر بر می‌ آورد و خود را نشان می ‌دهد!

?دبی فورد


پریسا گندمانی:

پیکاسو در خاطراتش مینویسد:

مادرم میگفت اگر سرباز شدی
مطمئن باش روزی ژنرال میشوی
اگر راهب شدی روزی پاپ خواهی شد
در عوض من یک نقاش بودم و پیکاسو شدم!

هر چه که هستیم ، بهترین باشیم!


الهام پوریونس:

آنانی که در عالم بیداری
خیال‌پردازی می‌کنند از هزاران
چیزی آگاهند که دور از دسترس
کسانی‌ست که تنها در
دنیای خواب رویا می‌بینند .

‏#ادگار_آلن_پو


بانو قهرماني:

“ما نمی توانیم مشکلاتمان را با همان تفکری حل کنیم که با استفاده از آن، آنها را به وجود آوردیم.”


پریسا گندمانی:

گناه بدتر از سوزاندن کتاب هم وجود دارد: کتاب نخواندن

جوزف_برودسکی‏


پریسا گندمانی:

آفتاب را به من بسپار
و فرداها را به دست هایم
دیروز ها را در جیب هایم بریز
و به این حرفهای
سرد و وارونه ی مردم فکر نکن
هوا آن قدرها هم بد نیست

برای تو
و برای دوست داشتن
همیشه «صبح» است…

#رضا_باقری_فرد


الهام پوریونس:

آن یار که پیوسته به ما دل نگران بود
مشغول به ما بود و ملول از دگران بود

از ما برمید و دگرانش بربودند
آری مگرش مصلحتِ وقت در آن بود

دیروز بر آن بود که بازم بنوازد
امروز بر آن نیست که دیروز بر آن بود

دوشش بگرفتم که برآرم به کنارش
دیدم که سرش با منِ دلخسته گران بود

آشفتگی زلفش و بیماریِ چشمش
گوئی که زِ دودِ دلِ صاحب نظران بود

آن دور کجا رفت که در سایه ی حُسنش
اوقاتِ منِ خسته به خوبی گذران بود

می رفت و کمال از پیِ او رفت دل از دست
با دیده ی غمدیده به حسرت نگران بود

#کمال_خجندی


الهام پوریونس:

متضاد عشق نفرت نیست،
بی‌تفاوتی‌ست
متضاد هنر‌ بی ‌هنری نیست،
بی‌تفاوتی‌ست
متضاد ایمان کفر نیست،
بی‌تفاوتی‌ست
متضاد زندگی مرگ نیست،
بی‌تفاوتی‌ست.

#الی_ویزل


شیوا ماتک:

??

شمیم پیرهنی با نسیم صبح فرست

که چشم در رهم ای گل
به بوی درمانت❤️?

حسین_منزوی


شیوا ماتک:

جمال سرخ گل
در غنچه پنهان است ای بلبل

سرودی خوش بخوان
کز مژده‌ی صبحش بخندانیم ..

#هوشنگ_ابتهاج


بانو قهرمانی:

چشمانم را می‌بندم
تمام جهان می‌افتد و می‌میرد؛
پلك می‌گشايم
و همه‌چيز دوباره زاده می‌شود.
(گمان می‌كنم تو را درونِ ذهنم ساخته‌ام.)

ستار‌گان،
با جامه‌ی آبی و سبز،
رقص‌کنان
بیرون می‌آیند
و سياهی ستمگر، چهارنعل، به درون می‌تازد:
چشمانم را می‌بندم
تمام جهان می‌افتد و می‌میرد.

خواب ديدم افسونم کرده‌ای در بستر
و مجنون‌وار برایم آواز خواندی و ديوانه‌وار مرا بوسيدی.
(گمان می‌كنم تو را درونِ ذهنم ساخته‌ام.)

خداوند از آسمان به پائین می‌آید، آتشِ دوزخ محو می‌شود:
فرشتگان و یارانِ اهریمن خارج می‌شوند:
چشمانم را می‌بندم
تمام جهان می‌افتد و می‌میرد.

گمان کردم بازگشته‌ای
از همان راهی كه گفتی،
پير می‌شوم اما
و نامت را فراموش می‌كنم.
(گمان می‌كنم تو را درونِ ذهنم ساخته‌ام.)

به‌جای تو، بايد عاشق مرغِ توفان می‌شدم؛
دست‌کم، وقتی بهار از راه می‌رسد، آن‌ها دوباره غرش می‌کنند.
چشمانم را می‌بندم
تمام جهان می‌افتد و می‌میرد.
(گمان می‌كنم تو را درونِ ذهنم ساخته‌ام.)

#سیلویا_پلات

 


پروانه‌ی خیال خلاقم را
روی گلهای زیبا می‌پرانم
تکرار دیدنی‌ها نمی‌کنم
می‌خواهم نادیده‌هایم را
خاصیت دیده شدن بخشم
رنگهای تازه‌ای در باغ خاطراتم می‌پرند
مرغ عشقی که معتاد فال گرفتن بود
پشت همین مناره‌،
خوشبختی را پرواز می‌کند
خارج از قفس،
در شیرینی هیاهو
ردیف آوازش را می‌شنوی!؟

#بهناز_فاضلی


کيومرث:

ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که مرتب بر حجم اطلاعات افزوده می‌شود و معنا کمتر و کمتر می‌شود.

ژان بودریار


الهام پوريونس:

بی معرفت مباش که در من یزید عشق

اهل نظر معامله با آشنا کنند

#حافظ


نازی تارقلی زاده:

من از این بیماری انسان که همیشه می‌خواهد چیزی پنهان کردنی و بروزندادنی داشته باشد هیچ‌وقت سردرنیاوردم. البته یک دلیل دارم، ما از هم پنهان می‌کنیم تا بتوانیم در کنار هم بمانیم

? #بهمن_فرسی


نازی تارقلی زاده:

سازها دوستت دارم های ما را تکرار می کنند…
دردهامان را…
ناکامی هامان را…
امیدها و چشم انتظاری هامان را…
سازها همه چیز را می دانند…همه چیز را….

 

علیرضا:
و آن‌هایشان که بیشتر از دردمان می‌دانند؛ با “زخمه” نواخته می‌شوند!


نازی تارقلی زاده:

سازها دوستت دارم های ما را تکرار می کنند…
دردهامان را…
ناکامی هامان را…
امیدها و چشم انتظاری هامان را…
سازها همه چیز را می دانند…همه چیز را….


نازی تارقلی زاده:

از سرِ عادت نیست
که وقتی میروی
تا دم در همراهی ات میکنم …
و بعد تا آخرین چشم انداز
تا جایی که سر میچرخانی
لبخند می زنی،
مبهوت رفتنت می شوم باز …
آخر چیزی از دلم کنده می شود
که می خواهم
با چشمهام نگهش دارم !
لعنت به رفتنت
که قشنگ می روی …

#عباس_معروفی


نازی تارقلی زاده:

همه‌ی ادیان
از طریق ارث به ما می‌رسند
مگر عشق
زیرا عشق
تنها دینی‌ست
که پیامبرانش را خود
می‌آفریند.

سعاد الصباح


نازی تارقلی زاده:

راهت را کشیدی و رفتی
راه می‌کشم برای تو
برگرد

#مهرداد قربانی


شیوا ماتک:

فغانِ بلبل طبعم به گلشن تو خوشست
که کار دلبری گل ز خار و خس نرود …

#هوشنگ_ابتهاج


بانو قهرمانی:

مادر بزرگم می گوید:
قلب آدم نباید خالی بماند
اگر خالی بماند
مثل گلدان خالی زشت است و
آدم را اذیت می کند ..

#نادر_ابراهیمی


بانو قهرمانی:

اگر نبودم
مرا در چیزهایی پیدا کنید
که دوستشان داشتم!
در ماه، در شکل انار


بانو قهرمانی:

انتظار سخت است
فراموش کردن هم سخت است
اما اینکه ندانی
باید انتظار بکشی
یا فراموش کنی
از همه سخت تر است …

#پائولو_کوئلیو


پرواز میرزایی:

تو همیشه خوب می دانستی تابستان ؛ موسمِ بارانهای بی هواست!
و من همیشه چای با عطرِ بهآرنارنج را بهانه می کنم که بنشینم و به بی خیالیِ باران خیره شوم و جرعه جرعه آرامش بنوشم!
و حیران بمانم از این همه بی وقفه باریدن و زلال بودن اش!
تهِ دلم می گویم؛ چه خوب که سهم الارثِ کسی نیستی ای حضرتِ باران، از آنِ همه ای و می شود بی هوایی ات را بی وقفه نفس کشید!
وقتی هم که دیرتر سر میرسی،
خاطرت عزیزتر می شود!
پرسه در خیالاتم را ناتمام می گذاری؛
و تکمیل می کنی همه ی عاشقانه های قلبم را و به یادم می آوری که تابستان ، که تیرِ سبزِ من ؛
همیشه هیجان انگیزترین لحظه ها را به ارمغان آورده و تو بسیار پیش از اینها به این معجزه ، به این حالِ خوبِ ماندنی یقین داشته ای!

#فاطمه_پنبه_کار


بانو قهرمانی:

دست‌های تو،
انگار پرچم‌های صلح‌اند
بر خرابهء روزهای من…

شمس لنگرودی


بانو قهرمانی:

روزي جديد را با تو آغازيدن

بي خبر از آنچه پيش مي آيد
و آنگونه که به آخر مي رسد
اين روز را با تو زندگي کردن
آنچنان که گويي واپسين روز ماست
تا عشق را نثار هم کنيم

مارگوت_بیگل


بانو قهرمانی

بدون شرح!


طرحی از مازیار اصغری (گرافیست آوانگارد عضو گروه هفت هنر)


By: @MazyarAsghary

6TH JULY | WORLD KISS DAY !

 


کیومرث:

(پیشگویی معصومیت)

#ویلیام_بلیک

برای دیدن جهانی در ذره شن
و بهشتی در گلی خودرو
ابدیت را در کف دست بگیر
و بی نهایت را یک ساعت به حساب آر هدایت شده ایم تا دروغی را باور کنیم آنگاه که با چشم ظاهر ببینیم و نه با دیده باطن
که در شبی چشم به جهان گشودیم، و در شبی دیگر دیده از آن فرو خواهیم بست.

وقتی که روح در پرتو نور به خواب فرو رفت
چه بینش با شکوهی! گرفتن ابدیت در کف دست


نازی تارقلی زاده:

زکریای رازی در اواخر عمر به خاطر اعتقاداتش
در دادگاه های مذهبی بارها محاکمه شد.

اما ناراحت کننده است که بدانید در این محاکمه ها
آنقدر کتاب هایش بر سرش کوبیده شد که بینایی خود را از دست داد و نابینا از دنیا رفت!!

میگویند شاگردانش به او گفتند حکیم شما بدتر از این را معالجه نمودی پس چرا خود را معالجه نمیکنید.
در جواب حکیم گفت بینا شوم که چه چیز را ببینم سیاهی جهل قدرت فاسد و روزگار بد و سخت مردمان.
گمان کنم همان کور باشم کمتر زجر میکشم.

 


نازی تارقلی زاده:

نوشتن را شغل و پیشه‌ی خود نکنید. کار دیگری داشته باشید که بتواند تأمینتان کند تا برای چیزهایی که در زندگی لازم دارید پول داشته باشید. مهم نیست چه ‌کاری انجام می‌دهید، کافی است مزاحم نوشتنتان نشود و پولش دربیاید. هر کسی می‌تواند برای نوشتن وقت پیدا کند، مهم نیست چند ساعت در روز کار می‌کنید. من تابه‌حال کسی را ندیده‌ام که نتواند وقت برای نوشتن چیزی که دوست دارد پیدا کند.

#ویلیام_فاکنر


نازی تارقلی زاده:

ای هیچ! برای هیچ، بر هیچ مپیچ!

تموم قصه همینه و لاغیر….


علیرضا:

روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی كه كمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری‌ست
روزی كه دیگر درهای خانه‌شان را نمی‌بندند
قفل افسانه ایست
و قلب
برای زندگی بس است

روزی كه معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی كه آهنگ هر حرف، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی كه هر حرف ترانه ایست
تا كمترین سرود بوسه باشد

روزی كه تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یكسان شود
روزی كه ما دوباره برای كبوترهای‌مان دانه بریزیم …

و من آنروز را انتظار می كشم
حتی روزی
كه دیگر
نباشم

احمد شاملو


نازی تارقلی زاده:

برای انسان شدن دانش‌آموزان تلاش کنیم تا تربیت ما موجب تولید «جانورانِ دانشمند» و «بیماران روانیِ ماهر» نشود.

خواندن، نوشتن، ریاضیات و… زمانی اهمیت پیدا می‌کند که به انسان شدن کودکان کمک کنيد و اين كليد انسان بودن كودكان در آينده می‌باشد.

پزشک شدن، مهندس شدن، متخصص شدن، كار سختی نيست و می‌شود با چند سال درس خواندن به آن رسيد و چه بسا امروز ما در جامعه هم پزشكان زیادی داريم و هم مهندسين زیادی داريم. اما بزرگ‌ترين ثروت ما انسانيت ماست.

#انسان_در_جست‌وجوی_معنی
#ویکتور_فرانکل


نازی تارقلی زاده:

من از عطرِ آهسته‌ هوا می‌فهمم،
تو باید تازگی‌ها
از اینجا گذشته باشی.

گفت‌وگویِ مخفی ماه وُ
پرده ‌پوشیِ آب هم
همین را می‌گویند.

دیگر نیازی به دعای دریا نیست.
گلدان‌ها را آب داده‌ام،
ظرف‌ها را شسته‌ام،
خانه را رُفت و روب کرده‌ام،
دنیا خیلی خوب است،
بیا …. علامتِ خانه ‌بودنِ من،
همین پنجره‌ رو به جنوبِ آفتاب است.
تا تو نیایی !
پرده را نخواهم کشید ….

#سیدعلی_صالحی


نازی تارقلی زاده:

شخصی به دارالحکومه رفت و گفت از کسی پولی طلب دارم و او پس نمی دهد.
گفتند آیا شاهدی هم داری؟ گفت: خدا
گفتند: کسی را معرفی کن که قاضی او را بشناسد…

#عبید_زاکانی

 


الهام پوريونس:

اے ز عشقت ایݩ #دل دیوانہ خوش
جاݩ ودردت هر دو در
یڪ خانہ خوش….

گر وصال است از تو قسمم گر فراق
هست هـر دو بر مݩ
#دیوانہ خوش….

#عطار

 


الهام پوريونس:

صبح ، بدون تو
ظهر ‌، بدون تو
عصر ، بدون تو
شب اما پُر است از” تو” از
خاطرات تو

علی سید صالحی

 


الهام پوريونس:

ﺷﺎﺯﺩه ﻛﻮﭼﻮﻟﻮ ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺎﺗﻮ ميخواي ﺑﺒﺮﻱ ﺗﻮ ﮔﻮﺭ
ﺑﺎﻫﺎﺷﻮﻥ ﭼﻲ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻲ
ﻛﻪ ﺍﺑﺮﺍﺯﺷﻮﻥ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻲ؟!
ﺭﻭﺑﺎه ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﺷﺎﺯﺩه ﻛﻮﭼﻮﻟﻮ ﮔﻔﺖ:
ﻣﮕﻪ ميشه؟!
ﺭﻭﺑﺎه ﮔﻔﺖ: ﺁﺭه
ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺎﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ یکی ﻭلی ﺍﻭﻥ ﮔﻤﺸﻮﻥ ﻛﺮﺩ
ﺣﺎﻻ ﻫﻢ ﻫﺮﺟﺎ ﺩﻧﺒﺎﻟﺸﻮﻥ ﻣﻴﮕﺮﺩﻡ ﭘﻴﺪﺍﺷﻮﻥ ﻧﻤﻲ كنم…


شیوا ماتک:

چند روزی میشود ، مثل خزر توفانی ام
من فدای چشمهاتم ، دلبر گیلانی ام ؟!

سبز جنگل های گیلان ، سبز چشمان شماست
حافظ چشم توام ، مامور جنگلبانی ام . . .

صد قصیده شرح چشمانت کنم بی فایده است
شاعر قرن ششم هستم ، خود خاقانی ام ؟!

ارمغانت شاخه ای زیتون منجیل است و من
امپراطور کبیر دوره ی یونانی ام . . .

بی تو خورشیدی ندارد ، آسمان لحظه هام !
من هوای رشت هستم ، دایما بارانی ام . . .

نوجوانم کرده چشمت این خود نوستالوژی است
سخت بی تاب تب عشقی دبیرستانی ام . . .

بی قرارم بی قرارم بی قرارم بی قرار
من تپش های تنی با روح سرگردانی ام

جشن می گیرم اگر در خانه ام مهمان شوی
با خودت خورشید من شو در شب مهمانی ام…

#سیروس_عبدی


پریسا گندمانی:

ما هیچ‌گاه هیچ‌کس را از دست نمی‌دهیم. بلکه فقط رابطه‌هایمان تغییر شکل می‌دهند. ممکن است جسم کسی در کنار ما نباشد، اما همواره در درونمان حضور خواهد داشت.‌

دبی فورد / نیمه‌ی تاریک وجود

 


پریسا گندمانی:

«دکتر برنیز سیگل» در کتاب خود می‌نویسد:

«اگر من به بیمارانم بگویم که سطح خون گلوبین‌های ایمنی خود را بالا ببرند، هیچ یک نمی‌دانند چگونه باید این کار را انجام دهند اما اگر به آنها یاد بدهیم که خود و دیگران را دوست بدارند، در حقیقت بطور ناخودآگاه همین تغییرات در بدن آنها رخ خواهد داد.»
هنگامی که فرد ابراز محبت می‌کند، سیستم ایمنی بدن او این قدرت را پیدا می کند که در برابر بیماری بایستد

محبت، محل عبور موادشیمیایی مغز را تغییر می‌دهد و این امر بر مقاومت بدن تأثیرگذار است.


الهام پوريونس:

مشکل ما این نیست که برای شیرین کردن زندگی معجزه نمی‌کنیم؛ مشکل ما این است که همانقدر که ویران می‌کنیم نمی‌سازیم؛
همانقدر که کهنه می‌کنیم تازگی نمی‌بخشیم؛ همانقدر که دور می‌شویم باز نمی‌گردیم.

✍? #نادر_ابراهیمی


نازی تارقلی زاده:

حس خیلی بدی داشتم. باورم نمی‌شد که اجازه دادم هیلی همچین حرفی بزند. یا شاید هم همیشه از این شوخی‌های مسخره می‌کرد؟ منم همیشه فقط چون فکر می‌کردم باید بخندم، می‌خندیدم؟

مشکل همین است. ما می‌گذاریم دیگران هر حرفی را بزنند و آن‌ها هم آن‌قدر تکرارش می‌کنند که برایشان عادی می‌شود، بعد از مدتی برای ما هم عادی می‌شود. اگر قرار است در چنین لحظه‌هایی سکوت کنی، پس توانایی حرف زدن به چه دردی می‌خورد؟ ‌‌
‌‌‌‌
?نفرتی_که_تو_میکاری
✍? #انجی_توماس


الهام پوريونس:

خاطراتی هستند که در نبودشان وضعیتم به مراتب بهتر است. چیزهایی که همان بهتر تا ابد گم و گور شوند و از دست بروند…

#پیش_از_آنکه_بخوابم
#اس_جی_واتسون


پریسا گندمانی:


علیرضا:

ابوحفص سغدی از نخستین سرایندگان شعر فارسی:
آهوی کوهی در دشت چگونه بوذا (بودا)
او ندارد یار، بی یار چگونه روذا (رودا)


نازی تارقلی‌زاده:

ضمیر مخاطب برایم تو بودی
به غیر از تو، من، قصدی از «او» نکردم

سرم با تو چرخید هر سو که رفتی
دلم را به غیر تو هم سو نکردم

به پیش حسودانِ تو اعتنایی
به یاوه سرایی بدگو نکردم

خودت را…خودت را…تو را دوست دارم
تو را دوست دارم، ولی رو نکردم

#قیصر_امین_پور


نازی تارقلی‌زاده:

شیخ ابوسعید ابوالخیر در راه بود
گفت : هر جا كه نظر می‌كنم
بر زمین همه گوهر ریخته
و بر در و دیوار همه زر آویخته!
كسی نمی‌بیند و كسی نمی‌چیند ….

گفتند : كو؟ كجاست؟
گفت : همه جاست
هر جا كه می‌توان خدمتی كرد ،
یا هر جا كه می‌توان راحتی به دلی آورد
آن جا كه غمگینی هست و آن جا كه مسكینی هست.
آن جا كه یاری طالب محبت است و آن جا كه رفیقی محتاج مُرُوَت ….


نازی تارقلی‌زاده:

در صورت آدمی دو چیز مهم است
یکی لبخندش
و دیگری عمق نگاهش
که هیچ جراحی نمی‌تواند به انسان بدهد
لبخند آدمی اقیانوس صورتش است
و چشم‌هایش آفتاب…

#مایا_کوفسکی


 

مهربانی ات چونان ساقه ای ظریف و ترد بر سیمای جانم گل می دهد، می شکفد تا نگاه ات از کران بی کرانی ها بر بلندای روح گمگشته ام پروانگی ها کند.
و من از پس قرنها با فریادی تنیده در سکوت من هایی محزون را زیسته ام و در شکوهی خاکستری، رنگین کمانها پیموده ام تا اکنونی سپید…
با پیراهنی پرچین از لاله های آتشین در سماع که پاورچینی گامهایم پله پله بر ابرها نقش بندد سرخ سرخ به سرور در جشنی از نور و آیینه.
که به تو برساندم در حجم وسیعی از بی وزنی.
که نت به نت بخوانی ام
که آوازی شوم در گلویت…
که پروازی شوی در لطافت شاعرانگی هایم
و آرام و لاله ریز بر شانه ات بنشینم
و شادان و گلریز بر شانه ات بنشانی ام در سماع سرخی بغایت سپید….

نازی تارقلی زاده


بانو قهرمانی:

“زن ها به جنگ نمی روند
‏فقط موقع خداحافطی
‏با نگاه شان به مردها می گویند
‏زنده بمانید و برگردید
‏خانه ایی برای آرام گرفتن
‏قلبی برای دوست داشتن
‏و امیدی برای بزرگ شدن
‏در انتظار شماست
‏و همه مردها برای برگشتن به خانه است
‏که می جنگند
‏حالا یا با خستگی های شان
‏یا با دشمن”

‏لطیف هلمت


علیرضا:

باور یا اعتقاد، وضعیتی در ذهن است که با وجود آن، فرد فکر می‌کند که چیزی درست است، بدون توجه به اينکه آیا شواهد تجربی‌ای وجود دارد یا نه، که با قطعیتی که بر حقایق مسلم دیگری مبتنی باشد، ثابت کند که آن چیز درست است.
در اندیشه یونان باستان، دو مفهوم با مفهوم باور مرتبط شناخته شده‌است: پیستیس (به انگلیسی: pistis) و دوکسا (به انگلیسی: doxa).
به زبان ساده، پیستیس به «اعتماد» و «اطمینان» اشاره می‌کند، در حالی که دوکسا به «نظر» و «پذیرش» اشاره دارد. کلمهٔ انگلیسی «ارتدکس» از دوکسا حاصل شده‌است.
جاناتان لستر: هدف باور، هدایت عمل است و نه نشان دادن حقیقت.[1]

[1]: Primmer, Justin (2018).
“The nature and purpose of belief”.
Journal of Mind and Behavior. 29 (3): 219–239. Retrieved 3 June 2018.


پریسا گندمانی:

تا سال 1954، باور تمام دنيا بر این بود که انسان با توجه به محدودیت های فیزیکی که دارد ، هیچ گاه نخواهد توانست یک مایل را زیر 4 دقیقه بدود ! تا اینکه راجر بنستر در مسابقه ای ، یک مایل را در کمتر از 4 دقیقه دوید !

از آن پس در مدت یکسال ، حدود 20 هزار نفر این رکورد را زدند و کم کم این کار به سطح دبیرستانها کشیده شد !! چه چیزی فرق کرد در عرض یکسال ؟ هیچ چیز ، جز یک کلمه ، “باور” ، باور به شدن ، باور به امکان…!

+ باوراتون رو تغيير بدید تا دنیاتون تغيير كنه …


شیوا ماتک:

_از خودت بگو؟ چه خبرا؟!
+بهترم میگذره ..
_هنوز هم هراز گاهی تیشرت ویل رو میپوشی؟
+نه.دیگه بوی ویل رو نمیده. شستم تا کردم و گذاشتم کنار. اما پلیورش و هنوزم در روزهای سرد تنم میکنم. تا هم تنم گرم بشه و هم دلم …

?جوجو مویز
?من پیش ازتو


بانو قهرمانی:

اینکه می گویند
من بدون تو نمی توانم زندگی کنم
من از آن دسته نیستم.
من بی تو هم می توانم زندگی کنم
اما
با تو جور دیگری زندگی خواهم کرد.

#ناظم_حکمت


بانو قهرمانی:

دلتنگی‌های آدمی را
باد ترانه‌یی می‌خواند،
رویاهایش را
آسمان پر ستاره نادیده می‌گیرد،
و هر دانه‌ی برفی
به اشکی نریخته می‌ماند.

سکوت
سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق‌های نهان
و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

در این سکوت
حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو
و من.

ـ مارگوت بیگل ـ
ـ ترجمه‌ء احمد شاملو ـ


بانو قهرمانی:

قلب هم زبان دارد
اما کسی جز خودش،
متوجه حرف قلبش نمیشود.
قلب که کمی خسته شود
پناه میبرد به قلم،
و حرفش را به قلم میزند
تا بماند که روزی بخوانند.

#سید_علی_کاردان ( عین کاف)


پریسا گندمانی:

دوست دارم با تو باشم چون هیچ‌وقت از با تو بودن خسته نمی‌شوم. حتی وقتی با هم حرف نمی‌زنیم، حتی وقتی نوازشم نمی‌کنی، حتی وقتی در یک اتاق نیستیم، باز هم خسته نمی‌شوم. هرگز دلزده نمی‌شوم.
فکر کنم به خاطر این است که به تو اعتماد دارم، به افکارت اعتماد دارم، می‌توانی بفهمی چه می‌گویم؟ همه‌ی آنچه در تو می‌بینم و هر آنچه نمی‌بینم را دوست دارم. با این همه ضعف‌هایت را می‌دانم. اما احساس می‌کنم همین نقاط ضعف تو و نقاط قوت من هستند که با هم سازگارند. ترس‌های مشترک داریم. حتی پلیدی‌های ما به هم می‌آیند! تو بیش از آنچه نشان می‌دهی می‌ارزی و من بر عکس. به نگاه تو نیازمندم تا کمی بیشتر . . . . تا جوهر بیشتری کسب کنم.
نمی‌دانم چطور بگویم؟ واژه‌های ثبات، استوار، درست است؟ وقتی آدم می‌خواهد بگوید که احساس رضایتمندی درونی می‌کند چه می‌گوید؟

آنا گاوالدا / من او را دوست داشتم


پریسا گندمانی:

چه هوایی ،
چه طلوعی ،
جانم…
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم ،
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا…?

?سهراب سپهری


بانو قهرمانی:

خاکستری، خاکستری، خاکستری
صبح، مه، باران.‌. ابر، نگاه،خاطره
در من ترانه ای نبود… تو خواندی
در من آیینه ای نبود… تو دیدی
ریشه ای بودم در خواب خاک های متبرک
بی باران، در نگاه تو سبز شدم
برق از چشمانت برخواست، نگاهم بارانی شد
گونه هایت خیس باران، چشم هایت آفتابی
گرگ ها می زایند، بره ها را دریابیم
تو، با چشمانت مرا بنواز
چوبدست چوپانیم سلاحی کارگر خواهد شد
بعد از جنگ، با چوبدستم
انجیر های تازه را برای تو خواهم چید..
با تو خواهم ماند، با تو خواهم خواند
و تو را در بهت آفتابیت خواهم بوسید
اگر ابرها بگذارند…

#محمد_ابراهیم_جعفری


پریسا گندمانی:

هیچ‌چیز، هیچ وقت
در هیچ کجای جهان
سر جایی که باید نیست.
اسم هایی را در لیست های خداحافظی دیدیم
که هنوز به حد کافی سلام نکرده بودند.
اسم هایی را در صفحه بیزاری
که هنوز عاشقشان بودیم…

#رویا_شاه_‌حسین‌_زاده


نازی تارقلی زاده:

در دنیا چه نیرویی می‌تواند در مغز زنی اطمینان مسلمی ایجاد کند مگر اراده درونی خودش. زن‌ها، مخصوصاً زن‌هایی که زیاد سختی کشیده‌اند، حرف هیچ‌کس را باور نمی‌کنند. حتی چیزهایی که با چشم خودشان می‌بینند، تمامش را باور نمی‌کنند. فقط وقتی غریزه درونی آن‌ها چیزی به آن‌ها بگوید، قبول دارند. فقط به آهن آبدیده درون سخت و دیرباور خودشان اعتقاد دارند.

?شراب خام
#اسماعیل_فصیح


علیرضا طیاری:

قایق نجات

در آن کشتی
که رو به غرق شدن است
میان وحشتِ همه‌گان
چه شادمان است
از باز شدن طناب‌های‌اش
قایق نجات.

■Filika

Batmak üzere olan
bir gemide
panik içindeyken herkes
ne de çok sevinir
ipleri çözülen
filika.

■●شاعر: #سونای_آکین | Sunay Akın | ترکیه، ۱۹۶۲ |

■●برگردان: #آیدا_مجیدآبادی


بانو قهرمانی:

خوشبختی!
خوشبختی!
بی‌آنکه رویت را دیده باشند
زنان سرزمین من
از تو کودکی دارند در بطن خویش

#جواد_گنجعلی


بانو قهرمانی:

بیا زندگی کنیم! خورشید روزی دو بار طلوع نمیکند، ما هم دو بار به دنیا نمی‌آییم. هر چه زودتر به آنچه از زندگی‌ات باقی مانده بچسب..

#آنتوان_چخوف
از کتاب: یک مرد ناشناخته


بانو قهرمانی:

‏هم‌دردیِ اصیل را یکی از مهم‌ترین نشانه‌های دوست‌داشتن می‌دانند. اما شاد شدن از شادیِ «دیگری» هم به همان اندازه (اگر نه بیشتر) نشانه دوست‌ داشتن است. چه حیف که برای این «هم‌شادمانی» معادل خوبی در فارسی نداریم. داریم؟ اگر نداشته‌ باشیم، آیا این به معنای غفلت از اهمیت چنین حسی‌ست؟

“ابراهیم سلطانی”


کیومرث حقیقت:

من هر آن تازه خواهم شد
و پیرامون خویش را تازه خواهم کرد
بگذار هر بامداد،
آفتاب بر این دیوارِ آجری بتابد
تا ببینی روانِ من، هر بار در شورِ تماشا چه می‌کند.
دریغ که پلک‌ها در این پرتوِ سرمدی گشوده نمی‌گردد
دل‌هایی هست که جوانه نمى‌زنند.
من این را درد يافتم و سخت باورم شد.
چه هنگام آیا روان‌ها بادبان خواهد گسترد.
و قطره‌ها دریا خواهد شد.
نپرسیم
و با خود بمانیم.
و درونِ خویش را آب پاشی کنیم
و در آسمانِ خود بتابیم
و خویشتن را پهنا دهیم
و اگر تنهایی از نفس افتاد
در بگشاییم و یکدیگر را صدا بزنیم.

#سهراب_سپهری


شیوا ماتک:

بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز، سحر غلغله می‌آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غمِ هم پروازند …

#هوشنگ_ابتهاج


پریسا گندمانی:

دوستت دارم و نگرانم روزی بگذرد
که تو تن زندگی ام را نلرزانی
و در شعر من انقلابی بر پا نکنی
و واژگانم را به آتش نکشی
دوستت دارم و هراسانم دقایقی بگذرند،
که بر حریر دستانت دست نکشم
و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم
و در مهتاب شناور نشوم
سخن ات شعر است
خاموشی ات شعر…
و عشقت آذرخشی میان رگ هایم
چونان سرنوشت….

#نزار_قبانی


بانو قهرماني:

وقتی كتابی توی جيبت يا توی كيفت داری، مخصوصا وقت‌هايی كه غمگينی و غصه‌دار، مثل اين است كه صاحب يك دنيای ديگر هستی! دنيايی كه می‌تواند شادی را به تو برگرداند!

#اورهان_پاموک


بانو قهرماني:

– فلسفه‌ی شما توی زندگی چیه؟

+ تا جایی که می‌شه کمتر فکر کن.

– دیگه چی؟

+ وقتی هیچ کار دیگه‌ای برای انجام دادن به فکرت نمی‌رسه محبت کن.

“هالیوود / چارلز بوکوفسکی”


بانو قهرماني:

ای انسان ها در زندگی باشید با هم مهربان

کنید با هم برابری در هر کیش و هر زبان

ای انسان ها گردهم آئید،نغمه سرائید در برهم

با دست یگانگی بیفکنید دیو غم

با نیروی عزم و اراده باشید آماده در یک کلام

سرود زندگانی را خوانید با هم یک صدا


بابک:

دوستان را در دل رنج ها باید که آن به هیچ دارویی خوش نشود؛
نه به خفتن، نه به گشتن و نه به خوردن،
.
.
.
الا به دیدار دوست…


” فيه‌مافيه ”


مهری عزتی مقدم:

در چشم‌های تو زندانیست
که چشم های من
در آن زندانیست !!!


پريسا گندماني:

میخواهم
به يادِ من باشى…
اگر تو
به يادِ من باشى؛
عينِ خيالم نيست كه همه
فراموشم كنند…
#هاروكى_موراكامی


پريسا گندماني:

همه یِ ما باید کسی را داشته باشیم
که وقتی یک روز ،
روزِ ما نبود
بنشینیم رو به رویش و غرغر کنان از سیر تا پیازِ تمامِ بد بیاری هایمان را برایش تعریف کنیم
و او هم لبخند به لب گوش کند و پایانِ هر جمله مان بگوید
“حق داشتی پس اینقد عصبی بشی،
حالا ولش کن مهم نیست،
فدایِ سرت” .

میدانید آدم هرچقدر هم قوی باشد
باید کسی را داشته باشد
که حالِ بدش را بفهمد
که نگذارد
به حالِ خودش بماند
کسی که حالمان را به حالش گره زده باشد…

#سحر_رستگار


الهام پوریونس:

روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد … یک پدر روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای! یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت! یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد! یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!! یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد! یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند! یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است! یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!! سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد…!

#جرج_برناردشاو


بانو قهرماني:

آن داغ ننگ خورده که میخندید،
بر طعنه های بیهده من بودم!
گفتم : که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که “زن” بودم

#فروغ_فرخزاد


بابک:

تو را بانو نامیده ام
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر…
بسیارند از تو زلال تر، زلال تر…
بسیارند از تو زیباتر، زیباتر…
.
.
.
اما بانو تویی !
از خیابان که می گذری
نگاه کسی را به دنبال نمی کشانی
کسی تاج بلورینت را نمی بیند،
کسی بر فرش سرخ زرین زیر پایت
نگاهی نمی افکند
و زمانی که پدیدار می شوی
تمامی رودخانه ها به نغمه در می آیند
در تن من ،
زنگ ها آسمان را می لرزانند
و سرودی جهان را پر می کند…
تنها تو و من
تنها تو و من، عشق من ،
به آن گوش می سپریم…..

” پابلو نرودا ”


الهام پوریونس:

شما تنها زمانی به قدرت نیاز دارید که
قصد انجام کار مضری را داشته باشید،
در غیر این صورت،
عشق برای انجام هر کاری کافیست…

“چارلی چاپلین”


پريسا گندماني:

بعضی کتاب ها را باید مزه کرد، بعضی را قورت داد و تعداد اندکی را جوید و بعد هضم کرد.
-فرانسیس بیکن


پريسا گندماني:

من دريافته‌ام كه دوست داشته شدن هيچ و اما دوست داشتن همه چيز است و بيش از آن بر اين باورم كه آنچه هستی ما را پر معنی و شادمانه می‌سازد، چيزی جز احساسات و عاطفه ما نيست. پس آن‌كس نیک بخت است كه بتواند عشق بورزد.

هرمان هسه / هرمان هسه و شادمانی های كوچک


بابک:

زندگی آن عمری نیست که گذرانده‌ایم
بلکه زندگی،
خاطرات ما
و چگونگی یادآوری آن خاطرات،
برای بازگو کردن آن‌‌هاست …

” گابریل گارسیا مارکز ”


الهام پوریونس:

کجایی تو
مرا می‌بینی، می‌شنوی
مرا به‌ جا می‌آری
منِ زيباترين، منِ تنها
موج رودخانه را چون كمانچه برمى‌گيرم
مى‌گذارم بگذرند روزها…

#پل_الوار


نازي تارقلي‌زاده:

میگویند روزی امیرکبیر که از حیف و میل شدن سفره‌ های دربار به تنگ آمده بود. به ناصرالدین شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت میخورند میل کند! شاه پرسید مگر رعیت ما چه میخورند؟! امیرکبیر گفت: ماست و خیار !
ناصرالدین شاه سرآشپز را صدا زد گفت:که برای ناهار فردایمان ماست و خیار درست کنید. سرآشپز دستور تهیه مواد زیر را به تدارک‌ چی برای ماست خیار شاهی داد :
ماست پر چرب اعلا، خیار قلمی ورامین، گردوی مغز سفید بانه، پیاز اعلای همدان، کشمش بدون ‌هسته، نان دو آتیشۀ خاش‌ خاش، سبزی‌های بهاری اعلا و…

ناصرالدین شاه بعد از اینکه یک شکم سیر ماست و خیار خورد به امیرکبیر گفت: رعایای پدرسوخته چه غذاهایی میخورند و ما بی‌خبریم!

چه حکایت قریبی!


الهام پوریونس:

ای جلوه‌ی برقِ آشیان‌سوز تورا
ای روشنی شمع شب‌افروز تورا

زآن روز که دیدمت شبی خوابم نیست
ای کاش ندیده بودم آن‌روز تو‌را

#رهی_معیری


نازي تارقلي‌زاده:

حالا که ما یاد گرفته ایم در هوا مثل یک پرنده پرواز کنیم؛
و در دریا مثل یک ماهى شنا کنیم.
فقط یک چیز باقى مانده یاد بگیریم؛
آن هم اينكه مثل یک آدم روى زمین زندگى کنیم

جرج برنارد شاو


اردشير پژوهشي:

اما / راستی هیچ می دانید / شما بدون کلمه هم قابل درک هستید … / شما / همین بودن تان /کافی است / حضورتان لبخند است/ ملیح و دلربا…/ هم خانواده اید با تمام پرندگان / پرواز …/ ابر /آسمان / بالا…بالاتر / و دلتان وسعت روشنی است / نامیرا …/ چنانکه گویی خواهر خورشید …./ بخشنده و بی دریغ / در تابشی دائم بر دامنه ها/ دره ها/ برستیغ بلند کوه ها / برشانه ی خمیده و خسته ی دیوارها/ کوچه ها/ خیابان ها/ خانه ها/ گل ها/ دانه ها آدم ها…/ پیش از این حتما گفته اند این حرف ها را دیگران هم به شما…


الهام پوریونس:

مست از رایحه‌ی کوچه‌ی نارنجستان
دوستش داری و مبهوت شدی در باران
دوستش داری و سرگیجه‌ای و سرگردان
دل من ! آن دل ِ آرام مرا برگردان…

#یاسر_قنبرلو


بانو قهرماني:

‌صبح، خورشيد آمد
دفترِ مشقِ شبم را خط زد
می‌روم دفترِ پاک‌نويسی بخرم
زندگی را بايد از سرِ سطر نوشت…

#قيصر_امين‌پور


الهام پوریونس:

بدون شرح


الهام پوریونس:

لُو ما الآه قلبي انطَر :

اگر آه نبود قلبم ترک برمیداشت

#عریان_السید_خلف


صدیقه کشتکار:

#بیل_گیتس:

اگر فقیر به دنیا آمده‌اید،
این اشتباه شما نیست.
اما اگر فقیر بمیرید،
این اشتباه شما است!

#سوآمی_ویوکاناندن:

در یک روز اگر شما با هیچ مشکلی مواجه نمی‌شوید،
می توانید مطمئن باشید که در مسیر اشتباه حرکت می‌کنید.

#ویلیام_شکسپیر:

سه جمله برای کسب موفقیت:
۱- بیشتر از دیگران بدانید.
۲- بیشتر از دیگران کار کنید.
۳- کمتر از دیگران انتظار داشته باشید.

#آلن_استرایک:

در این دنیا خود را با هیچ کس مقایسه نکنید!
در این صورت به خودتان توهین کرده‌اید.

#تونی_بلر:

برنده شدن همیشه به معنی اولین بودن نیست.
برنده شدن به معنی
انجام کاری بهتر از دفعات قبل است.

#توماس_ادیسون:

من نمی‌گویم که ١٠٠٠ شکست خورده‌ام؛
من می‌گویم فهمیده‌ام ١٠٠٠ راه وجود دارد که می‌تواند باعث شکست شود.

#لئو_تولستوی:

هر کس به فکر تغییر جهان است.
اما هیچ کس به فکر تغییر خویش نیست.

#آبراهام_لینکلن:

همه را باور کردن خطرناک است.
اما هیچکس را باور نکردن خیلی خطرناکتر است.

 


بانو قهرمانی:

بدون شرح


بانو قهرمانی:

حالم خوب است !
هنوز خواب می بینم
ابری می آید
و مرا تا سر آغازِ روییدن
بدرقه می کند…

-سید علی صالحی-


بانو قهرمانی:

تا دیروز فکر میکردم
تمام قله های جهان را
می توانم فتح کنم.
تازه امروز فهمیدم
چه نفس گیر است
بالا رفتن از پله های خانه ای که
تو
دیگر در آن نیستی!

 


پریسا گندمانی:

تمامِ سفرهای‌ پختگی و بالغ شدن از یک جدا شدن شروع می‌شود؛
جدا ‌شدن از احساس امنیّت،
جدا شدن از حس قدرت،
جدا شدن از یک وابستگی،
جدا شدن از هرچیزی که فکر می‌کنیم بدون آن هیچ خواهیم شد.

?اوشو


الهام پوریونس:

دمی با غم به سر بردن
جهان یک سر نمی‌ارزد
به می بفروش دلق ما
کز این بهتر نمی‌ارزد

#حضرت_حافظ

 


پریسا گندمانی:

اگر داستان را از قبل بدانی، به یک ماشین تبدیل میشوی.
آنچه باعث می شود انسانها انسان باشند، دقیقا همین است
که از آینده خبر ندارند …

? اینجا همه آدم ها اینجوری اند
✍? #لوری_مور

 


الهام پوریونس:

من آن دقیقه را دیدم
من آن فصل را فهمیدم
بزرگ
با شکوه و بی پایان
همچون عشق
که در جان مردمان فواره می زند
همچون سرود شاملو
برای روزبه بزرگ!
ای کاش روزی
ای کاش امروز
ای کاش فردا
همین فردا آفتابِ آزادی
از غبار غم به در می آمد
می آمد بر بلندای کوه می نوشت
که این کُشته
خود کُشنده ی دیگری بوده است.
من تردید نخواهم کرد
هیچ درنگی جایز نیست
پس این تاج را برگیرید وُ
مرا با ترانه هایم به خاک بسپارید.

#شیرکو_بیکس


الهام پوریونس:

بدون شرح


کیومرث حقیقت:

“هنرمند بودن یعنی شکست خوردن
آن هم شکستی که هیچ کس دیگری جرات تجربه ی آن را ندارد…”

| #ساموئل_بکت |


الهام پوریونس:

می آمدم که حال دل زار گویمت
اما مگر سرشک امان می دهد به من

چشمت به شرم و ناز ببندد لب نیاز
شوقت اگر هزار زبان می دهد به من….

آری سخن به شیوه ی چشم تو خوش ترست
مستی ببین که سحر بیان می دهد به من….

افسرده بود سایه دلم بی هوای عشق
این بوی زلف کیست که جان می دهد به من

#هوشنگ_ابتهاج


 

بین من و تو چه بود غیر از دوری
اصلا که تو را ربود غیر از دوری

خودکار تو روی دکمه ی تکرار است
یک بیت مگر سرود غیر از دوری

#صدیقه_کشتکار

 


الهام پوریونس:

اندر این تمهید عالم عشق را خواهیم گسترانید. هر چند که می‌کوشم که از عشق درگذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می‌دارد و با این همه او غالب می‌شود و من مغلوب. با عشق کی توانم کوشید؟

هر زمان گویم که بگریزم ز عشق
عشق پیش از من به منزل می‌شود

#عین‌_القضات
#تمهیدات_صفحه‌ی ۹۶


الهام پوریونس:

دانا ، نادان را می‌شناسد ، چرا
که خود زمانی نادان بوده است .

اما نادان ، دانا را نمی‌شناسد ،
چرا که هرگز دانا نبوده است !

?افلاطون


 

زیباترین نگاه را داشتند
نگاهشان پراز آفاق آفتاب بود
رها به سوی آسمان قد می کشیدند
از زیباترین نگاه به آفتاب
از نگاه بذر روییده از خاک می گویم
#بهناز_فاضلی


شیوا:

آن‌که می‌گوید دوستت می‌دارم
خنیاگر غمگینی‌ست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد در چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلوی من
عشق را ای کاش زبان سخن بود …

آن که می‌گوید دوستت می‌دارم
دلِ اندوهگین شبی‌ست
که مهتابش را می‌جوید
ای کاش عشق را زبان سخن بود …

هزار آفتاب خندان در خَرامِ توست
هزار ستاره‌ی گریان در تمنای من
عشق را ای کاش زبان سخن بود …

#احمد_شاملو


علیرضا طیاری:

تبلیغ برای مبارزه با بیگاری و کار کودکان در پاراگوئه

اسلحه ها تغییر کرده اما قربانیان نه!


نازی تارقلی زاده:

مادرم می‌گفت: عشق بزرگترین هدیهٔ جهان به انسان است. اما من فکر می‌کنم که: «فراموشی» بزرگترین هدیهٔ جهان است، چرا که هیچ عشقی تا ابد نمی‌پاید و باید قدرتِ فراموش کردن آن به انسان‌ها داده شود.

#والنتیونو
#ناتالیا_گینزبورگ

 


بانو قهرمانی:

‌‌

تعصب به یک راه‌حل،
انسان رادر مقابل
راه‌حل‌های دیگرنابینا می‌کند…

 


نازی تارقلی زاده:

عالمی را پرسیدند :
خوب بودن را کدام روز بهتر است؟

عالم فرمود :
یک روز قبل از مرگ
دیگران حیران شدند و گفتند :
ولی زمان مرگ را هیچکس نمیداند

عالم فرمود :
پس هر روز زندگی را روز آخر فکر کن
و خوب باش شاید فردایی نباشد

? دالای لاما


بانو قهرمانی:

 


و به فرموده ی حضرت خیام
«ناآمدگان اگر بدانند که ما / از دهر چه می‌کشیم نایند دگر»

 


بانو قهرمانی:

ما پيش از آنكه به انديشيدن عادت
كنيم، به زيستن عادت می‌كنيم.

‌ #آلبر_کامو
#افسانه_سيزيف


بانو قهرمانی:

از روزی که فهميدم
نیازی به خوشبختی ندارم،
خوشبختی در وجودم آشیان کرد.
آری، از همان روز که به خود قبولاندم
که برای خوشبخت بودن به هیچ
چیز نیاز ندارم.

#آندره_ژید

 


بانو قهرمانی:

آرامش یک وضعیت است، نمی‌توانی به زور به این وضعیت درآیی.
کافی است همه‌ی منفی‌بافی‌ها، توقعات و باید نبایدها و هر آنچه آرامشت را مختل کرده، کنار بگذاری تا آرامش با پای خودش به سراغت بیاید و خود به خود در تو ایجاد شود.

#اشو

 


بانو قهرمانی:

و از آن روزی که
مرا دوست داری
جهان بزرگ ‌تر شد …

#سعاد_الصباح

 


بانو قهرمانی:

و از آن روزی که
مرا دوست داری
جهان بزرگ ‌تر شد …

#سعاد_الصباح


بانو قهرمانی:

کندوی عسل می‌تواند ساختار اجتماعی
بسیار پیچیده‌ای داشته باشد و انواع
مختلف زنبورهای کارگر را در خود جای دهد، اما تاکنون محققان موفق به یافتن زنبورهای وکیل نشده‌اند!
زنبورها احتیاجی به وکیل ندارند،
چون خطر فراموش کردن یا نقض قانون اساسی کندو وجود ندارد.
ملکه، غذای نظافتچیان را با دوز و کلک از چنگ شان درنمی‌آورد و آن‌ها هم هرگز برای حقوق بیشتر اعتصاب نمی‌کنند.
اما اینها کارِ همیشگی انسان است!

#نیک_گرگین
#انسان_خردمند


بانو قهرمانی:

چنان زلال شود
آن کسی که تو را یک بار
فقط یک بار نگاه کند
که هیچ‌گاه کسی جز تو را نبیند از آن پس
حتی اگر هزار بار هزاران چهره را نگاه کند.
یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان
اگر آدم‌هایش بدون رؤیتِ تو
چشم گشوده باشند.
چگونه جهان به غربتِ ابدی
دوباره عادت خواهد کرد
اگر تو را نبیند…

#رضا_براهنی


الهام پوریونس:

‌‌برای من
که به ابدیت
ایمان ندارم
برای یک هفته
برای چند روز
برای یک ساعت
دوستم بدار،،،᪥

#نزار_قبانی?

 


پریسا گندمانی:

نمردیم و گلوله هم خوردیم
همیشه دوست داشتم یه جور خوب کلکم کنده بشه
با گوله مردن از تو کوچه زیر پل مردن که بهتره…

? گوزن ها (۱۳۵۳)

 


بانو قهرمانی:

به شکل تازه ای دوستت دارم،
به شکل صبح،
باران
و بوی گل…

-حمید رها-

 


بانو قهرمانی:

وظیفه هنر رساندن پیام و ایده و اندیشه نیست. هنر باید انسان را برای مرگ آماده سازد؛ روحش را چنان شخم زده و هرس کند، تا پذیرای نیکی شود.

آندری تارکوفسکی

 


بانو قهرمانی:

گفتم تو را دوست دارم،
صدای مرا نقاشی کن،
دل تنگ توام اندوه مرا نقاشی کن،
به تو می اندیشم در غم دیگران
پندار مرا نقاشی کن.
گفتی: در خلایی که هوا نیست،
نه من تو را می خوانم،
نه تو مرا می شناسی،
برایم چراغی بیاور،
بی نور، چگونه نقاشی کنم ؟

#محمد_ابراهیم_جعفری

 


بانو قهرمانی:

باید از یاد شانه هایم ببرم
خیال ِ سرت را ..

#پوریا_نبی_پور

 


پریسا گندمانی:

کودکت را از جهنم نترسان،
ذات او را پاک پرورش بده..
وعده ی بهشت به او نده،
به او بیاموز خوب بودن
لازمه ی انسانیت است…


بانو قهرمانی:

حیف که آدمی تنها وقتی آن چین و چروک‌های ترسناک، سرزمین نازک پوستش را تسخیر می‌کند و وقتی شتر مرگ به خانه‌اش نزدیک می‌شود تازه می‌فهمد که باید ببیند، باید بیشتر ببیند، بیشتر نفس بکشد، بیشتر راه برود، بیشتر زندگی کند، بیشتر عشق بورزد و شاید این تقدیر آدمی است که دیر بفهمد. آن‌هم خیلی دیر.

فیل‌ها
شاهرخ گیوا

 


شیوا:

گفتی اگر دانی مرا
آیی و بستانی مرا

ای هیچگاه ناکجا
گو کی، کجا بستانمت؟!…

#هوشنگ_ابتهاج

 


الهام پوریونس:

امروز
ندانم زِ چه دست آمده‌ای
کز اولِ صبح
مستِ مست آمده‌ای

گر خونِ دلم خوری زِ دستت ندهم
زیرا که
به خونِ دل
به دست آمده‌ای!…

#مولانا

 


الهام پوریونس:

در گوشهٔ بی‌تعلقی جای دل است
وارسته همیشه در تماشای دل است

کشتی چو قلندران به پهلو بندد
آنرا که هوای سیر دریای دل است

#غنی_کشمیری

 


بابک:

 

روزی شيخ ابوالحسن خرقانی،
نماز ميخواند …
آوازی شنيد :
که ای ابوالحسن، خواهی که،
آنچه از تو میدانم با خلق بگويم،
تا سنگسارت کنند؟!

شيخ گفت:
بار خدايا ! خواهی آنچه را،
که از “رحمت” تو می‌دانم،
و از “بخشایش” تو می‌بينم،
با خلق بگويم تا ديگر،
هيچکس سجده‌ات نکند؟!
.
.
.
آواز آمد : نه از تو؛ نه از من…

«تذكره الاولياء عطار نيشابوری»

 


بانو قهرماني:

 

اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من،
وین حرف معمّا نه تو خوانی و نه من؛

هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو،
چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من.

#خیام

 


بانو قهرماني:

‌خلق عشق مسئله‌ای نیست،
حفظ عشق مسئله است.
عاشق شدن مهم نیست، عاشق ماندن مهم است.
عاشق شدن حرفه بچه‌هاست،
عاشق ماندن هنر مردان و دلاوران.
مهم، پنجاه سال بعد است؛
دوام عشق، دوام زیبایی و شکوه عشق!

#آتش_بدون_دود
#نادر_ابراهیمی

 


پريسا گندماني:

گاهی لحظه‌های سکوت پرهیاهوترین دقایق زندگی هستند، مملو از آن‌چه می‌خواهیم بگوییم ولی نمی‌توانیم.

دیوید سلینجر / دختری که می‌شناختم

 


الهام پوریونس:

رازی
که بر غیر
نگفتیم و نگوییم

با دوست بگوییم
که او محرم راز است..

حافظ

 


الهام پوریونس:

دلم
دیگر به این عشق ها گرم نمی شود،
باید به مادرم برگردم…
اتفاق است دیگر…!

? مهرِ ابدی مادر، اثر اریک کمبل

 


الهام پوریونس:

در زندگی هرکسی لحظه‌ای هست که درمسیر اندوه و افسوس قرار میگیرد.
آنوقت یک راه برای عبور وجود دارد:
کتاب، کتاب و کتاب را فراموش نکن در آن لحظه شگفت‌انگیز!

#کاکتوس
#هاوارد_بارکر

 


کيومرث حقيقت:

نمی‌دانم برای شما نیز چنین است یا نه،
گاهی آنقدر وضعیت برایم اسفبار است
که هرچیزی،
مثلا حتی نگاه کردن به پرنده ای روی سیم برق،
به اندازه یک سمفونی بتهوون باشکوه به نظر می‌رسد.
سپس همه چیز را فراموش می‌کنید،
و به حالت عادی بازمی‌گردید.

#چارلز_بوکفسکی


الهام پوریونس:

‌‌‌‌‌كل عيب أحبه فيك إلا غيابك

همه ی عیب‌هایت را دوست دارم
جز #نبودنت،،،᪥

#محمود_درویش?


الهام پوریونس:

روشنگر آیینه دلها دم صبح است
این روح نهان در نفس مریم صبح است

دل را ز جهان آنچه کند سرد به یک دم
از آه سحرگه چو گذشتی، دم صبح است

صائب
?


کيومرث:

ما گمان می‌کنیم که نقاب‌هایمان،
شخصیت درونی‌مان را پنهان می دارد،
اما هر آنچه که در وجود خود نمی‌پذیریم،
در نامنتظره‌ترین لحظات سر بر می‌آورد
و خود را نشان می‌دهد.

#نیمه_تاریک_وجود
#دبی_فورد

 


شیوا:

نثار آهِ سحر می کنم سرشکِ نیاز
که دامن تواَم ای گل ز دسترس نرود

دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق
کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود

#هوشنگ_ابتهاج

 


الهام پوریونس:

دوباره دست های تو
آن دست های قادرِ عاشق
هم سان یک شکوفه، یک گل
خواهد شکفت
و خورشیدی خواهی گشت
بر فراز دیوارهای سیاه
همیشه خوش آفتاب،
همیشه بی غروب!

#خسرو_گلسرخی

 


بابک:

آری آدمیان به آینه‌ها شبیهند…
آینه‌ی زنگار بسته تو را کدر نشان می‌دهد،
و آینه‌ی ترک‌خورده تو را شکسته،
و آینه‌ی صیقلین یا موّاج ترا صاف یا معوج…
و این جز آنست که تو
صاف باشی
یا شکسته
یا کدر
یا زنگار بسته…
.
.
.
من گاهی آینه‌ی دق بوده‌ام،
و گاهی به تلنگری ترک برداشته‌ام،
من گاهی به کلی خرد شده‌ام،
و در هزار تکه‌ی من هزار تصویر خرد شما پیدا بود…

” طومار شیخ شرزین ” / بهرام بیضایی

 


کیومرث:

نهاده‌ایم قدم، از عدم به سویِ عدم
حیات نام مده، فصلِ انتقالی را…

#حسین_منزوی


کیومرث:

بسکه وعده شنیدیم، وعده‌دونمون در اومد.
هر چه بیشتر فلاکت میکشیم
بیشتر به اون دنیا حواله‌مون میدن…!

#همسایه_ها
#احمد_محمود


پریسا گندمانی:

آدم‌ها مانند پنجره‌هایی با شیشه‌های رنگی‌اند. وقتی آفتاب می‌تابد برق می‌زنند و می‌درخشند!

اما وقتی تاریکی سایه می‌گسترد، زیبایی حقیقی آن‌ها فقط در صورتی هویدا می‌شود که نوری در درونشان باشد.

الیزابت کولبر راس?


الهام پوریونس:

عشق


الهام پوریونس:

تك تك چيزهايى كه تو زندگيت اتفاق افتادن دارن تو رو براى لحظه‌اى آماده ميكنن كه هنوز نرسيده!


نازي تارقلي زاده:

رنج را دوست ندارم، هرگز دوست نخواهم داشت، اما باید قبول کنم که آموزگار خوبی است. ‏

? دیوانه وار
✍? #کریستین_بوبن


شيوا:

༻‌‌‌‌♥️༺

خنده ات ساخت و ساز، اخم تو ویرانی ها
گیسوانت گره ی کورِ پریشانی ها

اشک تو در صدد حمله ی قلبی به من است
یورش آورده به من لشکر اشکانی ها

نقش ابروی تو را جای مدل در سر داشت
طاق ها ساخت اگر دولت ساسانی ها

از لب سرخ تو حرفی نزدم می ترسم
زعفران باد کند دستِ خراسانی ها

چشم تو جنگل سبزی ست در آغوش خزر
آشنایند به این منظره گیلانی ها

درّی و در دل یک مشت پر از مروارید
نادری باز در انبوه فراوانی ها..

#جواد_منفرد

༻‌‌‌‌♥️༺


نازي تارقلي زاده:

در ایران باستان بجای کلمات آقا و خانم که ریشه مغولی دارند، به مرد و زن “مهربان” و “مهربانو” میگفتند. مهربانو یعنی کسی که مهر خلق میکند، و مهربان به معنای نگهبان مهربانو بود!

 


پريسا گندماني:

هرکس می‌باید در طول روز، آوازی گوش کند؛ شعری بخواند؛
تصویری زیبا ببیند و اگر ممکن بود چند کلام حرف عاقلانه بزند …

? گوته

 


الهام پوریونس:

آدمها فکر می کنند اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی
می کنند، شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود.
فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند، محکم و بی نقص!
اما حقیقت ندارد..
اگر ما جسارت طور دیگری زندگی
کردن را داشتیم،
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم،
اگر آدمِ ساختن بودیم،
از همین جای زندگیمان به بعد را
مى ساختيم…

#آنتوان_دوسنت_اگزوپری

 


الهام پوریونس:

دل
که با
صد رشته ی
جادو نمی گیرد قرار
تاری از
گیسوی او آرید و زنجیرش کنید..

#حسین_منزوی


بانو قهرماني:

یادمون باشه نیمه ی زندگیمون , زندگیِ کامل بعضی ادما
و زندگیِ کاملِ ما,نیمه ی زندگیِ بعضی ادماس.

ناشناس.


بانو قهرماني:

من چه خاکی سر آن خاطره‌ها بگذارم؟
تو اگر سایه به دیوار کسی بگذاری ؟

#احسان_افشاری


بانو قهرماني:

زنبور هیچ گاه تخریب نمیکند.
آنچه را که نیاز دارد جمع آوری میکند،
اما به روشی استادانه و با چنان مهارتی
که شکل گل کاملا دست نخورده باقی بماند.
بگونه‌ای زندگی کن که به هیچ کس آسیب نرسانی.
سازنده، ملاحظه گر و هنرمندانه زندگی کن.
با حساسیت و ظرافت زندگی کن
و هیچ گاه دلبسته نشو.
از تجارب زندگی لذت ببر.
از تمام گلهای زندگی لذت ببر.
اما روان باش و در هیچ جایی توقف نکن
تا به خدا برسی…

#اشو

 


الهام پوریونس:

نهاده‌ایم قدم، از عدم به سویِ عدم
حیات نام مده، فصلِ انتقالی را…

#حسین_منزوی


بابک:

دلهره ی من
با کشف زمان آغاز شد…
لحظه یی که فهمیدم
هر لذتی در نهاد خود
راهی به نیستی باز می کند…!

“اوژن یونسکو”


الهام پوریونس:

بیدار نشستم که
غمت را چو چراغی

از شب بستانم به
سحر بسپرم امشب!!

حسین_منزوی


بابک:

به حرمت
نان و نمکى که با هم خوردیم
نان را تو ببر
که راهت بلند است
و طاقتت کوتاه…
نمک را بگذار برای من !
میخواهم
این زخم
تا همیشه تازه بماند…

 

 


شیوا:

باید اعتراف کنم من نیز گاهی به آسمان نگاه کرده ام، دزدانه.
به چشم ستاره ها، نه به همه آنها، فقط به آنهایی که شببیه ترند.
شبیه ترند به چشمان تو❤️

#گاهی_به_اسمان_نگاه_کن

 


هاله:

چگونه دلتنگت نباشم ؟/كه تمام قناري ها از صدا افتاده اند /چگونه دلتنگت نباشم /كه تهران يك ريز مي بارد /ديگر دلتنگت نمي شوم /هميشه برايت مي ميرم. (ناشناس)

 


الهام پوریونس:

آیا بوسه و شعر را زیسته‌ای؟
پس مرگ، چیزی از تو نخواهد گرفت.

#یانیس_ریتسوس

 


الهام پوریونس:

پرسید چگونه‌ای؟
گفت چگونه باشد حال قومی که در دریا باشند و کِشتی بشکند و هریک بر تخته‌ای بمانند؟
گفتند صعب باشد
گفت حال من هم چنین است…

تذکره‌الاولیاء
#عطار

 


پرواز:

همه‌ی آنهایی که مرا می‌شناسند
می‌دانند چه آدم حسودی هستم
و همه‌ی آنهایی که تو را می‌شناسند ..
لعنت به همه آنهایی که تو را می‌شناسند !

نزار قبانی

 


الهام پوریونس:

میلیون‌ها نفر
در آرزوی جاودانگی
به‌سر می‌برند
در حالی که نمی‌دانند
با بعد‌از‌ظهر بارانی
یک روز تعطیل خود چه کنند..

#سوزان_آرتز

 


الهام پوریونس:

ای بهار …
‌ای همیشه خاطرات عزیز!
عاقبت کجا؟
کدام دل؟
کدام دست؟
آشتی دهد من و تو را؟
تو به هر کرانه گرم رستخیز
من خزان جاودانه پشت میز
یک جهان ترانه‌ام شکسته در گلو
شعر بی‌جوانه‌ام نشسته روبرو
پشت این دریچه‌های بسته
می‌زنم هوار . . .

ای بهار‌ ! ای بهار ! ‌ای بهار !

#فریدون_مشیری

 


شیوا:

من به چشم های بی قرار تو
قول می دهم
ریشه های ما به آب،
شاخه های ما به آفتاب می رسد؛
ما دوباره سبز می شویم.

#قیصر_امین_پور

 


نازي تارقلي زاده:

‍ ?پاس دارم آتش جاويد را
?يادگار فطرت جمشيد را
?چند روزى مانده بودش تا به عيد
?آمد آتش در چنين روزى پديد
?بهر او آتشگهى آراستند
?از پليدى و سياهى كاستند
?پس ازآن هر روز در روزى چنين
?جشن سورى بوده در ايران زمين
?تا كه آتش را پرستارى كنيم
?از اهورا طلب يارى كنيم.

چهارشنبه سوری مبارک?

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *