Press "Enter" to skip to content

Posts published in “مکث”

به تنگنای عجیبی افتاده‌ایم!

1

و روزها آن‌طور که باید سرشار نیستند و شب‌ها آن‌طور که باید سرشار نیستند و زندگی مانند موشی صحرایی می‌لغزد بی آن‌که علف‌ها را بلرزاند. ازرا پاوند، ترجمه‌ی مرتضی پاشاپور سپس شما می‌فهمید که شب، جهان را به شکل طبیعی‌اش بازمی‌گرداند. روز یک استثنا و یک اشتباه و یک نوع اختلال است؛ جهان در حقیقت تاریک است، سیاه، بی‌حرکت و سرد. اولگا…

یک جهان سلولی…

0

این تصویری که میبینید به روزترین تصویر از یک سلول انسانیه که با کرایوالکترون میکروسکپی NMR و X-Ray گرفته شده است. اشتراک: مرضیه نوشاد

«استودیوم» و «پونکتوم»

0

رولان بارت به دو مفهومِ «استودیوم» و «پونکتوم» در عکس ها اشاره می‌کند. استودیوم جذابیت کلی و ظاهری عکس است. استادیوم همان‌ موضوع‌ و زمينه‌ توجهات‌ و علايق‌ عکاسى‌ است، مثلا در عکس‌ها‌ علاقه‌ عکاس به‌ موضوع عکس‌ را مى‌توان‌ تشخيص‌ داد. اما پونکتوم، عنصری در عکس است که عکس را خاص می‌کند، در ذهن مخاطب نفوذ می‌کند. پونکتوم تیری است که از قسمتی از عکس به سوی ذهن مخاطب پرتاب می‌شود و ذهن او را درگیر می سازد. پونکتوم تجربه فردی خاصی‌ است‌ که‌ تماشاگر را جريحه‌ دار مى‌کند، زخمى‌ بر او مى‌زند و داغى‌ بر دلش مى‌نهد.

“آدمْ در تماشا تنهاست.”

0

رولان بارت وقتی عکسی قدیمی از مادرش را نگاه می‌کرد، متوجه شد که چیزهایی را از این عکس می‌فهمد، که دیگران هرگز نخواهند فهمید. همین "اندیشه" محرک او شد تا بنویسد. کتاب‌های مهمی (به طور خاص اتاق روشن) در سال‌های آخر زندگی، از خود باقی گذاشت.

پدر…

0

?? یادمه وقتی پدرم خونه رو سفید کرد، مادرم همیشه مواظب بود که ما روی دیوار چیزی نکشیم.

یک روز به مادرم گفتم : ارزش ما بیشتره یا این گچ و سفیدی؟!

الحذر ای ناقصان زین گلرخی

0

?"شوپنهاور" معتقد بود که تفاوت فرهنگ غرب با فرهنگ شرق در گرایش اولی به "زندگی" و دومی به "انکار خواست زندگی" است و این که انسان با رهایی از هراس نابودی و تنش حاصل از خواست یا انکار خواست زندگی است که به آرامش می رسد. "نیچه" تحت تاثیر آرای شوپنهاور و خواست زندگی، نظریه خود را درباره خواست "قدرت" و "اَبَرانسان" ارائه کرد ولی از آن بخش از آرای شوپنهاور که انکار خواست زندگی و مرگ اندیشی شرق را ستایش میکرد، رویگردان بود و آرزو داشت کاری کند که مردمان صدها بار بیشتر به زندگی بیاندیشند و این میسر نمیشود مگر به یافتن معنایی برای زندگی ..... "کسی که چرایی زندگی را یافته، با هر چگونه ای خواهد ساخت" دنیای سرشار از تکنولوژی جدید با مدیریت مردن، اندیشه اصیل در باره مرگ را بیهوده ساخته است. این بیهودگی به بیهودگی زندگی در عصر مدرن منجر میشود.

روز زن در جهان، فرصتی است برای بازنگری وضعیت زنان در حوزه‌های حقوق و توسعه اما…

0
✅ حدود ۱۱۰ سال است که روز زن در جهان، هشتم مارس است. در ایران، روز زن زادروز حضرت زهرا(س) است. تفاوت اصلی میان روز زن در جهان و ایران، مناسبت تاریخی آن نیست. تفاوت اصلی در نوع برگزاری آن در ایران و جهان است.

آدم ها… آدم ها…

0

آدم ها هدف نیستند، نمی شود تعیین شان کرد. وسیله نیستند، نمی شود از آنها استفاده کرد. طرح و برنامه نیستند، نمی شود آنها را ریخت. تصمیم نیستند، نمی شود آنها را گرفت. دارایی نیستند، نمی شود صاحبشان شد. مال و منال و ملک و املاک نیستند، نمی شود به نام زدشان.

دلمان برای روزهای خوبمان تنگ شده!

0
روزهایی که می‌شد در پیاده روهای سادهٔ شهر قدم زد و شاد بود شب‌هایی که می‌شد نگرانِ هیچ چیز نبود و خوابید و آخرِ هفته‌هایی که می‌شد سفر کرد و از تهِ دل خندید دلمان لک زده برای یک قُلُپ چای که بدونِ بغض و حسرت از گلویمان پایین برود !

واقعا که!

0

پشتتان به زیبایی‌تان گرم است. برای شب‌های سخت پاییز روی موهای بلند خودتان حساب کرده‌اید. خوب می‌دانید سیاهی در هیبت شما ترجمه‌ی دیگری پیدا می‌کند. اصلا این شمایید که تعیین می‌کنید، که من هر شب با چه آهنگی، سرِ فردایم را گوش تا گوش ببرّم. انتخاب زبری یا نرمی پوست غم، یا طیف رنگی دلتنگی با شماست. کافی است فقط کمی نور اتاقتان را کم کنید، تا ببینید چگونه خواننده‌های زنده یا مرده، با بهترین ترانه‌هایشان قربان صدقه‌ی شما می‌روند. روزی که شما با لب‌های سرختان از آبی بودن عشق حرف زدید روز جهانی شعر شد. شمایید که ترس و عشق و درد و امید و بغض و مرگ را زنده نگه می‌دارید.

‌طهران، شهری که بود… تهران، شهری که هست…

0

هر تکّه از تهران گویی شخصیتی شبه انسانی دارد. انگار بیست و چند زن و مرد کنار هم یک چیدمان انسانی ساخته‌اند که نامش تهران است. از آن بالا نیاوران یک مرد ثروتمند کراواتی است، کت و شلوار فرانسوی بر تنش سفارشی دوخته شده روی مبل چرمی لم داده، پشت سرش حرف‌ها زیاد است ولی او با پول دهان‌ها را می‌بندد. سعادت‌آباد تازه به دوران رسیده است، تلاش زیادی کرده تا گران بخرد و بپوشد ولی از راه رفتنش پیداست اصالت ندارد. چشمهایش دو دو می‌زند، نگران انتقام کسی است که هیچ کس نمی‌داند کیست جز خودش. ولنجک زن ماتیک زده‌ یی است که پالتو پوست تنش است، دو معشوق دارد، او پا روی پا انداخته با کفش فندی و سیگار مارلبرو گُلد از پنجره پنتهاوسش به نقطه‌ یی نا معلوم نگاه می‌کند. شوش مرد معتادی است که متجاهر می‌نامندش. افسریه مرد میانسالِ دو شغله است، آریاشهر زن کارمندی است که تاب زندگی خسته کننده متاهلی را نداشته و روی پای خودش ایستاده، تهرانپارس مرد متوسط وا مانده‌ یی است که صورتش هنوز با سیلی سرخ است، شهرک غرب کارخانه‌دار و سیاستمدار است، از سرتاپای او دروغ و چپاول می بارد، بی‌تفاوت به فقر خزنده‌ یی است که سرش از خزانه پیداست روی راک چِیرش کنیاک می‌نوشد. یافت‌آباد پیک موتوری است، گیشا دختر رویا پرداز تهران است، امیرآباد پسر لیسانسی است که به حشیش پناه برده، خیابان ولیعصر از میدان ولیعصر تا راه آهن بیوه تنهاست، از میدان ونک تا تجریش پا اندازِ شبهای تهران، منیریه زنِ هنوز عاشقی است که خوشنویسی می‌کند، مجیدیه پسر فیلسوف مسلک یه لا قبا، میدان هفت تیر مرد تنهای شب است و اکباتان پسر گیتار به دوشی است که کنار ایستگاه‌های مترو پینک فلوید می‌نوازد. میرداماد دلال بورس است. فرمانیه پدرسالارِ ثروتمندی که فرزندانش را منتظر تقسیم ارث گذاشته، چیتگر زنی است که چایش همیشه یخ می‌کند، لب نزده. یوسف آباد هم مردی است که همیشه روی مبل می‌خوابد. حکیمیه سرهنگ پاسداری است نگرانِ دختر نوجوانش. کهریزک پیرمردی است که فراموشی دارد. ستّارخان زن تنهایی است که تا دیر وقت حافظ می‌خواند. تقاطع گاندی و جردن بوسه تابستانیِ شاهرخ و سمیه است که جاودانه شده. آه از دَروس زن زیبای پیانیستی که سمفونی شماره نُه بتهوون می‌نوازد موهایش غرق عطرِ آمواژ آنِر....

نگرش مثبت

0
او می گفت: ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ‌‌ی ﺗﺤﺼﻴﻼﺗﻢ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ، ﺩﺭ ﻳک ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻭهی ﺑﺎ يک دﺧﺘﺮ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎیی ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻓﻴﻠﻴﭗ، ﻛﻪ نمی‌شناختمش ﻫﻤﮕﺮﻭﻩ ﺷﺪﻡ. ﺍﺯ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺭﻭ می‌شناسی؟ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮی ﻛﻪ ﻣﻮﻫﺎی ﺑﻠﻮﻧﺪ ﻗﺸﻨگی ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺭﺩﻳﻒ ﺟﻠﻮ میشینه. گفتم: ﻧﻤﻴ‌ﺪﻭﻧﻢ ﻛﻴﻮ میگی. ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﻴﭗ ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻴکی ﺗﻨﺶ می‌کنه. ﮔﻔﺘﻢ: بازم نفهميدم ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ ﻛﻴﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮی ﻛﻪ ﻛﻴﻒ ﻭ ﻛﻔﺸﺶ رو ﻫﻤﻴﺸﻪ با هم ﺳﺖ می‌کنه. ﺑﺎﺯﻡ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ کی ﺑﻮﺩ! ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ تن ﺻﺪﺍﺷﻮ ﻳﻜﻢ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺩﻳﮕﻪ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻣﻬﺮﺑﻮنی ﻛﻪ ﺭﻭی ﻭﻳﻠﭽﻴﺮ می‌شینه.

لات شبکه های اجتماعی

0
  لات و لوتی گری در ایران تاریخ دیرپایی دارد. از گروه "عیاران" که با لوتی گری از ثروتمندان به نفع فقرا دزدی می کرد تا طیب حاج رضایی و شعبان جعفری و هفت کچلون در عصر پهلوی دوم، الوات همیشه حضور پررنگی در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور داشته اند. در تاریخ ایران لوتی گری و الواتی با برخی قواعد و اصول نانوشته همراه بوده است. اصولی که بسیاری از آنها فتوت و جوانمردی، دفاع از مظلوم، عدم مزاحمت برای زنان و امثالهم را خطوط قرمز خود قلمداد می کردند.

ما حواسمان نبود!

0
آدم هایی که با نشاط و قوی به نظر می رسند و شکایتی نمی کنند، از همه ی ما، خسته تر و بی پناه ترند! آدم هایی که بی توقع و افراطی، محبت می کنند و هوایِ دیگران را دارند، بیشتر از بقیه، محتاجِ حمایت و محبت اند! آدم هایی که در کمالِ انسانیت و عشق، گوشِ شنوایِ دردهایِ دیگرانند، بیشتر از همه، دردهایِ نا گفته دارند، و آدم هایی که محکم اند و همه مان تصور می کنیم "به هیچ کس نیازی ندارند"، از همه ی ما تنها ترند... کاش دنیا کمی عادلانه بود!

اما به مرور…

0
و آدمی بزرگ می‌شود، اما به مرور... کم کم یاد می‌گیرد کاری به کار دنیا نداشته‌باشد و به هر اتفاقی واکنش نشان ندهد، کم کم یاد می‌گیرد کمی سخت باشد و با هر کنایه‌ای نرنجد و هر حرف و اشاره‌ای را به خودش نگیرد.

یک عکس: کوله‌های پناهجویانی که در دریا غرق شده‌اند

0
حقیقت اینست که امروزه ملت بی‌پشت و پناه و سرپرست است و کسی به فکر او نیست و از دو راه یکی را باید انتخاب کند. یا تا جان دارد رنج ببرد و جور آقا بالاسرهایش را بکشد که به ریشش بخندند و یا اینکه علیرغم عقیده ناجیان فداکارش ، ثابت بنماید که حق زندگی دارد!

«حالا بخند…‌ مرگِ من بخند… بیشتر… یکم بیشتر..‌. آهااان حالا شد…»

0

این کلمه ها رو وقتی شنیدم که راننده ی اسنپ داشت با تلفن حرف می‌زد.حدودا چهل و پنج سال داشت. بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد بهم گفت ببخشید داداش شرمنده، دست خودم نیست خانومم که دلش می گیره اصلا دیوونه میشم. یه چیزایی میگم که جوونا نمیگن. ولی خداییش عجقم و عجیجم نمیگم.

مسئولیت پذیری

0
‍ ??مادرم نخوابیده بود. احساس خستگی می‌کرد. او زودرنج، عصبانی و تلخ بود. همیشه احساس بیماری میکرد تا اینکه یک روز ناگهان تغییر کرد ....!

انسان خردمند…انسان ابزارساز

0

✍از جمله تعاریفی که برای انسان ذکر شده این است که انسان موجودی ابزارساز است. انسان خردمند توانسته است متناسب با اهدافش ابزارهایی بسازد و آن ابزارها را در جهت تسهیل و تسریع کارهایش به کار بگیرد. همین ویژگی منحصر به فرد انسان، به او امکان داده است تا علی‌رغم توانایی جسمانی نسبتاً محدودش نسبت به دیگر آفریده‌ها، قابلیت های منحصر به فردی داشته باشد.

شنبه، یک شنبه، دو و سه و چهار و باقیش…

0

? انسان دموکراتیک، تنها در اکنون محض زندگی می کند و قانونی جز میل زودگذر ندارد. امروز یک غذای چرب و لذیذ به همراه شراب نوش جان می کند. فردا یک بودایی تمام عیار است، روزه ی زاهدانه، آب زلال و توسعه ی پایدار.

به “خاطر” او…

0

از بچگى عاشق موتور بودم؛ هنوز موتورِ آبیِ پدربزرگ یادم است و لحظه شمارى برای آخر هفته‌ها که روی موتورِ خاموش بنشينم و فقط گاز بدهم، که با دهانم صداى موتور در بیاورم و توی خيال لابلاى ماشین‌ها ویراژ بدهم. بزرگتر که شدم تصویر این آرزو هر بار که عزیز مي‌گفت " امنیت ماشین به هزارتا موتور می‌ارزه، هيچوقت موتور سوار نشو مادرجون " کم‌رنگ و پر‌رنگ می‌شد اما این روياى من بود و از سرم نمی‌افتاد...

ای گمشده در رویا…

1
بیشتر آدمها در نوعی بی خبری همیشگی زندگی می‌کنند. آنها همیشه امیدوارند که چیزی اتفاق بیفتد و زندگیشان را دگرگون کند. حادثه‌ای، برخوردهای اتفاقی، بلیت برنده بخت آزمایی، تغییر سیاست و حکومت. آنها هرگز نمی‌دانند که همه‌چیز از خودشان آغاز می‌شود... مارک فیشر

آن هنگام که…

0
و آدمی بزرگ می‌شود، اما به مرور... کم کم یاد می‌گیرد کاری به کار دنیا نداشته‌باشد و به هر اتفاقی واکنش نشان ندهد، کم کم یاد می‌گیرد کمی سخت باشد و با هر کنایه‌ای نرنجد و هر حرف و اشاره‌ای را به خودش نگیرد. یاد می‌گیرد فاصله بگیرد از آدم‌هایی که کنارشان آرامش ندارد و کسانی را نگه دارد که از شادی و موفقیت و آرامش او خوشحال می‌شوند، کسانی که کنار آن‌ها آرام است و حال خوبی دارد. کم کم یاد می‌گیرد کسی باشد که دوست دارد، نه کسی که دیگران از او انتظار دارند!

دیگه ویزا نمی خوام!

0

... از جلو روزنامه‌فروشی محل در پاریس که رد شدم فروشنده با هیجان گفت: موسیو جلیلی، صفحه اول روزنامه امانیته عکست چاپ شده! گفتم ممنونم، یه‌دونه نگهدار عصر میام میگیرم.

به شرکت که رسیدم، مدیر گفت باید سریع بری آمریکا فستیوال ساندنس. فیلم رقص خاک رو خواسته، دعوتنامه را هم داد دستم.

صمٌ ‌بکمان!

0

?امروز چیز عجیبی دیدم. زنی وارد فروشگاه شد؛ با دست به جنسی در قفسه‌ای اشاره کرد. فروشنده پایین آوردش، گذاشتش روی پیشخوان. زن، جنس را برانداز کرد، سری تکان داد، کارت بانکی‌اش را از کیف بیرون آورد و به دست فروشنده داد. فروشنده کارت را روی کارت‌خوان کشید و عددی را وارد کرد، دستگاه رمزخوان را جلوی زن گذاشت، او عدد را وارد کرد، صدای چاپ کاغذ آمد، همزمان فروشنده کالا را در پاکتی گذاشت و به دست زن داد، و لحظه‌ای بعد زن رفته بود پی کار خودش و فروشنده رفته بود پی کار خودش. در تمام این فرایند، کلمه‌ای - حتی همان صداهای نامفهوم تعارف‌آلودِ آشنا در زمان خرید - از دهان هیچ‌کدام‌شان درنیامد!

برو سمیه،‌ برو

0
✍سالهاست که ناظر و شاهد رفتن ها هستم بستگانم، دوستانم،‌ همسایگانم، عزیزانم و من هرچند چیزی بر زبان نمی آوردم ولی ندای قلب خودم را نیک میشنیدم که تک تک ایشان را خطاب قرار میداد و میگفت نرو نرو آزرم جان، نرو مجید، نرو کیوان، نرو پژمان، امیر نرو.

مادر…

0

  از تعدادی مادر خواسته شده خودشون رو به‌عنوان یک مادر توضیح بِدن بعد ازشون خواسته شده ببینند بچه‌هاشون درمورد اونا چی فکر می‌کنن؛ پاسخ‌ها شنیدنیه.. اشتراک: مریم قهرمانی

✅ چرا قدرتمندان احمق می شوند!

0

✍️ دکتر مجتبی لشکر بلوکی

یک دانشمند عصب‌پژوه در دانشگاه مک‌مستر آزمایشی انجام داد. سرِ دو دسته (افراد قدرتمند و افراد نه‌چندان قدرتمند) را زیر دستگاه تحریک مغناطیسی مغز قرار داد. نتیجه جالب بود. او دریافت قدرت در افرادی که احساس قدرت می کنند فرآیند عصبی خاصی به‌نام بازتاب را مختل می‌کند. چیزی که مبنای فهم و درک دیگران است و این باعث می شود که قدرتمندان در دیدنِ مسائل از نگاه دیگران ناتوان می‌شوند. یکی از دانشمندان این مساله را «پارادوکس قدرت» نام گذاری کرده: ما به خاطر یک سری توانمندی ها، قدرتمند می شویم اما زمانی که قدرتمند می شویم بخشی از توانایی‌هایی خود را از دست می‌دهیم.

پرواز کن

0
جان تو افسرد، جسم تو فرسود، روح تو پژمرد، آخر، پر و بالی بزن، بشکن قفس را آزاد باش این یک نفس را از این ملال‌آباد جان‌فرسا سفر کن پرواز کن پرواز کن

برشی از “قطعه گمشده” / شل سیلور استاین

0
هیچ وقت بابت عشق هایی که نثار دیگران کرده اید و بعدها به این نتیجه رسیده اید ذره یی برای عشق شما ارزش قائل نبوده اند، افسوس نخورید. شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید، بخشیدید. و چه چیزی زیباتر از عشق...

آگاهی

0
«زهرا عبدی» ///////////

آدولف آیشمن را همه می‌شناسند. کوره‌های آدم‌سوزی به دستور او راه افتاد. بیایید درباره‌ی ماهیت وجودی آدم‌هایی مانند او فکر کنیم. او چگونه به وجود آمد؟ خودبه خود یا از دل جامعه؟ با اعدامِ او احتمالِ بودن دوباره‌ی چنین آدم‌هایی تمام شد؟ روندِ هیولا شدن( آیشمنیسم!) چیست؟

فروغ تو بودی، هستی و خواهی بود… تو جان ت با ستاره می سوزد، می درخشی…

0
"فکر می‌کنم همه‌ی آنها که کار هنری می‌کنند علتش – یا لااقل یکی از علت‌هایش – یکجور نیاز ناآگاهانه است به مقابله و ایستادگی در برابر زوال. این‌ها آدم‌هایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و می‌فهمند و همینطور مرگ را...! کار هنری یکجور تلاشی است برای باقی‌ماندن و یا باقی‌گذاشتن «خود» و نفی معنی مرگ. گاهی اوقات فکر می‌کنم درست است که مرگ هم یکی از قوانین طبیعت است ، اما آدم تنها در برابر این قانون است که احساس حقارت و کوچکی می‌کند.

فراموش نکن!

0
برگهای پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند...

همین!

0

توی رمان "شکر تلخ" و در ادامه‌‌ش رمان "گزنه‌"ی جعفر شهری، یه صحنه‌ی درخشان ابدی نقش بسته در یاد من.

خوش به حالت که هنوز می توانی گریه کنی!

0

می‌گویند فضانوردان در فضا به دلیل گرانشِ کم، نمی‌توانند گریه کنند. یعنی حتی اگر گریه هم بکنند، اشکی از چشمان آنها سرازیر نخواهد شد. تصورش را بکنید تا چه میزان وحشتناک خواهد بود. مثلا در آن بالا، در آن فضای لایتناهی که میلیون‌ها کیلومتر از زمین فاصله داری، دلتنگ خانه شوی و نتوانی بغضت را بشکنی. همه‌ی ما لحظاتی در زندگی، این…

شما هم سعی کنید به یاد آورید.

0

دوست روزنامه‌نگارم آساره کیانی این ویدئو را منتشر کرد و من را منقلب. زنِ گیلک با صدای شگفت از فلک شِکوه می‌کند. من این زبان را بلد نیستم اما چنان در ذهن‌ام نشست که انگار روایتی دیدم از رنجی که بر سرزمین‌ام رفته. مرگانِ «جای خالی سلوچ» را دیدم، زری «سووشون». زنِ شوی‌ گم‌کرده‌ی صادق هدایت را دیدم و آن پیرزن غریبِ رمان «زمین سوخته». زنِ رهاشده‌ی «پیاده»ی بلقیس سلیمانی را دیدم و «اناربانو»‌ی گلی ترقی را. ورود متفقین را دیدم و چپاول و تحقیر کشورم و سقوطِ خرمشهر و شکست حصر آبادان. صداها گاهی فرای کلمات‌اند انگار. نوای این زن سال‌خورده همان‌قدر زخمِ قهرمان‌های براهنی را در «رازهای سرزمین من» به خاطرم می‌آورد که لحظات آخر زنده‌گی نیما یوشیج را... ایران چنین است. به هر زبانی می‌تواند روایت شود انگار. وقتی زن به دوردست‌ها می‌نگرد ذهن‌ام می‌رود پی مردان مشروطه و حتا پسران و دخترانی که شبانه با چشمان بسته بی‌جان شدند. پر می‌کشد به لحظه‌ی سقوط ایالات قفقاز و غمِ عباس میرزا که جوان افتاد. این چنین است که یک ترانه‌ی محلی می‌تواند محل تبلورِ هزار تکه‌ی تاریخ و ادبیات شود. و مهم نیست از چه قومی‌ست. چون خونِ میرزاده‌ی عشقی درش هست و رگ‌های متورم‌شده‌ی محمد مختاری. وای که تاریخ بی‌امان چون باران گیلان بر سرم می‌بارد. بی هیچ نظم و ترتیبی. و تکرار واژه‌ی «فلک» که کلیدواژه‌ای‌ست باستانی انگار.

به حد کشنده یی بنویس!

0
نادرابراهیمی عادت داشت کارهایی را که برای یک سال برنامه‌ریزی کند، با خط خوش و درشت می‌نوشت و روی دیوار اتاقش می‌زد. این یادداشتِ آخرین سالِ زندگی اوست که اکنون در موزۀ نادر ابراهیمی نگهداری می‌شود.

کتابخوانی

0
کتاب‌‌های خوب را جدی بگیریم! کتاب‌خوانی چیزی بسیار فراتر از یک ژست اجتماعی است.

تبریک! شما زندگی کرده‌اید.

0
تا حالا بعد از دو ساعت شلپ‌شلوپ تو استخر، ساندویچ تخم مرغ خوردید؟ ساندویچی که تخم مرغ آب‌پزش چسبیده باشد به گوجه و خیارشور و همگی با هم نان رو خیس کرده باشند. تا حالا بالای کوه یا لب دریا خربزه خوردید؟ تا حالا به‌خاطر کارنامه از بابابزرگ‌تان جایزه گرفتید؟ تا حالا ترک موتور، برادرتان را سفت بغل کردید؟ تا حالا از نرده‌های کنار پله‌ها سُر خوردید؟

باز هم…

0
وقتی کرونا آمد فهمیدم دوست خوب یعنی جلال. از وقتی مجبور شدیم کمتر همدیگر را ببینیم، پیغام‌های جلال بیشتر شد. بیشتر روزها می‌پرسید «همه چی خوبه..؟ رو به راهی؟» و من‌ جواب‌ می‌دادم «مخلصتم، عالی». جلال هم یک علامت پیروزی با دو تا گل می‌فرستاد. بعد از مدتی دیگر پیغام‌های جلال را باز نمی‌کردم چون می‌دانستم می‌خواهد حالم را بپرسد و حالم خوب بود.

هجوی بر جوامع…

0
‌ سجاد رافعی با این کار برندۀ جایزۀ بزرگ جشنوارۀ نصرالدین هوجا ۲۰۲۰، در ترکیه شد. این کارتون اثری پرمعنا و زیبا، و چیزی فراتر از یک کارتون به معنای عام آن است؛ به یک نقاشی سورئال می‌ماند با یک طنز گروتسکی و سیاه که مخاطب را به اندیشیدن وا می‌دارد!

آن آتش…

0
مادربزرگم نظریه‌ی بسیار جالبی داشت. می‌گفت هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد می‌شویم اما خودمان قادر نیستیم کبریت‌ها را روشن کنیم. برای این‌کار، محتاجِ اکسیژن و شعله هستیم. در این مورد، به عنوان مثال، اکسیژن از نفسِ کسی می‌آید که دوستش داریم، شعله می‌تواند هر نوع موسیقی، نوازش، کلاک یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریت‌ها را مشتعل می‌کند. آدم باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله‌ور نگه می‌دارد. آن آتش، غذایِ روح است. اگر کسی به موقع در نیابد که چه چیزی آتشِ درون را