Press "Enter" to skip to content

1399(1)

 


مريم:

به من آهسته بگو عشق سلام
چه خبر از غم دنیا
دل من خسته نباشی
نفست گرم ودلت شاد
مبادا که از این رنج برنجی
که جهان گشته پر از درد
به من آهسته بگو نیست جهان جای قشنگی
بگذار هرچه بدی هست در این خاک بماند
من و تو رهگذر کوچه ی عشقیم
و همین بس که تورا دوست بدارم
نکند خسته شوی یا که ببازی
من کنار تو نشستم
که تو بر عشق بنازی
کمکت خواهم کرد که به شکرانه این عشق
تو یک کلبه بسازی
که در آن بوی خدا هست
و این حس
سر آغاز قشنگی ایست
که آغاز شود بودن و بی عشق نماندن
به من آهسته بگو
هستی و هستم

#نیما_یوشیج


 

بشکن دلم که رایحه ی درد بشنوی
کس از برونِ شیشه نبوید گلاب را

نوعی خبوشانی


عليرضا:

گاهی فکر می‌کنم بهشت،
همان کتاب‌خواندن خستگی‌ناپذیر مداوم است.

#ویرجینیا_وولف


عليرضا:

برای‌ برگی‌ كه
از درخت می‌افتد
زياد فرقی‌ ندارد،
باد از كدام سو می‌آيد،
شبيه من كه بعد از رفتن تو
خيابان‌ها را،
می‌روم می‌آيم
می‌روم می‌آيم…

#رسول_ادهمی‌


مريم:

چرا به یاد نمی‌آورم!؟
به گمانم تو
حرفی برای گفتن داشتی.
هرگز هیچ شبی
دیدگان تو را نبوسید.

گفتی مراقب انار و آینه باش.
گفتی از کنار پنجره
چیزی شبیه
یک پرنده گذشت.

زبانِ زمستان و مراثی میله‌ها.
عاشق‌شدن در دی‌ماه،‌
مردن به‌وقت شهریور.

چرا به یاد نمی‌آورم؟
همیشه‌ی بودن،
با هم بودن نیست.

چرا به یاد نمی‌آورم؟
مرا از به یاد آوردنِ
آسمان و ترانه ترسانده‌اند.
مرا از به یاد آوردنِ
تو و تغزلِ تنهایی،
ترسانده‌اند.
گفتی برای بردنِ بوی پیراهن‌ات برخواهی گشت.
من تازه از خوابِ یک صدف
از کف هفت دریا،
آمده بودم.
انگار هزار کبوتربچه‌ی منتظر
در پسِ چشم‌هات،
دل‌واپسی مرا
می‌نگریست.

#سیدعلی_صالحی


پريسا:

امید پرنده‌ای است که روشنایی را از قبل حس می‌کند و وقتی هنوز تاریکی جای خود را به سپیدی نداده است آواز می‌خواند.

#دهکده_جهانی_خوشبختی
#لئو_بورمنز


نيلوفر:

قاصدک‌های پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم می‌توان از یاد برد

فاضل نظری


مريم:

مهمانی خورشید
—————————
آخر‌ چه‌حاجت است، گره در‌کار ‌می‌کنی
دلبر به بر گرفته ای و ، انکار ‌می‌کنی.
آن غنچه را که باز بچیدی ز باغ عشق
خود را ‌چنین به پای‌ گلی خار ‌می‌کنی!
گیرم گلی ز شاخسارِ یکی باغ چیده‌ای
آن باغ را سگی‌ست، تواش‌هم هار ‌می‌کنی!
گر در بهار‌ِعمر، گلِ رویی بچیده‌ای
پاییز، مرغ عشق به سرِ دار‌ می‌کنی !
رخسارِ یار ،‌ آتش بی دود ست و، واقفا
‌گر آن به پا کنی، چشم خود آزار‌ می‌کنی!
پیرانه سر چو قدح کردی خالی از ‌میِ ناب
با پای عشق ، روی به خانهِ خمّار ‌می‌کنی
پای وفا به یار،‌ چو میان آیدت، خوشا…
خورشید را مهمانِ خود، به شب تار ‌می‌کنی
شب های ماهتابیِ تو، صبح می‌شود اگر
خود را برای یار، محرم اسرار می‌کنی!
محمود طیاری


مريم:

اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمی‌شود…

دست‌خط منسوب به امیرکبیر


مريم:

دیراست گاليا
در گوش من فسانه دلدادگي مخوان
ديگر ز من ترانه شوريدگي مخواه

اما درين زمانه که درمانده هر کسي
از بهر نان شب
ديگر براي عشق و حکايت مجال نيست

شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بيست شمع خواهي افروخت تابنک
امشب هزار دختر هم سال تو ولي
خوابيده اند گرسنه و لخت روي خاک

زيباست رقص و ناز سرانگشتهاي تو
بر پرده هاي ساز
اما هزار دختر بافنده اين زمان
با چرک وخون زخم سرانگشت هاي شان
جان مي کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقيري که بيش از آن
پرتاب مي کني تو به دامان يک گدا

وين فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگاني آنان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش هزار ننگ
اينجا به خاک خفته هزار آرزوي پاک

اينجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شيرين بي گناه
چشم هزار دختر بيمار ناتوان

دير است گاليا
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نيست
هرچيز رنگ آتش و خون دارداين زمان
هنگامه رهايي لبها ودست هاست عصيان زندگي ست

در روي من مخند
شيريني نگاه تو بر من حرام باد بر من حرام باد
زين پس شراب و عشق بر من حرام باد تپش هاي قلب شاد

ياران من به بند
در دخمه هاي تيره و نمناک باغشاه
در عزلت تب آور تبعيدگاه خاک
در هر کنار و گوشه اين دوزخ سياه

زود است گاليا
در گوش من فسانه دلداگي مخوان
اکنون ز من ترانه شوريدگي مخواه

زود است گاليا !
نرسيده ست کاروان
روزي که بازوان بلورين صبحدم
برداشت تيغ و پرده تاريک شب شکافت
روزي که آفتاب
از هرچه دريچه تافت
روزي که گونه و لب ياران هم نبرد
رنگ نشاط و خنده گم گشته بازيافت
من نيز باز خواهم گرديد آن زمان
سوي ترانه ها و غزلها و بوسه ها
سوي بهارهاي دل انگيز گل فشان
سوي تو
عشق من!

هوشنگ ابتهاج


عليرضا:

تو التیامِ تمام
عشق‌های مایوس و نیمه کاره‌ای،
آغاز صبحِ خوش یُمنی،
شفقی،
شروع دوباره‌ای..
سخاوت رودی تو،
شکیبایی بی حد کوه،
راهی،
مسیرِ روشنی،
اشاره‌ای…

رسول ادهمی


نيلوفر:

شراب شوق مینوشم
به گرد یار میگردم

سخن مستانه میگویم
ولی هشیار میگردم

گهی خندم،
گهی گریم،
گهی افتم
گهی خیزم

مولانا


بابک:

چیزهایی هست که نمی‌توان به زبان آورد
چرا که واژه‌ای برای بیان آنها وجود ندارد
اگر هم وجود داشته باشد
کسی معنای آن را درک نمی‌کند
اگر من از تو نان و آب بخواهم
تو درخواست مرا درک می‌کنی
اما هرگز این دست‌های تیره‌ای را که
قلب مرا در تنهایی
گاه می‌سوزاند و گاه منجمد می‌کند
درک نخواهی کرد…

فدریکوگارسیالورکا

احمدشاملو


بابک:

قدرِ اهلِ درد، صاحب درد، می‌داند که چیست؟
مردِ صاحب درد، درد مرد، می‌داند که چیست…

هر زمان در مجمعی گردی، چه دانی حال ما
حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست؟

رنج آن هایی که تخم آرزویی کشته‌اند
آن که نخل حسرتی پرورد، می‌داند که چیست؟

آتش سردی که بگدازد درون سنگ را
هرکه را بودست آه سرد، می‌داندکه چیست؟!

بازی عشقست کاینجا عاقلان در شش درند
عقل کی منصوبهٔ این نرد می‌داند، که چیست؟!

قطره‌ یی از بادهٔ عشقست سد دریای زهر
هر که یک پیمانهٔ زین می‌خورد، می‌داند که چیست؟

وحشی آن کس را که خونی چند رفت از راه چشم
علت آثار روی زرد می‌داند که چیست…؟!

“وحشی بافقی”


عليرضا:

برای‌ برگی‌ كه
از درخت می‌افتد
زياد فرقی‌ ندارد،
باد از كدام سو می‌آيد،
شبيه من كه بعد از رفتن تو
خيابان‌ها را،
می‌روم می‌آيم
می‌روم می‌آيم…

#رسول_ادهمی‌


نيلوفر:

‏”دنیا مالِ کسی است،
‏که یکی دوستش دارد …”

 


قلم آبستن درد دل من
خدا پرداخت این را با گل من

من آن دریای مواجم که بی تو
ندارد گوش ماهی ساحل من

#صدیقه_کشتکار


الهام:

دوستم داری؛
می دانم
باز دوست دارم که بپرسم گاهی
دوست دارم که بدانم
امروز؛ مثلِ دیروز، مرا می خواهی؟!

#محمدعلی_بهمنی


نيلوفر:


نازي تارقلي زاده:

“زبان قدرتمند است”

كلماتى كه به كار مى بريم مى تواند زندگى ما را عالى كند و بهانه اى كه مى آوريم مى تواند از نعمت بزرگى ما را محروم كند..
كلمات مى تواند، اعتماد به نفس يك انسان را نابود كند، عظمت او را از بين ببرد و يا مى تواند عملكرد او را عالى كند و ملتى را نجات دهد.
يكى از بهترين كلمات اين است كه ” فقط شروع كن”.
و بهانه نياور، احساس ناتوانى نكن، نترس، ترديد نكن، محكم و استوار باش.???


شيوا:

یادها یادگاران ِ عمرند
خفته در خاطر ِ آدمیزاد
یاد ِ خوش لذتی دلپذیر است
چون دگر باره از آن کنی یاد

تلخ و شیرین درین یادها هست
کاش شیرین آن بیشتر باد

#فریدون_مشیری


نازي:

آدميزاد فقط
با آب و نان و هوا
نيست كه زنده است
اين را دانستم و می‌دانم
كه آدم به آدم است كه زنده است
آدم به عشق آدم زنده است!

#محمود_دولت_آبادی


نازي:

گر چه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر
باز کن ساقی مجلس سرِ مینای دگر

امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر

مست مستم، مشکن قدر خود ای پنجه‌ی غم
من به میخانه‌ام امشب تو برو جای دگر

چه به میخانه چه محراب حرامم باشد
گر به‌جز عشق توام هست تمنای دگر

تا روم از پی یار دگری می‌باید
جز دل من دلی وجز تو دلارای دگر

نشینده‌ست گلی بوی تو ای غنچه‌ی ناز
بوده‌ام ورنه بسی همدم گلهای دگر

تو سیه‌چشم چو آئی به تماشای چمن
نگذاری به ‌کسی چشم تماشای دگر

باده پیش آر که رفتند از این مکتب راز
اوستادان و فزودند معمای دگر

این قفس را نبود روزنی ای مرغ پریش
آرزو ساخته بستان طرب‌زای دگر

گر بهشتی است رخ تست نگارا که در آن
می‌توان کرد به هر لحظه تماشای دگر

از تو زیبا صنم اینقدر جفا زیبا نیست
گیرم این دل نتوان داد به ‌زیبای دگر

می‌‌فروشان همه دانند عمادا که بود
عاشقان را حرم و دیر و کلیسای دگر

“عماد خراسانی”

اشتراک شعر: بابک


الهام:

?? اگر مردم خوب هستند
من با آنها خوب خواهم بود
اگر مردم خوب نیستد ،
من باز هم با آنها خوب خواهم بود
اینگونه من براستی خوب هستم

دائو – د – جینگ


الهام:

و ای بهانه شیرین تر از شکر قندم
به عشق پاک کسی جز تو دل نمی بندم

به دین این همه پیغمبر احتیاجی نیست،
همین بس است که اینک تویی خداوندم

همین بس است که هر لحظه ای که می گذرد
گسستنی نشود با دل تو پیوندم

مرا کمک کن از این پس که گام های زمین
نمی بَرَند و به مقصد نمی رسانندم

همیشه شعر سرودم برای مردم شهر
ولی نه … هیچ کدامش نشد خوشایندم

تویی بهانه ی این شعر خوب، باور کن
که در سرودن این شعرها هنرمندم

#نجمه_زارع


نيلوفر:

از شهر خیالم گذشتم،
در تمام کوچه‌هایش، تو بودی

 


پريسا:

 

یکی از این جا به روزی یا به لحظه ای به کعبه رود، چندان عجب و کرامات نیست
باد را نیز این کرامت است، به یک روز و به یک لحظه هرکجا که خواهد برود
کرامات تو آن باشد که
تو را از حال دون به حال عالی آرد
از جهل به عقل
از جمادی به حیات آورد
و از آن جا به اینک، اینجا سفر کنی.

#حضرت_مولانا


هادی:

الهی جلال عزت تو جای اشارت نگذاشت و محو اثبات تو راه اضافت برداشت تا گم گشت آنچه بنده در دست داشت.
خداوندا از آن تو می فزود و از آن بنده می کاست تا آخر همان ماند که اول بود راست.

خواجه عبدالله انصاری

 


نيلوفر:

 


“منم،
شبیه حضوری که هست
اما نیست.

تویی،
شبیه خیالی که نیست
اما هست …”


پريسا:

? هرچه روح تو عظیم تر باشد
اشتباهات دیگران را کوچک تر میبینی

? هرچه بزرگوارتر باشی کمتر
به دیگران نیازمندی

? هرچه کمتر نیازمند باشی
کمتر از آنان دلگیر میشوی

? هرچه کمتر دلگیر شوی
کمتر آسیب میبینی

? هرچه کمتر آسیب بینی
راحت تر میبخشی.


نازي تارقلي زاده:

#موبایلگرافی

قرارمان فصل انگور.
شراب که شدم
تو جام بیاور
من جان…

رحمان_عباسی


پرواز:

چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد : دیوانه من میبینمش


بابک:

گر چه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر
باز کن ساقی مجلس سرِ مینای دگر

امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر

مست مستم، مشکن قدر خود ای پنجه‌ی غم
من به میخانه‌ام امشب تو برو جای دگر

چه به میخانه چه محراب حرامم باشد
گر به‌جز عشق توام هست تمنای دگر

تا روم از پی یار دگری می‌باید
جز دل من دلی وجز تو دلارای دگر

نشینده‌ست گلی بوی تو ای غنچه‌ی ناز
بوده‌ام ورنه بسی همدم گلهای دگر

تو سیه‌چشم چو آئی به تماشای چمن
نگذاری به ‌کسی چشم تماشای دگر

باده پیش آر که رفتند از این مکتب راز
اوستادان و فزودند معمای دگر

این قفس را نبود روزنی ای مرغ پریش
آرزو ساخته بستان طرب‌زای دگر

گر بهشتی است رخ تست نگارا که در آن
می‌توان کرد به هر لحظه تماشای دگر

از تو زیبا صنم اینقدر جفا زیبا نیست
گیرم این دل نتوان داد به ‌زیبای دگر

می‌‌فروشان همه دانند عمادا که بود
عاشقان را حرم و دیر و کلیسای دگر

“عماد خراسانی”


پريسا:

صبح
تکه تکه های آفتاب است
که به در و دیوار شهر نقاشی شده
نور است که تقلا می کند
از شکاف پنجره میهمان
سفره صبحانه ات باشد…
و دست مهربانی که برایت چای می ریزد
دریاب
صبح همین لحظهٔ شیرین کردن چای است…


Make Your Life A Masterpiece.

Imagine No Limitation On Waht You Can Be, Have Or Do.

از زندگی خود یک شاهکار هنری خلق کنید.
تصور کنید هیچ محدودیتی بر آنچه میتونید باشید، داشته باشید یا انجام بدهید نیست.

ترجمه: نیلوفر


عليرضا:

اما اگر هیچ‌چیزنتواند ما را از مرگ برهاند،لااقل عشقما را از زندگینجات خواهد داد…پابلو نرودا | شاعر شیلیاییبرگردان: بابک زمانیکتاب: از خودت برایم بگونشر: کوله‌پشتیIf nothing saves us from death,may love at leats save us from life.#Pablo_Neruda#پابلو_نرودا#بابک_زمانی◼️ شاعران جهاننيلوفر:به پایان فکر نکناندیشیدن به پایان هر چیز، شیرینی حضورش را تلخ می‌کندبگذار پایان تو را غافلگیر کنددرست مثل آغاز …صادق هدایتپريسا:”یک راند دیگر مبارزه کنوقتی پاهایت چنان خسته‌اندکه به‌زور راه می‌روی،یک راند دیگر مبارزه کن،وقتی بازوهایت چنان خسته‌اندکه قدرت گاردگرفتن نداری،یک راند دیگر مبارزه کن،وقتی که خون از دماغت جاری است و چشمانت سیاهی می‌رودو چنان خسته‌ای که آرزوی می کنی حریف با مشتی محکم به دهانت کار را تمام می‌کند،یک راند دیگر مبارزه کن.و به‌یاد داشته باش!فردی که یک راند دیگر مبارزه می‌کندهرگز شکست نمی‌خورد.”#جیمز_کوربتنيلوفر:در انتظار توامدر چنان هوایی بیاکه گریز از تو ممکن نباشدتوتمام تنهایی‌هایم رااز من گرفته‌ایشمس لنگرودیپريسا:“‏مسیر بعضی آهنگااز وسط خاطرات ما رد میشه …?نيلوفر:من بهارم تو زمینمن زمینم تو درختمن درخت ام تو بهارناز انگشت های بارون تو باغ ام میکنهمیون جنگل ها تاق ام میکنه.تو بزرگی مثل شب.اگه مهتاب باشه یا نهتو بزرگی مثل شب.خود مهتابی تو اصلا خود مهتابی تو .تازه ، وقتی بره مهتاب و ،هنوزشب ِ تنهابایدراه دوری بره تا دم دروازه ی روزمث شب گود و بزرگیمث شب.تازه ، روزم که بیادتو تمیزیمث ِشبنممث ِ صبح.تو مث ِ مخملی ابریمث ِ بوی علفیمث ِ اون ململ ِ مه ِ نازکیاون ململ ِ مهکه رو عطر علفا ، مثل بلاتکلیفیهاج و واج مونده مرددمیون موندن و رفتنمیون مرگ و حیات .مث ِ برفائی تو .تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوهمث ِ اون قله مغرور ِبلندیکه به ابرای سیاهی و بادای ِ بدی می خندی…من بهارم تو زمینمن زمین ام تو درختمن درختم تو باهار،ناز انگشتای بارون ِ تو باغ ام میکنهشاملوپريسا:چندبار شده که کسی قلم یا برس نقاشی به‌دست بگیرد چراکه نتوانسته ماشه را بچکاند؟!…#ویرجینیا_وولفپريسا:” بدون‌شک، انسان تنها موجود زنده در این دنیاست که می‌تواند با فکرکردن به گذشته و اتفاقاتی که دیگر توانایی تغییرشان را ندارد، خودش را آزار دهد. “#انیس_لودیگ_ در میان همهمهٔ #برگ‌های رقصانشيوا:بودنت زیباست مثل تابیدن آفتاببر ساقه‌های تُرد بابونهبر تن درخت ایستاده‌ بر منماه در آغوش تو به خواب می‌رودخورشید با چشم‌های تو بیدار میشودعشق منبودنت زیباست ،مثل پر شستن قومثل چرخیدن پروانهمثل پرواز بر تلاطم دریا ❤️#عباس_معروفی

نيلوفر:

چقدر این دوست‌داشتن‌های بی‌دلیل
خوب است

مثل همین باران بی‌سوال
که هی می‌بارد

که هی اتفاقاً آرام و شمرده شمرده
می‌بارد

علی صالحی


عليرضا:

بعضی از عمیق‌ترین دلواپسی‌های ما با نفهمیدن ، کسالت یا ترس پاسخ داده می‌شود . بیشتر مردم اصلا اهمیتی نمی‌دهند . افکار عمیق‌ترمان مورد توجه کمتری قرار می‌گیرند . مجبوریم در ذهن تقریبا همه‌ی افراد ، همچون پاراگرافی خوشایند اما مختصر باشیم

? Art Magazine; Phobicool

ـــ معنای زندگی
#آلن_دوباتن


بانو:

جنگ پایان خواهد یافت و رهبران با هم گرم خواهند گرفت و باقی می‌ماند آن مادر پیری که چشم به راه فرزند شهیدش است و آن دختر جوانی که منتظر معشوق خویش و فرزندانی که به انتظار پدر قهرمانشان نشسته‌اند. نمی‌دانم چه کسی وطن را فروخت اما دیدیم چه کسی بهای آن را پرداخت…

محمود درویش


پريسا:

خداحافظ…
خداحافظ ای صدای تبعید شده
به فراسوی ابرها
ای طنین جاری در جریان جوی‌ها
و شما را ٬ای ریگ‌های غلتان در ته جوی٬
به راه و رفتار بی پایانتان سوگند
اگر در فراسوهای دشتِ دل‌انگیزِ صداقت،
صدای ترنم پر دردی را شنیدید
به صاحب آن صدا ــ بعد از سلام ــ
بگویید:
بار گرانیست بر شانه‌های من
خجالت بیست سال خاموشی تو …

– محمود استاد محمد
«غمنامه‌ای برای مرگ فرهاد»


پريسا:

تنها یک پیانو، داشته‌ی فرهاد در سال‌های بعد از انقلاب بود. فرهاد تنها بود و تمام یارانش رفته بودند. یارانی که فرهاد در رفاقت و غیرتشان تردید پیدا کرده بود اما کسی هم در حدّ عیار آنها نبود تا مرد تنها را همراهی کند. تنها یک ساز، مانده بود و یک دنیا تنهایی و این تنهایی در خاموشی و خلوت، میان صدای پیانو و صدای فرهاد حضور دارد. تنهایی که او را خیلی زود از سیاه‌موی سپیدپوش، به سپیدموی سیاهپوش تبدیل کرده بود…

● بخشی از مصاحبه‌ی پوران گلفام؛
(همسر فرهاد مهراد)، با روزنامه اعتماد.


بابک:

با صدای بی صدامث یه کوه بلندمث یه خواب کوتاهیه مرد بود یه مردبا دستهای فقیربا چشمهای محرومبا پاهای خستهیه مرد بود یه مردشب، با تابوت سیاهنشست توی چشمهاشخاموش شد ستارهافتاد روی خاکسایه اش هم نمی‌موندهرگز پشت سرشغمگین بود و خستهتنهای تنهابا لبهای تشنهبه عکس یه چشمهنرسید تا ببینهقطره، قطرهقطرهٔ آب، قطرهٔ آب…در شب بی تپشاین طرف، اون طرفمی‌افتاد تا بشنفهصدا؛ صدا …صدای پا،صدای پا …”شهیار قنبری”بانو:کاش شجریان آرام بخواند، نسیم پرده را به بازی بگیرد و بعد سُر بخورد بین موها، بنشیند روی پوست، من چشمانم را ببندم و سرم را بگذارم روی زانوهای بغل کرده‌ام، شما به ماه‌بانو فکر کنید، من، من به هیچ..شجریان بخواند؛ ای ز عشقت عالمی ویران شده / قصد این ویرانه کردی عاقبت..من تو را مشغول می‌کردم دلا / یاد آن….بخواند، آرام بخواند و ما هیچ نگوییم. و دلمان این‌بار، حتی نان خامه‌ای هم نخواهد..بخواند، بخواند و نسیم، بوی پاییز بیاورد..مهسا رضاییبانو:کار من این است کهدریا را به آستان لبان تو بیاورمکاری کنم که در میان مِهزیباتر ببینینگذارم گل حیاط خانه‌تان پیر شودنگذارم باغچه‌ی کوچک‌تان گریه کندنگذارم خدا از تو دل‌گیر شودکار من این است کهنور را به آستان روح تو بیاورمکاری کنم که گُل‌هافراموش‌ات نکنندنگذارم خورشید در خانه‌ات غروب کندنگذارم مِهر تو را خموشی فراگیردنگذارم خدافراموش‌ات کند.#بختیار_علیکردستان-عراق، ۱۹۶۶بابک:سر زد به دل دوباره غم کودکانه ییآهسته می تراود از این غم ترانه ییباران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاستدارم هوای گریه خدایا بهانه یی…”قیصر امین‌پور”نيلوفر:ما هیچ گاهبه امروز برنمی گردیم،هرچه را لازم است بردارید …آلبرت_هوباردشيوا:شیواتر از چشمت سخن با من نمی‌گوید کسیچشمان زیبای تو سرشارند از دلواپسیاین درد بی درمان مرا تا شهر شیدایی کشیددلتنگم ای دیوانه جان پس کی به دادم میرسی#همای مستانالهام :رَسم تو عاشق کُشیشیوه من عاشقیتیغ زدن شُغل توکُشته شدن کار من…#فروغی_بسطامیبانو:جنگ پايان خواهد يافتو رهبران با هم گرم خواهند گرفتو باقى ميماند آن مادر پيرىكه چشم به راه فرزند شهيدش استو آن دختر جوانىكه منتظر معشوق خويش استو فرزندانىكه به انتظار پدر قهرمانشاننشسته‌اندنمی‌دانم چه كسى وطن را فروختاما ديدم چه كسىبهاى آن را پرداخت.#محمود_درویش#هواپیمای‌اوکراینیبانو:جای جهان بگذارمتتا زیباتر شود آنجا؟#منوچهر_آتشیبانو:من از شش جهتخودم هستماما از سمتی كهصدايم می‌زنیپرنده‌ام…#حسن_آذریالهام:فکر می‌کردم تب دارمنداشتمفکر می‌کردم عاشقمنبودمفکر می‌کردم بُرده‌امباخته بودم?باد و برگ#عباس_کیارستمیسميرا:از ابر نوشت و دلش آنگاه گریستباران زد و در یک شب بی ماه ,گریستاز مشک,عمو ,خیمه, علم , آب,عطشمنظومه نوشت آه کشید آه گریست#سمیرا_یکه تاز

نيلوفر:

آمده‌ام با عطشِ سال‌ها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام …!

محمدعلی_بهمنی


الهام:

آرام بگیر امشب، ما هر دو پر از دردیم
در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم

داغیم، نمیفهمیم تا فاجعه راهی نیست
سردیم، نمیخواهیم از فاجعه برگردیم

از مرهم یکدیگر تا زخمی هم بودن
راهی ست که به مقصد، با عشق سفر کردیم

شعریم و نمیخوانیم، شوقیم و نمیخواهیم
چشمیم و نمی بینیم، سبزیم ولی زردیم

این فصل پریشان را برگی بزن و بگذر
در متن شب بی ماه، دنبال چه می گردیم؟

بیداری رویایی، دیدی که حقیقت داشت
ما خاطره هامان را از خواب نیاوردیم

تردید نکن در شوق، تصمیم نگیر در خشم
آرام بگیر امشب، ما هر دو پر از دردیم..

#افشین_یداللهی


پريسا:

شخصیت شما، نتیجه‌ی مجموعه‌ای از عادت‌های شماست.

وقتی اجازه می‌دهید تا عادت‌های بد قدرت بگیرند ، این عادت‌ها به شکل موانعی در مسیر موفقیت شما قرار می‌گیرند.
چالش اصلی اینجاست که عادت‌های بد، موذی هستند و به آرامی در وجود شما ریشه می‌کنند، تا جایی که حتی متوجه زیانی که به شما می‌رسانند نیز نمی‌شوید.

زنجیرهای عادت، آنقدر سبک هستند که آنها را حس نمی‌کنید؛ تا زمانی‌که به اندازه‌ای سنگین می‌شوند که دیگر نمی‌توانید آنها را پاره کنید.

#اثر_مرکب
#دارن_هاردی


نيلوفر:

موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشانی نیست؛
موطن آدمی تنها در قلب کسانیست که دوستش میدارند.

شعر: مارگوت بیکل
ترجمه: شاملو


شيوا:

درختِ کوچکِ من
به باد،
عاشق بود
به بادِ بی سامان
کجاست خانه ي باد ؟

#فروغ_فرخزاد


بابک:

خیلی چیزها را نگفتن،
معرفت می خواد نه طاقت.
طاقت یه روزی تموم میشه.
اما معرفت نه،
جاشو عوض می کنه…

“مسعود کیمیایی” / جسدهای شیشه یی

پريسا گندماني:بر شانه‌ی من کبوتری‌ستکه از دهان تو آب می‌خورَدبر شانه ی من کبوتری‌ستکه گلوی مرا تازه می‌کند.بر شانه‌ی من کبوتری‌ست باوقار و خوبکه با من از روشنی سخن می‌گویدو از انسان ــ که ربّ‌النوعِ همه‌ی خداهاست.من با انسان در ابديتی پُرستاره گام می‌زنم.‌در ظلمت حقيقتی جنبشی کرددر کوچه مردی بر خاک افتاددر خانه زنی گريستدر گاهواره کودکی لبخندی زد.‌آدم‌ها هم‌تلاشِ حقيقتندآدم‌ها هم‌زادِ ابديتندمن با ابديت بيگانه نيستم.‌‌زند‌گی از زير سنگ‌چين ديوارهای زندانِ بدی سرود می‌خوانددر چشم عروسک‌های مسخ،شب‌چراغِ گرايشی تابنده استشهر من رقص کوچه‌هایش را باز می‌یابد.‌هيچ‌کجا هيچ‌زمان فرياد زند‌گی بی‌جواب نمانده است.به صداهای دور گوش می‌دهم از دوربه صدای من گوش می‌دهندمن زنده‌امفرياد من بی‌‌جواب نيست،قلب خوب تو جواب فرياد من است.‌مرغِ صداطلایی مندر شاخ و برگ خانه‌ی توستنازنین…! جامه‌‌ی خوبت را بپوشعشق، ما را دوست می‌داردمن با تو رويايم را در بيداری دنبال می‌گیرممن شعر را از حقیقتِ پيشانی تو در می‌یابم‌با من از روشنی حرف می‌زنی و از انسانکه خویشاوند همه‌ی خداهاستبا تو من ديگر در سحر رؤياهايم تنها نيستم.– احمد شاملودیگر تنها نیستم؛ «هوای تازه» ۱۳۳۶

شيوا:

دستم را بفشاری
واژه می بارد و شعر می چکد
دستت را بفشارم
پنج شیشه عطر در کف دستم میشکند
?????
#لطیف_هلمت


بابک:

فقط دشمن ها هستند که همیشه حرف هم را بی هیچ کم و کاستی می فهمند.
اغلب هم لبخندی چاشنی گفت و گویشان است؛
دوستی همیشه با سوء تفاهم همراه است،
عشق خیلی بیشتر…

“نیمه غایب” / حسین سناپور


پريسا:

به‌ندرت به جای زخم‌ها فکر می‌کنی، اما هر وقت به یادشان می‌افتی، می‌دانی که علامت‌های زندگی‌اند، نامه‌هایی از الفبایی نهان‌اند که داستان هویتت را باز می‌گویند، زیرا هر جای زخم یادبود زخمی‌ست که التیام یافته و هر زخم بر اثر برخوردی نامنتظر با جهان ایجاد شده، یعنی یک تصادف یا چیزی که لازم نبوده اتفاق بیفتد. امروز صبح که به آینه نگاه می‌کنی پی می‌بری سراسر زندگی چیزی به‌جز تصادف نیست و تنها یک واقعیت محرز است، این‌که دیر یا زود به پایان خواهد رسید!

? خاطرات زمستان
✍️ #پل_آستر


بانو:

گریه‌ای افتاد در من بی‌امان.
در میان اشک‌ها، پرسیدمش:
ـ «خوش‌ترین لبخند چیست؟»
شعله‌ای در چشم تاریکش شکفت،
جوش خون در گونه‌اش آتش فشاند،
گفت:
ـ «لبخندی که عشق سربلند
وقت مُردن بر لبِ مردان نشاند!»
من زجا برخاستم،
بوسیدمش.

برگی از کتاب آینه در آینه


بابک:

آدم‌ها
عطرشان را با خودشان می آورند،
جا می گذارند
و می روند‌…

آدم‌ها
یک روز می آیند و روز دیگر می روند
ولی
در خواب‌هایمان می مانند‌…

آدم‌ها
یک روز می آیند و روز دیگر می روند
ولی
دیروز را با خود نمی برند‌‌…

آدم‌ها
می آیند
خاطره‌هایشان را جا می گذارند
و می روند‌‌

آدم‌ها
روزی می آیند،
تمام برگ‌های تقویم، بهار می شود
روزی می روند
و چهار فصل پاییز را
با خود نمی برند‌‌…

آدم‌ها
وقتی می آیند
موسیقی شان را هم با خودشان می آورند
ولی وقتی می روند
با خود نمی برند‌‌…

آدم‌ها
می آیند
و می روند،
ولی
در دلتنگی هایمان‌‌ …
شعرهایمان‌‌ …
رویاهای خیس شبانه‌‌مان … می مانند‌‌‌ !

جا نگذارید !
هر چه را که روزی می آورید،
با خودتان ببرید‌
وقتی که می روید
دیگر
به خواب و خاطره‌‌‌ی آدم برنگردید …

” هرتا مولر ”


پريسا:

پريسا:حالا از آن من است. این تنها زمانی است که یقین دارم هرچه بخواهم می‌توانم طی آن انجام دهم!از کتابِ #کلبه_عمو_تام#هریت_بیچر_استوبابک:در نامه‌ی دیروزتچراغی کوچک برایم فرستاده بودیمنِ تاریکروشنش که کردمدر آیینه روبرویمخود را دیدمکه تاریخی هستم تیره و تاراز مردانی کهچراغ را در زن کشتند…”شیرکو بيكس”بابک:آنگاه که من و توبه هم می رسیمسه نفر می‌شویم:بوسه و تو و منآنگاه که من و تواز هم جدا می‌شویمچهار نفر می‌شویم:تو و تنهاییمن و محنت…که من و تۆ یه ک ده گرینده بین به سیانماچ و تۆ و منکه من و تۆ یه ک به جێ دێلینده بین به چوارتۆو ته نیاییمن و ئازار…لطیف هلمت | شاعر اقلیم کردستانبرگردان: شجاع نی‌نواعليرضا:ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشددر هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشددر کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چهجایی که عشق باشد،جان راخطر نباشد#سلمان_ساوجی

الهام پوريونس:

هر که شد بی سر و سامان کسی شاعر شد

شاعری عاقبت بی سر و سامانی هاست!!

#نیما_شکرکردی


شيوا ماتک:

صبح زیبا آمد
و چشم شقایق باز شد
لاله زلف سرکشش را شانه کرد و ناز شد

شبنم از خورشید
عالم تاب، جانی تازه یافت
رفت بالاتر ز جو با ابرها دمساز شد

شاپرک آهسته
نبض نرگس رعنا گرفت
ارغوان جامی به چنگ آورد و بس طنّاز شد

#حافظ

 


پريسا گندماني:

فراموش کن
مسلسل را
مرگ را
و به ماجرای زنبوری بیندیش
که در میانه‌ی میدان مین
به جست‌و‌جوی شاخه گلی ست…

#گروس_عبدالملکیان


الهام پوريونس:

‏وقتی به صدات گوش میدم:)الهام پوريونس:تقصیر عشق بود که خون کرد بی‌شمارباید به بی‌گناهی دل اعتراف کرد!قیصر‌ امین‌‌پورالهام پوريونس:بنازم نام شیرینی ‌که هرگه بر زبان آیدچو بند نیشکر جوشد به‌هم‌چسبیدن لب‌هابیدلشيوا ماتک:بادچیزی گفتو زمان‌ها بر کاجِ حیاطهمواره وزید و وزیداینهم گلِ اندیشهآنهم بتِ دوست …?#سهراب_سپهریشيوا ماتک:همراه خود نسیم صبا می برد مرایا رب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟سوی دیار صبح رود کاروان شبباد فنا به ملک بقا می برد مرابا بال شوق ذره به خورشید می رسدپرواز دل به سوی خدا می برد مراگفتم که بوی عشق که را می برد ز خویش؟مستانه گفت دل که مرا می برد مرابرگ خزان رسیده بی طاقتم رهییک بوسه نسیم ز جا می برد مرا(رهی معیری)بانو قهرماني:چرا بعضی روزها غمگین هستیم، اما دلیلش را نمی‌دانیم؟ بر اساس ِیکی از افسانه‌های خیال‌انگیز، دلیلش این است: «انسان‌هایی هستند که می‌میرند، اما کسی را ندارند که برای‌شان سوگواری کند؛ وظیفهٔ سوگواری برای این افراد، هر روز به صورت اتفاقی بر دوش یک نفر گذاشته می‌شود.» امروز نوبت شماست.-ابراهیم سلطانینازي تارقلي‌زاده:آن کسی که وجدان دارد اگر به‌ اشتباه خود پی برد، رنج می‌کشد.این خود بیش از اعمال شاقه برایش مجازات است.? #جنایت_و_مکافات✍? #داستایفسکیپريسا گندماني:برای زیبا زندگی نکردنکوتاهی عمر را بهانه نکنعمر کوتاه نیستما کوتاهی میکنیم…۲۸ تیرماه سالروز درگذشت خسرو خوبان سینمای ایران، خسرو شکیباییبانو قهرماني:می گویم نمی شودیک شب بخوابی و صبح زودیکی بیاید و بگوید ؛هر چه بود تمام شد به خدا ..!؟#سید_علی_صالحی

نازي تارقلي زاده:

(ا) الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم
(ب) برای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم
(پ) پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم
(ت) توکل بر شما کردم بسویت التجا کردم
(ث) ثنا کردم دعا کردم صفا کردم
(ج) جوانی را خطا کردم زمهرت امتناع کردم
(چ) چرایش را نمیدانم ببخشا که خطا کردم
(ح) حصارم شد گناهانی که آنجا در خفا کردم
(خ) خداوندا تو میدانی سر غفلت چه هاکردم
(د) دلم پر مهر تو اما چه بی پروا گناه کردم
(ذ) ذلالم داده ای اکنون که بر تو اقتدا کردم

(ر) رهت گم کرده بودم من که گفتم اشتباه کردم
(ز) زبانم قاصر از مدح و کمی با حق صفاکردم
(س) سرم شوریده میخواهی سرم از تن جدا کردم
(ش) شدی شافی برای دل تقاضای شفا کردم
(ص) صدا کردی که ادعونی خدایا من صدا کردم
(ض) ضعیف و ناتوانم من به در گاهت ندا کردم
(ط) طلسم از دل شکستم من که جادو بی بها کرد

(ظ) ظلمت نفس اماره که شکوه بر صبا کردم
(ع) علیمی عالمی بر من ببخشا که خطا کردم
(غ) غمی غمگین به دل دارم که نجوا با خدا کردم
(ف) فقیرم بر سر کویت غنی را من صدا کردم
(ق) قلم را من به قرآن کریمت مقتدا کردم
(ک) کتابت ساقی دلها قرائت والضحی کردم
(گ) گرم از درگهت رانی نمی رنجم خطا کردم
(ل) لبم خاموش و دل را با تکاثر آشنا کردم
(م) مرا سوی خود آوردی از این رو من صفا کردم
(ن) نرانی از درگهت یا رب که الله راصدا کردم
(و) ولی را من تو می دانم تورا هم مقتدا کردم
(ه) همین شعرم به درگاهت قبول افتد دلم را مبتلا کردم
(ی) یکی عبد گنهکارم اگرعفوم کنی یارب غزل را انتها کردم


بابک:

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است

دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازيچه ایام دل آدمیان است…

“هوشنگ ابتهاج”


شيوا ماتک:

سلام آینه‌ی آفتاب‌زاده‌ی من
صبیحِ جبهه فروزِ جبین گشاده‌ی من
اتاق را همه خورشید می‌کنی هر صبح
سلام آینه‌ی روی رف نهاده‌ی من
همه کدورتِ پیچیده در تو، نقش من است
مگر نه آینه‌ای تو؟ زلالِ ساده‌ی من
به برگ‌های گل از تو غبار روبم.

#حسین_منزوی


پرواز ميرزايي:

روزگاری‌ست چه بد، که دیگر کلام عاشقانه دلیل عشق نیست و آواز عاشقانه‌ خواندن دلیل عاشق بودن…
#نادر_ابراهیمی


نازی تارقلی زاده:

وقتی که دیگر دلواپس آن نباشیم که در چشم محبوبمان چگونه دیده شویم، معنایش این است که دیگر عاشق نیستیم!

? جاودانگی
✍? #میلان_کوندرا


عليرضا:

نگران مرگ نباشيد، زياد مطالعه كنيد، غالب آنچه می‌خوانيد را فراموش كنيد و كندذهن باشيد. از عشق و فقدان جان سالم به در ببريد، از ترفندهای كوچك استفاده كنيد. در پستوی مغازه اتاقی خصوصی داشته باشيد. همه چيز را زير سوال ببريد. صميمی باشيد و با ديگران زندگی كنيد. از خواب عادت بيدار شويد. با ميانه‌روی زندگی كنيد. پاسدار انسانيت‌تان باشيد. كاری كنيد كه هيچ كس قبلا نكرده است. دنيا را ببينيد. كارتان را خوب انجام دهيد، ولی نه زياد خوب. فقط بر حسب اتفاق فلسفه‌ورزی كنيد، خود را رها كنيد، عادی و ناكامل باشيد، بگذاريد زندگی جواب خود باشد.

( سرگذشت #ميشل_دومونتنی در یک سوال و بیست جواب )

چطور زندگی كنيم
سارا_بيكول


پارسا نوروزی:

و گفت :
« اگر خواهی که دنیا را ببینی که بعد از تو چون خواهد بود
ببین که بعد از مرگ ِ کسی دیگر که چون است.»

ذکر حسن بصری

عطار_نیشابوری، تذکرة_الاولیاء


نازی تارقلی زاده:

جمعه یعنی پرواز
یعنی از پیله ، رها
کوله ی دلخوشی ام را بدهید
قصد رفتن دارم !
آدم از ماندنِ بی وقفه ، دلش می گیرد !
گاه باید بروی
نفسی تازه کنی ، برگردی …???

#نرگس_صرافیان_طوفان


نازی تارقلی زاده:

– زن داری ؟
– نه، امیدوارم بگیرم
عصبانی گفت: خیلی خری. مرد که نباید زن بگیرد.
– چرا؟ سینیور ماجیوره
با عصبانیت گفت: مرد نباید زن بگیرد. نباید ازدواج کند، اگر قرار باشد همه چیز را از دست بدهد نباید دستی دستی خودش را توی مخمصه بیندازد. مرد که نباید خودش را توی هچل بیندازد و دنبال ِ چیزهایی باشد که آن ها را بعدا از دست می دهد .
– حالا چه الزامی دارد که از دست بدهد ؟
سرگرد گفت: به هر حال از دست می دهد. از دست می دهد پسر با من بحث نکن .
شنل خود را پوشید و کلاهش را بر سر گذاشت. یک راست آمد به سراغ من و دست گذاشت روی شانه ام و گفت: شرمنده ام نباید گستاخی می کردم. زنم تازه مُرده. مرا ببخش!

مردان بدون زنان
✍? ارنست همینگوی


شیوا ماتک:

می‌گویم: دوستت دارم؛
و تو چونان،
گلدانِ اطلسی که در صبح‌گاهان
آب می‌نوشد،
زیباتر میشوی

#حامد‌_نیازی


صدیقه کشتکار:

گرچه بِه می‌گردد از پرهیز هر دردی که هست
دردِ دین را می‌کند پرهیزکاری بیشتر

حزین لاهیجی

از بس که زمان شمرده ام، غمگینم
خود را به غمت سپرده ام، غمگینمدرد تو به جان شعر من افتاده
من موج به صخره خورده ام، غمگینم#صدیقه_کشتکار

 


پرواز میرزایی:

 

Life is too short to leave important words unsaid, like “I LOVE U”

زندگی خیلی کوتاه تر از اونه
که بخوایم کلمات مهم رو ناگفته بذاریم
مثل ”دوستت دارم”


نازی تارقلی زاده:

امروز دوازدهمِ تیر ماه سالروزِ درگذشتِ «محمدرضا کردستانی» معروف به «میرزاده عشقی» است؛ یکی از سیاسی‌ترین نویسندگان و شاعرانِ تاریخِ ادبیاتِ ایران‌زمین که به دلیلِ شجاعتِ بسیار زیادش در بیانِ مسائل و مشکلاتِ کشور در اوجِ جوانی و در سنِ سی سالگی از سویِ افرادی به ضربِ گلوله در منزلش ترور شد. مرگِ عشقی از آن زمان تاکنون به یکی از نمادهایِ آزادیِ بیان در دوره‌هایِ مختلف تبدیل شد.

یادش گرامی?


بابک:

مرگ می تواند ادامه‌ آواز من باشد
که سالیان
کنار آتش چوپان‌ها
بر لب البرز گرم می‌شود…
نترس
بومیان می‌گویند،
درختی که تبر نخورد
ثمرش تلخ می‌شود…!

شراب و دشنه بیاور
برقص
فردا شاید آخرین پرچم زمین
رقص گل‌های پیراهنت باشد
که گرده می‌پراکند در باد…

“علیرضا راهب”

علیرضا راهب، شاعر‌‌ و ترانه‌سرا، پنج‌شنبه پنجم تیرماه بر اثر ابتلا به ویروس کرونا در بیمارستان آتیه طهران درگذشت.
وی چند روز پیش در صفحه شخصی خود در اینستاگرام از ابتلایش به بیماری “کووید ـ ۱۹” خبر داده بود.


بابک:

قسم به فقر که حلّالِ رنگِ ایمان است!
قسم به “نان” که میانِ حروفِ انسان است!قسم به سگ که نمی‌ترسد از وفاداری
قسم به مرد که تا بوقِ‌سگ پیِ نان است!قسم به “درد” که از هرطرف که می‌بینیش،
یکی‌ست، خیره از آن‌سان که حالِ “نادان” استقسم به مردمِ نادان که با کمالِ قصور،
خیال می‌کند از پیروانِ لقمان است!قسم به خون که روان است سوی نیشابور
قسم به “چشم” که سوغاتِ فتحِ کرمان است!قسم به گندمِ ری گرچه مدتی‌ست مدید
خراجِ خاصه‌ی دولتسرای طهران است!

بقای سلطنتِ هیچ‌کس نمی‌بینم
مگر خدا که به ذات از قدیم سلطان است…

“حسین جنتی”


الهام پوریونس:

عبدالله خان گفت: برو زیر آفتاب بنشین و فراموش کن. من زیر آفتاب نشستم و همه چیز یادم آمد

#رضا_براهنی
رازهای سرزمین من


علیرضا طیاری:

بهمن محصص:
در آغاز «کلمه» نبود، خیال بود.

نازی تارقلی زاده:

 

گاهی هم نیاز است
به جای خواندن هزاران کتاب
و نقد و بررسی دیگران،
لحظه ای خود را بخوانیم
و مرور کنیم…

الهام پوریونس:

غاده السمان ;

من اندوهگین نیستم
خود اندوهِ عالمم
و سرزمینی در سینه‌ام گریه می‌کند.

 


نازی تارقلی زاده:

مرگ عادلانه ترین چیز تو این دنیاست.
هیچکی تا حالا نتونسته از دستش فرار کنه.
زمین همه رو می گیره؛ مهربون ها، ظالم ها و گناهکارا رو، همه رو. اما غیر از این هیچ عدالتی رو زمین نیست.

صداهایی از چونوبیل

 


نازی تارقلی زاده:

شما همان کتاب‌هایی هستید که می‌خوانید،

فیلم‌هایی که می‌بینید،
موسیقی‌ای که گوش می‌دهید،
آدم‌هایی که وقت‌تان را با آن‌ها می‌گذرانید،
گفت‌وگوهایی که مشغول‌شان می‌شوید .

آنچه به مغزتان می‌خورانید را خردمندانه انتخاب کنید!


نازی تارقلی زاده:

بزرگتر از احساساتت باش …!
این رو من از تو نمی‌خوام ،
زندگی می‌خواد …
وگرنه احساسات مثل سیل ،
تو رو از جا می‌کنه و می‌بره …!

#فیلیپ_راث
#خشم



عليرضا:

قفل یعنی که کلیدی هم هست؛ قفل یعنی که کلید.

نصرت رحماني


بانو قهرماني:

حوصله کن مجروح من
مجروح خارزار بی چلچله!
این‌طور هم نمی‌ماند
که علف در دهان داس بمیرد و
باد برای خودش
هی به هوچی و هلهله.
من به تو قول می‌دهم
بهارزایی هزار خرداد خوش‌خبر
از جان‌پناه امید و ستاره در پی است.
حالا هی قدم بزن
قدم به قدم
به قدرِ همين مزار بی‌نام و سنگ،
سنگ بر سنگِ خاطره بگذار
تا ببينيم اين بادِ بی‌خبر
کی باز با خود و اين خوابِ خسته،
عطرِ تازه‌ی چای و بوی روشنِ چراغ خواهد آورد!
راستی حالا
دلت برای ديدنِ يک نم‌نمِ باران،
چند چشمه، چند رود و چند دريا گريه دارد!؟
حوصله کن بلبلِ غمديده‌ی بی‌باغ و آسمان
سرانجام اين کليد زنگ‌زده نيز
شبی به ياد می‌آورد
که پشت اين قفل بد قولِ خسته هم
دری هست، ديواری هست
به خدا … دريايی هست!

#سیدعلی_صالحی


الهام پوريونس:

عقل نصیحتم دهد،عشق غرامتم کند

فارغ از آن نصیحتم،بنده ی این غرامتم

شاه_نعمت_الله_ولی


نازي تارقلي زاده:

عشق چیز خطرناک و پیچیده ای است;
می تواند آدمِ عوضی را به یک انسانِ خوب تبدیل کند،
و می تواند آدمی شریف و صادق را
تا پایین ترین درجاتِ انسانی نزول دهد.

#آگاتاکریستی
#سروغمگین


بانو قهرماني:

جهان استوار نمی‌ماند؛
مگر با سری خمیده بر روی شانه کسی که دوستش داریم…

#سوزان_علیوان


بابک:

آن گونه مست بودم
که از تمام دنیا
تنها
دلم
هوای تو را کرده بود
می­‌گفتم:
این عجیب است
این قدر ناگهانی دل بستن
از من
که بی­ تعارف ، دیری است
زین خیل ورشکسته کسی را
درخور دل نهادن
پیدا نکرده­‌ام…

” حسین منزوی ”


نازی تارقلی زاده:

وقتی که بین قفسه های یک کتابخانه راه می روی و انگشت هایت را به کتاب ها می کشی، حس کردن حضور ارواحی خفته، کار سختی نیست.

#کتابفروشی_۲۴_ساعته_آقای_پنامبرا
#رابین_اسلووان


بانو قهرمانی:

حتی تن نسیم‌؛
ازین سیم خاردار
خونین است…
ای کاش بین ما
گر خار می‌کشیدند،
با خارهایِ ساق گل سرخ
دیوار می‌کشیدند.

#عمران_صلاحی


شيوا ماتک:

مرا یارای آن نیست که بی‌طرف بمانم
نه دربرابر زنی که شیفته‌ام می‌کند
نه در برابر شعری که حیرت‌زده‌ام می‌کند
نه در برابر عطری که به لرزه‌ام می‌افکند…
بی طرفی هرگز وجود ندارد
بین پرنده… و دانه‌ی گندم

نزار قبانی


بانو قهرمانی:

بايد حرف بزنيم
گفت و گو کنيم
زندگي را دوست بداريم
و بي‌ترس و انتظار
اندکي عاشقي کنيم

#سيد_علی_صالحی


بانو قهرمانی:

شامگاه

امشب هم نشد
فردا
شب
می‌افتم زندان
برگی از برگی نمی‌جنبد در درونم
چون خوابی طولانی
آرام
و آسوده است
درونم…
درونم
آرام
آسوده:
چون نوزادی
که چشم در
آسمان آبی رنگ می‌دوزد.
دیروز
من
به میدان شهر رفتم
و به آنان گفتم:
«نکشید برادرانمان را
نکشید ما را»

امشب هم نشد
فردا
شب
می‌افتم زندان…
برگی از برگی نمی‌جنبد در درونم
در خیال دریا
آرام به خواب می‌روم

ژوئن ١٩۳۰

ناظم حکمت |
ترجمه‌ی احمد پوری


الهام پوریونس:

من آدم نرفتن ام
آدم دوست موندن
یا اصلا آدم دیر رفتن ام
خیلی دیر…
اما وقتی برم
دیگه آدم برگشتن نیستم!
آدم مثل قبل شدن نیستم!باور کن !

#آنا_گاوالدا


الهام پوریونس:

باید حرف زد،
یک چیزی گفت
تا نکند یک دفعه آدم گریه اش بگیرد
آن هم بی صدا،
طوری که حتی اگر
کسی پهلوی آدم نشسته باشد نشنود..

#هوشنگ_گلشیری


الهام پوریونس:

موقع خداحافظی به او گفتم: «استراحت که کردید، حالتان خوب می‌شود و سالم برمی‌گردید. آینده همه‌چیز را درست خواهد کرد. همه‌چیز را تغییر خواهد داد.»

کافکا تبسم‌کنان انگشتِ نشانِ دستِ راستش را بر سینه‌اش گذاشت: «حالا دیگر آینده این‌جاست، در سینه‌ی من است. و تنها تغییر ممکن، مرئی‌شدن زخم‌های پنهان است.»

_گفت‌وگو با #کافکا


 

با تو یک روز دمادم به جهان می خندم
به زمین،فاصله ،تاریخ، زمان می خندم

با تو هر شعر فقط بوی تغزل دارد
که به واسوخت در این شکل بیان می خندم

مجمع الدردم و منظومه ی شب-بیداری
“کارم از گریه گذشته ست بدان می خندم”

دف زنان هلهله کن دست خدا در دستم
مثل زندانی با حکم امان می خندم

می نشینی که بگویی غم چشمانت چند؟
تو فقط حرف بزن ،شعر بخوان،می خندم

تو که سر فصل غزلهای منی ،میبینی
به تفأل،که دلت گفت نخوان !می خندم؟

تو که باشی نَفَس زندگی ام پابر جاست
با تو با گریه هم آری ….تو بمان ،می خندم

#سمیرا_یکه_تاز?

 


پريسا گندماني:

این قصه‌ی سقوط آزاد یک جامعه است که در حین سقوط هی میگه “تا اینجاش که بخیر گذشت، تا اینجاش که بخیر گذشت…”

? La Haine


شيوا ماتک:

از کوه‌ها برای تو
گل‌های شاد می‌آرم…?
سنبل آبی، فندق تاری
و سبدهای وحشی بوسه …??
می‌خواهم با تو آن کنم
که بهار می‌کند
با همه گیلاس بُنان…

پابلو.نرودا


بانو قهرماني:

من به مادر می گویم: “گوش کن،
اگر تو جلوی مرا نگیری،
می خواهم
به زودی یک پرنده شوم.
مادر می گوید: “نه، نمیشود کودکم،”
و به شدت اشک میریزد…


بانو قهرماني:

ما گاهی فراموش می‌کنیم که برای چه از عدم تا به اقلیم وجود، این همه راه آمده‌ایم.

ما به ضیافت هستی دعوت نشده‌ایم تا با خود جمع کنیم و ببریم، بلکه آمده‌ایم تا ببخشیم و خود را پیدا کنیم.

آمده ایم تا عشق را، امید را، دوستی را و نان را با دیگران تقسیم کنیم. آمده‌ایم تا خلاءی را پر کنیم که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس!…

عشق پرنده‌ای آزاد و رها
#اشو


بانو قهرماني:

اما برای شادمانی
سیاره‌ی ما
چندان آماده نیست!
خوشی را باید
از چنگِ روزهای آینده
بیرون کشید
در این زندگی،
مردن دشوار نیست
ساختنِ زندگی
بسیار دشوار است

ولادیمیر مایاکوفسکی


الهام پوریونس:

شعر شب را دوست می‌دارد
چرا که عشق
چیستی خود را با شب بیان می‌کند،

شب
سرگذشت تازه‌ای‌ست
آرمیده بر بستر رودی کهن،

و یک زن
در ظریف‌ترین نقطه‌ی شب
دوست‌داشته‌شدن را انتظار می‌کشد…

#تورگوت_اویار


الهام پوریونس:

تو خوب مطلقی و طاقت قیاسم نیست
قیاس شیوۀ جان خداشناسم نیست

به هرچه می‌نگرم جلوۀ وجود خداست
قسم که غیر خدا هیچ در لباسم نیست

بگو به رکعت چندم رسیده‌است نماز؟
که با خیال تو مشغولم و حواسم نیست

چنین که مذهب عشّاق را شناخته‌ام
شراب می‌خورم و از کسی هراسم نیست

من از محبت دنیا دل آنچنان کندم
که هرچه ناز کند شوق التماسم نیست

#سجاد_سامانی


بانو قهرمانی:

حالا یه شاخه برای این درخت کوچیک ‌و شاد می‌ذاریم. یکی دیگه هم کنارش اضافه می‌کنیم چون هیچکی نیست که دلش یه دوست نخواد.

#باب‌راس


 

پرنده ی نو پرواز

بر آسمان_ بلند

سرانجام

پر باز می کند.————–بیجار —-کردستان

عکس از: جمشید فرجوند فردا


بابک:


بانو قهرمانی:

بر باغ ما ببار!
بر داغ ما ببار!

بر باغ ما ببار!
بر باغ ما که خنده‌ی خاکستر است و خون باغ درخت مردان
این باغ باژگون.
ما در میان زخم و شب و شعله زیستیم.
در تور تشنگی و تباهی
با نظم واژه‌های پریشان گریستیم.

بر باغ ما بیار!
بر داغ ما ببار!

#شفیعی‌کدکنی


پریسا گندمانی:


تا مگر یک نفسَم،
بويِ تو آرد دمِ صبح،
همه شب منتظرِ مرغِ سحرخوان بودم … !

#سعدی

عکس از پریسا گندمانی


بانو قهرمانی:

پرنده..
هی پرنده‌ی بی‌پروا
در پیِ آن فوجِ گمشده بر مِه
آشیان مساز !
من ساختم،
باد آمد و همه‌ی رویاها را با خود برد.

#سید_علی_صالحی


الهام پوریونس:

تو که رفتی
تنها صندلی ماند

شاخه گلی
و لیوانی که نزد من است هنوز

اولی
مسند زیباترین ترانه های من است

دومی در دل ام رویید

و سومین
سرشار از بوسه های تو بود

آمدم که عطر تو را بنوشم
اما غرق آن شدم

#شیرکو_بیکس


شیوا ماتک:

هرگز تن به این تقدیر نمی‌سپارم
که قلب‌های عاشق
درون خاکِ بی‌رحم جای می گیرند…
اما از کهن‌ترین روزگاران چنین بوده
هست و خواهد بود
که فرزا‌نگان و عاشقان رهسپار تاریکی شوند
با تاجی‌ از سوسن‌های سپید وبرگ‌های رخشان…
من اما تن به این تقدیر نمی‌سپارم
و لَختی نمی‌آرامم
چه بسیار عاشقان و اندیشمندانی
با خاکِ تیره و خودسر درآمیختند
شاید ذره‌ای از احساسات ، پندارها ، رازها و
گفته‌هایشان به جا مانده باشد
اما بهترین چیز از دست رفته
نگاه‌های صادقانه ، خنده‌ها ، عشق‌ها ، آرزوها
برای همیشه رفته‌اند…
فروغی که در دیدگانتان می‌درخشید
از تمامی گُل‌های دنیا گران‌بها تر بود
اما بسیاری از شما آن را نادیده انگاشتید
من اما رویاهایم را به دست باد نمی سپارم
و تن به این تقدیر نمی‌سپارم…

#ادنا_سنت_وینسنت_میلی

ادنا سنت وینسنت میلی ، نمایش‌نامه‌نویس، شاعر و نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا بود
اين شاعر آمريكايي اولين زني است كه برنده جايزه ي پوليتزر براي شعر شده است
وينسنت همواره عاشق كار شاعران كلاسيك ، هم چون شكسپير و ميلتون بوده ، هم چنين به ترجمه ي آثاري از چارلز بودلر هم پرداخته است.


 

قلب من آرام باش حال جهان خوب نیست
بغض کن و گریه کن نوبت سرکوب نیست

دلخور و آزرده ای از غمِ دوری تو هم
وردِ شبانگاهیت: آه که محبوب نیست…

حال و هوایِ بهار، حبس شدن در قفس
می گذرد روز و شب حیف که مطلوب نیست

قلبِ من عاشق نشو، عشق نفَس می بُرَد
آهِ نفس گیر او ، نامه ی مکتوب نیست

قلبِ پُراحساسِ من، باز هوایی شدی
کاش بباری نمی، چشم‌ِ تو مرطوب نیست

حوصله کن، خوب باش، بر خودت آسان بگیر
آخرِ این قصّه هم سینه لگدکوب نیست

قلبِ من اصلاً بخند خنده ی بی انتها
دل به دلِ غم نده فرصتِ آشوب نیست

#الهام_پوریونس


بانو قهرماني:

فرمان آمد که:

“یا آدم، اکنون که قدم در کوی عشق نهادی از بهشت بیرون شو، که این سرای راحت است و عاشقانِ درد را با سلامت دار السلام چه کار؟”
همواره حلق عاشقان در حلقه دام بلا باد!

عشقت به در من آمد و در زد
در باز نکردم آتش اندر در زد

#خواجه_عبدالله_انصاری


الهام پوریونس:

عشق،
عاشقِ حاذق می‌طلبد نه کاسبِ جاهل…

اریک_فروم


دریا سلام حال مرا خوب می‌کنی
حس مرا عجیب تو مرغوب می‌کنی

وقتی دلم گرفته و غمگین و خسته ام
صد موج می‌فرستی و آشوب می‌کنی

الهام پوریونس


بابک:

حوصله کن، مجروح من
مجروح خارزارِ بی چلچله
اینطور هم نمی ماند …
که علف در دهان داس بمیرد
و باد برای خودش هی به هوچی و هلهله

من به تو قول می‌دهم
بهارزایی هزارِ خردادِ خوش‌خبر
از جان‌پناه امید و ستاره در پی است
حالا هی قدم بزن
قدم به قدم
به قدرِ همين مزار بی‌نام و سنگ،
سنگ بر سنگِ خاطره بگذار
تا ببينيم اين بادِ بی‌خبر
کی باز با خود و اين خوابِ خسته
عطر تازه ی چای و بوی روشنِ چراغ خواهد آورد …

راستی حالا دلت برای ديدنِ يک نم‌نمِ باران ،
چند چشمه ، چند رود و چند دريا گريه دارد ؟!
حوصله کن ، بلبل غمديده‌ی بی‌باغ و آسمان
سرانجام اين کليدِ زنگ‌زده نيز
شبی به ياد می‌آورد
که پشت اين قفل بد قولِ خسته هم
دری هست، ديواری هست
به خدا
دريايی هست …

“سیدعلی صالحی”


 

باز آمدم با یک غزل_درد و کمی آه
باز آمدم تا بشمرم اندوه گهگاه

شوقت به سر اما غمت در سینه جاریست
ای دیدنت رمزینه ی سبز سحر گاه

نوری که دستم را گرفته پیک مرگ است
خورشید من رو به غروب است ای خودِماه

پا در رکابت لحظه ها را شعر خواندم
سربازِ خود را پس نزن زیباترین شاه

بغضی گلوی جاده ها را تنگ کرده
همدست قاتل می شود باران در این راه

اشک غروب از مستحبات جنون است
یا رب نده لبخند و آرامش به اکراه

این دائم الخمری که افتاده به پایت
می خواهدت می خواندت ای شعر دلخواه

یا نیل چشمش را بخشکان یا که بگذار
یوسف ندیده دق کند امشب در این چاه

سمیرا یکه تاز


پرواز ميرزايي:

چیزها چندان تداوم ندارند. وابستگی‌ها در طولِ زمان کم‌رنگ می‌شود. با سن، امیال و خواسته‌ها فروکش می‌کند. جذابیتِ همه چیز رنگ می‌بازد. میل به چیزهایی که زمانی برایم مهم بود، خانواده، غذا، دوستان دود می‌شود. دیگر آن درجه از نگرانی که در موردِ فرزندانم داشتم، ندارم.
میل من به اجتماعی بودن از میان رفته است و اشتهایم دیگر مثل سابق نیست. راحت می‌توانم خیلی چیزها را کنار بگذارم. آن‌چه که جانشین همه‌ این امیال و خواسته‌ها شده است، آن‌چه که با گذشتِ زمان هر روز نیرومندتر می‌شود، آن‌چه که در کودکی و جوانی برایم کشش داشت و هیچ‌گاه به خوبی درکش نکردم، میل به کندن از شهرها و پیوستن به طبیعت است، لمس کردنِ پهناوری و شکوهِ آسمان بالا سر است؛ تماشای گذر فصول…

? سر کلاس با کیارستمی

 


الهام پوریونس:

من نمی دانم گناه چیست
آنها فقط به من فهمانده
بودند، که من مـقصرم!#آلبر_كامو

بابک:

در آن‌جا هرکس
نزدیک‌ترین کسانِ خویش را می‌دَرد
و این آغازِ دوزخ است…

” کمدی الهی ” / دانته


الهام پوریونس:

این طالع شوم دختران وطن است
این مشق سیاه درس تاریخ زن است
جغرافی داغ و یاس و داس است و درو
«آن مرد که داس داشت» بابای من است
#ایوب_غفاری_گوشه
@ayoubghafarigooshe


نازی تارقلی زاده:

روزی مردی به دربار کریم‌خان زند میرود و ناله و فریاد سر میدهد. کریم‌خان علت را جویا میشود، مرد با درشتی میگوید: دزد همه اموالم را برده است!
کریم خان میپرسد:
وقتی اموالت به سرقت رفت کجا بودی؟!مرد میگوید خواب بودم! کریم‌خان میگوید خب چرا خوابیدی که اموالت را ببرند؟ مرد میگوید: من خواب بودم چون فکر میکردم تو بیداری! کریم خان سکوت میکند و سپس دستور میدهد خسارتش را از خزانه جبران کنند و در پایان میگوید:
این مرد راست میگوید، ما باید بیدار باشیم …نام‌آوران دادگر
غلامرضا جمالی

نازی تارقلی زاده:

تعصب ، و جهل ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭﯾﺮﻭﺱ ﺍﺳﺖ
ﺍﮔﺮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺗﮑﺜﯿﺮ ﺑﻪ آﻥ ﺑﺪﻫﯿﺪ
ﺗﺎ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﺨﺶ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ
آﻟﻮﺩﻩ می‌کند.

برتراند راسل


بابک:

یکی را از عُلما پرسیدند که کسی با ماه‌رویی در خلوت نشسته و درها بسته و رفیقان خُفته و نفس طالب و شَهوت غالب. هیچ باشد که به قوّتِ پرهیزگاری از وی بسلامت بماند؟

گفت: اگر از مه‌رویان بسلامت مانَد از بدگویان نمانَد.

شاید پس کار خویشتن بنشستن
لیکن نتوان زبانِ مردم بستن…!

” گلستان باب پنجم ” / شیخ اجل سعدی


شیوا ماتک:

در میانه‌ی امواجی که تو برآورده‌ای
من ربوده می‌شوم

شب، جهان، باد
در دایره‌ی تقدیرشان می‌چرخند

بی‌تو، من
تنها خیال‌واره‌ی تو هستم
و این خود همه‌چیز است…

‏#پابلو_نرودا


بانو قهرماني:

یک زن در شکمش
یک‌دنیای بزرگ را جا داده بود
اما شما نتوانستید در دنیایتان
جایی برای یک زن باز کنید.

امینه بولوت

#رومینا ?


پریسا گندمانی:

گفتم خوشا هوایی
کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی
کز کوی دلبر آید…

?حضرت حافظ


الهام پوریونس:

می‌آموزی که از جاده‌های ناشناس نهراسی، از مقصد بی‌انتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی و تنها بروی و بروی و بروی

#قطعه_گمشده
#شل_سیلوراستاین

 


بانو قهرماني:

مرا اگر بر در بهشت بیارند، اول در نگرم که او در آن‌جا هست؟
اگر نباشد گویم «او کو؟»

#مقالات_شمس


الهام پوریونس:

گاه لاف از آشنایی می‌زنیم
گه غمش را مرحبایی می‌زنیم

همچو چنگ از پردهٔ دل زار زار
در ره عشقش نوایی می‌زنیم

از دم ما می بسوزد عالمی
آخر این دم ما ز جایی می‌زنیم

ما مسیم و این نفس‌های به درد
بر امید کیمیایی می‌زنیم

روز و شب بر درگه سلطان جان
تا ابد کوس وفایی می‌زنیم

پادشاهانیم و ما را ملک نیست
لاجرم دم با گدایی می‌زنیم

ما چو بیکاریم کار افتاده را
بر طریق عشق رایی می‌زنیم

خوان کشیدیم و دری کردیم باز
سالکان را الصلایی می‌زنیم

نیستان را قوت هستی می‌دهیم
خویش‌بینان را قفایی می‌زنیم

اندرین دریا که عالم غرق اوست
بی دل و جان دست و پایی می‌زنیم

ماجرای عشق از عطار جو
تا نفس از ماجرایی می‌زنیم

#عطار


بانو قهرماني:

و من منتظر تو خواهم ماند
همچون کلبه ای تنها …
تا دوباره مرا ببینی و
در من زندگی کنی
و تا آن زمان
پنجره هایم
درد خواهند کشید …!#پابلو_نرودا
#موبایلگرافی

بانو قهرماني:

۸ سال شاگردیِ کبوتران را کردم
پرواز نیاموختم.
پروازِ بی بال
مثل آوازِ بی حال
مثل شعر
مثل نقاشی
اگر عاشق نباشی
آموختنی نیست…”استاد ابراهیم جعفری”

بانو قهرماني:

چه بوی خوشی می‌وزد از سمت آسمان
و باز پناه جُستن پوپکی
پیاله‌ی آبی …

صدای کسی می‌آید
کسی دارد مرا به اسم کوچک خودم می‌خواند
آشناست این آواز آدمی
آشناست این وزیدن باد
خنکای هوا
عطر برهنه‌ی بید …

سوسن‌ها، سنجدها، باران‌های بی‌سبب
و من…
چقدر بوسه بدهکارم
به این همه رود، راه، آدمی…

#علی_صالحی


بانو قهرماني:

خودت بودن در جهانی که دائما تلاش می کند از تو چیز دیگری بسازد، بزرگترین هنر است.

رالف والدو امرسون

یادت هست
زیرِ طاقیِ بازار مسگران
کبوتر بچه‌ی بی‌نشانی هی پَرپَر می‌زد
ما راهمان را گُم کرده بودیم ری‌را…!یادت هست
من با چشمان تو
اندوهِ آزادی هزار پرنده‌ی بی‌راه را
گریسته بودم و تو نمی‌دانستی!#سید_علی_صالحی

پریسا گندمانی:

شادمانی و توفیق شما در زندگی بستگی دارد به پاسبانی که بر دروازه اندیشه های خود می گمارید . زیرا این اندیشه ها دیر یا زود در بیرون متبلور می شوند و عینیت می یابند . مردم فکر میکنند که با فرار از موقعیتی ناخوشایند می توانند از شر آن خلاص شوند . بی خبر از اینکه به هر کجا بروند با همان وضع روبرو می شوند و آنقدر این تجربه ها در زندگی آنها تکرار می شود تا درس هایی را که باید بیاموزند ؛ فراگیرند .

#فلورانس_اسکاول_شین


بانو قهرماني:

خودت بودن در جهانی که دائما تلاش می کند از تو چیز دیگری بسازد، بزرگترین هنر است.

رالف والدو امرسون


بابک:

مرا در شولایی بپیچ
و در باغچه به خاک بسپار
روی سنگ قبرم بنویس
از غربتی به غربتی دیگر رفت
برای دلم اما دریچه‌ای بگذار
مطمئن باش
باز برای تو تنگ می‌شود
و گاهی به دیدنت می‌آید.

ماریا رِنز
ترجمه: احمد پورکاظم


بابک:

چه شب است یارب امشب که ز پی سحر ندارد
من و این همه دعاها که یکی اثر ندارد
همه زهرداده پیکان خورم و رطب شمارم
چه کنم که نخل حرمان به ازین ثمر ندارد
تو بکش بکش به خنجر،بنگر به جان عاشق
که به غیر عشقبازی، گنه دگر ندارد
غلط است آنکه گویند:به دل ره است دل را
دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
دم آخر است “عرفی” به رخش نظاره یی کن
که امید بازگشتن کس از این سفر ندارد…

“عرفی شیرازی”


شیوا ماتک:

کو همه لطف که در روی تو دیدم همه شب
وان حدیث چو شکر کز تو شنیدم همه شب

گر چه از شمع تو می‌سوخت چو پروانه دلم
گرد شمع رخ خوب تو پریدم همه شب

شب به پیش رخ چون ماه تو چادر می‌بست
من چو مه چادر شب می‌بدریدم همه شب

جان ز ذوق تو چو گربه لب خود می‌لیسد
من چو طفلان سر انگشت گزیدم همه شب

سینه چون خانه زنبور پر از مشغله بود
کز تو ای کان عسل شهد کشیدم همه شب

دام شب آمد جان‌های خلایق بربود
چون دل مرغ در آن دام طپیدم همه شب

آنک جان‌ها چو کبوتر همه در حکم ویند
اندر آن دام مر او را طلبیدم همه شب

#مولانای_جان


بابک:

طریق عاشقان دانی درین ره چیست ای رهرو؟
غمش را پیروی کردن
بلا را پیشوا رفتن…”سلمان ساوجی”

پریسا گندمانی:

هی بترس و بترس که چی؟ که مبادا بره، مبادا تموم بشه، حروم بشه، مبادا نباشه و نتونم کنارم حسش کنم، هی بترس و بترس؟ بمیر لطفا..!
کاش یادمون میدادن یکی که رفت، یه چیزی که نبود دیگه، یه جوری که باید میشد و نشد دیگه رو انقدر سق نزنیم، کاش یادمون میدادن تموم کنیم، یه جوری برسونیمش به تهش و خلاص، کاش…
تو که نیستی، من که رفتم، ماشینی که دزد برد، گوشی که افتاد توی چاه، شماره ای که پاک شد، عشقی که نشد به ته برسه، همش نیمه کاره موند و اونچیزی که مونده «منم»، «توئی»، «زندگیه» و تک تک لحظه هاش…
همه چی یه روز تموم میشه، باید برگشت، باید فراموش کرد و دوباره عاشق شد، باید…
#محمد_یغمائی


بانو قهرماني:

فرمانده زندان خطاب به پاپیون:

مقررات ما اینجا سکوت محضه. هدف ما اصلاح و نو سازی نیست. کشیش هم نیستیم. تبدیل‌کننده‌ایم. عین کنسرو سازی. از آدم‌های شرور، انسان‌های بی‌آزاری می‌سازیم. این کار رو هم به این صورت انجام می‌دیم: با خُرد کردن جسم، عاطفه، روان و مغز. اینجا حوادث عجیبی برای مغز رخ می‌ده. امید نجات رو هم از کله‌ت دور کن.

?Papillon (1973)


بانو قهرماني:

فردوسی، ده صفت در انسان را با عنوان ده ديو بر می‌شمرد: آز، نياز، رشک، ننگ، كين، خشم، سخن‌چينی، دورویی، ناپاک دینی(بی‌دانشی) و ناسپاسی. وقتی روان انسان در دست اينان باشد، روشنی و فروغ مي‌ميرد و انسان در ظلمات گم می‌شود!

بانو قهرماني:

تمام مردم دنیا به یک زبان سکوت می‌کنند.

#پرویز_شاپور


بانو قهرماني:

به سربازها بگوييد
نامه‌ی معشوقه‌هایشان را اگر
بلندبلند بخوانند
جنگ تمام می‌شود…


هاله:

خسته و دلتنگم
در تمام ثانيه ها
در تمام كوچه ها
پشت همه بوته ها
دلتنگ بدنبال يك لبخند
شايد صورتي اشنا
يا صوتي از اعماق خاطرات
در انتهاي شبهاي تنهايي
چشم به اسمان
به اميد پايان خسوف مهتاب


هاله:

همیشه
خواب تو را می بینم
در تمام رویاهایم
کهکشانی از شعر
در لبهایت جاری ست
و هستی با تو
به ابدیت می رسد


 

در ازدحام بی کسی, کنار کوچه های عشق
شبیه حس معجزه شکفته کیمیای عشق

تو را که سکر مطلقی حرام کرده بر دلم
مرا که غرق خواهشم خورانده تلخ_چای عشق

و باد را سپرده بر حریر موی مشکی ات
چه آیه های سرکشی پناه بر خدای عشق

دو پای رفتن مرا شکسته چشم سرکش ات
ترحمی بکن شبی بر این شکسته پای عشق

که بت شکن ترین تبر ,نگاه پر حماسه است
غرور تکه پاره ام برای تو برای عشق

بخوان مرا غزل غزل ,به بیت آخر ات بگو
سیاهه های دفترم شده پر از صدای عشق

به وقت خوب حادثه کنار معبر زمان
تو سوره ی رسیدنی ,ببار در هوای عشق

#سمیرا_یکه تاز


الهام پوريونس:

اِی مُطرِبان ، اِی مُطرِبان ، بَر دَف زَنید اَحوالِ من
مَن بیدِلَم ، مَن بیدِلَم ، مَن اَز کُجا ، عِشق اَز کُجا
#مولانا


پریسا گندمانی:

یاد می گیری بی گمان
یاد می گیری با زخم هایت بسازی
با آخرین جرعه ی چای
بغض مانده در گلو را فرو خوری
یاد می گیری دست هایت را محکم بگیری
به خیابان بروی، به آدم ها لبخند بزنی
و برای تمامشان آرزو کنی
که ای کاش هیچگاه در هیچ لحظه از زندگی
گمان نکنند هیچکس
غم پشت چشم هایشان را نمی فهمد!
یاد می گیری بی گمان قول بدهی به خودت
دنیا را جای زیباتری ببینی
و این زیبایی را آنقدر فریاد بزنی
تا آدم ها اشک هایشان را پاک کنند
لبخند بزنند و تو با خدای خودت بگویی
خدا جان! دیدی؟
من هم توانستم مثل تو از دنیا دلگیر باشم
اما باز هم خورشید را ببخشم به روزگارشان

#انسی_نوشت


بانو قهرماني:

كاش مى دانستم
خواب ها تا كجا ادامه مى يابند
يا بيدارى از كجا شروع مى شود؟!
نمى دانم بودنت را باور كنم
يا نبودنت را؟!
كاش مزرعه اى از گل سرخ بود
ميان خواب و بيدارى#رسول_یونان

نازي تارقلي زاده:

هنگام مرگ ولتر (نویسنده و فیلسوف فرانسوی) کشیشی که بر سر بالینش حاضر شده بود از او خواست که شیطان را لعنت کند. ولتر با شوخ طبعی در جواب او گفت: “الان وقت مناسبی برای دشمن تراشی نیست!”

 


الهام پوريونس:

ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺷﺪﻡ
ﻋﺎﺷﻖ ﮐﯿﺴﺖ؟

ابوسعید_ابوالخیــــر


الهام پوريونس:

باور کن
تورا دوست دارم ،صدای مرا نقاشی کن
دلتنگ توام ،اندوه مرا نقاشی کن
به تو می اندیشم در غم دیگران،پندار مرا نقاشی کن
گفتی: در خلائی که هوا نیست،نه من ترا می خوانم نه تو مرا می شنوی.
برایم چراغی بیاور، بی نور چگونه نقاشی کنم؟

#محمد_ابراهیم_جعفری


پريسا گندماني:

#یک_جرعه_کتاب ?

زیاد یافت میشود. بسیار! زن در این دنیا بسیار یافت میشود. اما… عشق… عشق کم یافت می شود. اصلا یافت نمی شود. عشق. خیلی خنده دار است، خیلی هم گریه دارد ! عشق یا هست یا نیست. اگر نیسیت که نیست؛ اما اگر هست، اگر باشد، اگر یافت شود در تو، آن وقت دیگر تو نیستی ! این هم گریه دارد و هم خنده ! تو نیستی. وقتی که عشق نیست. تو نیستی وقتی که عشق هست !… تو ملتفت حرفم می شوی … ؟ چه‌میدانم، چه‌میدانم ؟ چه‌میگویم ؟ چه‌میدانم چه میگویم ؟ عشق! عشق… آمد و برد! می‌آید و می‌برد. هی… هی… هستی و نیستی! نیستی و هستی. گمان…

? کلیدر
✍?#محمود_دولت_آبادی


جمشید فرجوند فردا:

برای خاطرتو/از شکسته های دل/گلدانی می سازم/وخود را به تمامی/ درآن میکارم


پريسا گندماني:

پر پرواز ندارم
اما دلی دارم
و حسرت #درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ماهتاب
پارو می کشند،
خوشا رها کردن و رفتن ،
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریائی دیگر . . .!

#احمد_شاملو


بانو قهرماني:

کار شاقی نکرده‌ام!
فقط به زانو درنیامده‌ام
فقط تاریکی را از تکلم بیهودگی باز داشته‌ام

دشوار نیست
شما هم بگویید نور
بگویید امید
بگویید عشق…

#سيدعلى_صالحی


بانو قهرماني:

تصویر کبوتر سفید پس از جنگ جهانى دوم، توسط پیکاسو براى نشان دادن صلح و دوستى کشیده شد و به‌عنوان نشان کنگره جهانى صلح در پاریس در سال ۱۹۴۹ انتخاب شد.


بابک:

این همه از تاریکی بد نگویید
شما که فروش چراغتان
به لطف همین تاریکی ست …

“شمس لنگرودی”


سمیرا یکه تاز

صائب دو چیز می شکند قدر شعر را
تحسینِ ناشناس و سکوتِ سخن شناس!

#صائب?


بانو قهرماني:

از زندان
برایت می‌نویسم
نزدیک به سه هزار نفر
این‌جا
زندانی هستیم.

مردمی هستیم ساده
سخت‌کوش و اندیشه‌ورز
با پتویی مندرس
بر پشت‌مان.

یک پیاز و پنج دانه‌ی زیتون
شاخه‌یی از نور در کوله پشتیِ‌مان.

مردمی به سادگی درختان در نور آفتاب
با یک جرم در پرونده‌مان
تنها یک تقصیر
که ما
همچو شما
عاشق صلح هستیم و آزادی.
صلح
همان عطرِ غذا در شامگاهان.
صلح
همان ماشینی که دَمِ درِ خانه‌ات
بایستد
و تو وحشت نکنی.
صلح
همان‌که در خانه‌ات را
می‌کوبد
کسی نباشد
جز یک دوست.

یانیس ریتسوس


بابک:

عشق در فرقه‌ی ما ، میکده‌ یی متروک است
با دری کهنه و فانوسی و
میزی کوچک :
نور سرما زده ی فصلی دور
باز تابیده ز گلدان بلور،
ما در آن شعله‌ی گلدان بودیم
زینت فصل زمستان بودیم.
شبح میکده ی متروک
ساقی گمشده در تاریکی
ساغر مدفون در ویرانه
یادگار گل یخ.

هر که می‌میرد چیزی از حافظه‌ی ما می‌کاهد
برف می‌ریزد و از خاطره می‌افتد
جام، تاریخِ می‌ریخته است
گل به معنا ابدی مانده‌، نه با گلبرگش
نامه‌های گلِ قاصد، تهی از واژه
فقط نقاشی است…

از خزانی که گذشت
این زمستان چه بار آرد جز حرمت یک نام کبود ؟
قصه ی ما نیز
جز تصاویری در حافظه‌ی مردم آینده
نخواهد بود.
و آن که مخلوق خیال فردا است
وارث فرقه‌ی ماست.

در بن راه سرابی است، به یادآوری فردا،
در زمستان همین چشم انداز
دیرگاهی، به شب سحر و سکوت
عطر زرین گل یخ را می سودیم
عشق اندیشه‌ی گل‌های بهاری است
پس اندیشه‌ی ما نیست
که یک عمر گل یخ بودیم.

حرفه‌ی عشقِ محال
جستن میکده‌ یی مفقود است :
بی‌نشانی تر از برج نشابور و رصد بانش
باستانی‌تر از مقبره‌ی دانیال
و مجردتر از اسم «پل‌دختر» ها …
عاشقی حرفه‌ی جوینده‌ی ناممکن نیست.

راد مردانی، از سنگ برون آمده
با خود و کمان
ریش سنگین به هم تابیده،
بانوانی همه با چشم غزال
بر بنا گوش سپید
گوشوار گل یخ خوابیده،
دور از این بهمن و دی
روزگاری که نمی‌دانم کِی
قصه‌ی مبهمی از ما را
در زمستان
پیش آتشدان
خواهند سرود…

” یادگار گل یخ ” / محمدعلی سپانلو


بانو قهرماني:

به خواهرم گفتم
از میدان ها، محله‌های بزرگان
و بازارهای شلوغ کابل دوری کن
گفت: مرگ در اینجا چون گرد در هواست
همه‌ی دریچه‌ها را ببندی نیز
سرانجام به اتاقت می‌آید

#الیاس_علوی
#خطای_انسانی
#ناوچه_کنارک


الهام پوريونس:

قفس را آب دادم

پرنده…

سبز نشد…

#محمدابراهیم_جعفری


بانو قهرماني:

‍ ‌‏‌‌‏

گابریل کاساس

با آزادی،
با کتاب،
گل و ماه کیست
که نتواند خوشبخت باشد ؟!

#اسکار_وایلد

 


بانو قهرماني:

پرنده را می‌بوسم…

#زنده ياد استاد محمد ابراهیم جعفری?

 


پريسا گندماني:

حقیقت را به نسل بعد انتقال دهیم. به آنها زود بیاموزیم چیزی را که خود دیر آموختیم.

?


بانو قهرماني:

در حافظه هرچه بخواهی هست، حافظه نوعی داروخانه یا آزمایشگاه شیمی ست که در آن اتفاقی دستت گاه به دارویی آرام‌بخش و گاه به زهری خطرناک می‌رسد!

مارسل پروست


می خواست مسافر بشود چشمانم
در صحن تو زائر بشود چشمانم
حالا که از این فاصله ها دلگیرم
ای کاش که شاعر بشود چشمانم

 

پدر دستش همیشه پرتوان است
پدر در دستهایش شیر و نان است
پدر, بابای یک شهر است انگار
امید خنده های کودکان است

#سمیرا_یکه تاز


الهام پوريونس:

نه اینکه سنگ‌ها حرفی نداشته باشند
نه!
که می‌خواهند
حرمت سکوت را نگه دارند!

#امبرتو_آکابال
? #بابک_زمانی


الهام پوريونس:

همه ما پشت نقاب بزرگسالی مان کودکی است نیازمندِ عاطفه، گذشت، عشق و ترسیده از تنهایی!

#سیر_عشق
#آلن_دو_باتن

 

 


پريسا گندماني:

ما از ترس طرد شدن مدعی شدیم کسی هستیم که نبودیم.
ترس از طرد شدن تبدیل به ترس از مطلوب نبودن شد.
سرانجام ما به کسی تبدیل شدیم که در حقیقت نیستیم.
تبدیل به رونوشتی شدیم از باورهای مادر، پدر، معشوقه مان و جامعه…!

?#چهار_میثاق
?#دون_میگوئل_روئیز


معشوقه ی سیبِ گلاب مردم آزار
رقصیده ای با چین ریز دامنت باز
می چرخی و شهری بهم می ریزد انگار
باهر نگاهت انقلابی گشته آغاز

#سمیرا_یکه تاز
شعرت پر از آویشن است ای مرهم درد
چون عطر دمنوش غزل,یا چای با هل
عصیان نکن با لشکری از اخم هایت
جنگیده ای ناعادلانه ,بینوا دل

#سمیرا_یکه تاز

محبوبه ی شبهای من! یاس نجیبم!
حوای قلبم را بخوان با هر فریبی
شعر سپیدی مسخ در سبک عراقی
انت الحبیبی یا حبیبی یا حبیبی

#سمیرا_یکه تاز

باید که شهر آشوب چشمانت بخوابند
تاریخ را بسپار دست سرد شاعر
تکلیف هر شب:ربنای گریه ها است
محراب را پر کرده اشک و درد شاعر

#سمیرا_یکه تاز


بانو قهرماني:

من اين‌جا
در انتهاى جهان ايستاده‌ام
مجاور آخرين بندهاى علاقه
پشت آخرين كلام عاشقانه
پشت احتمال «نرو، بمان»

من اين‌جا
پشت آخرين كلمات جهان ايستاده‌ام:
پشتِ «شايد»،
«دوستت دارم».

#حسین_وحدانی


بانو قهرماني:

باران که شدی مپرس این خانه‌ی کیست

سقف حرم و مسجد و میخانه‌ی کیست

باران که شدی پیاله‌ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست

#مهدی_مختار_زاده


بانو قهرماني:

پرندگان همه خیس‌اند
و گفت‌وگویی از پریدن نیست
در سرزمین ما
پرندگان همه خیس‌اند
در سرزمینی که عشق کاغذی است
انتظار معجزه را بعید می‌دانم!

#خسرو_گلسرخی


هر بار که یک قلم به دستم دادید
غمنامه به چشم غم پرستم دادید
من قطعه ی پیدا شده ی شب هستم
ای آینه هایی که شکستم دادید

#سمیرا_یکه تاز


الهام پوريونس:

بزم بی دردان اگر روشن ز شمع است و چراغ
گوهر شب تاب ما در ظلمت شبها دل است

صائب تبریزی


بانو قهرماني:

در مدرسه به ما الفبا را یاد نداده اند که با آن دکتر و مهندس و مانند اینها شویم.الفبا را یاد داده اند تا ما با هم حرف بزنیم و با حرف زدن با هم زلفی گره بزنیم و قربان صدقه ی هم برویم.ما در قطاری هستیم که نمی دانیم کجا می رود،کدام ایستگاه پیاده می شویم.به جای غصه خوردن بهتر است با هم برویم در بوفه ی قطار بنشینیم و با کسی که دوست داریم حرف بزنیم.

#محمد_صالح_علاء


الهام پوريونس:

چه حالتست منِ خسته را؟ نمی دانم
که هر چه جز دل خود می خورم ،
زیان دارد…

صائب تبریزی •


پريسا گندماني:

پر پرواز ندارم
اما دلی دارم
و حسرت #درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ماهتاب
پارو می کشند،
خوشا رها کردن و رفتن ،
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریائی دیگر . . .!

#احمد_شاملو

 


بانو قهرماني:

تمامِ مردمِ اين شهر
سراغِ جاى خالى‌ات را از من مي‌گيرند
برگرد؛
قانعشان كن!
برو..

#علي_قاضي_نظام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *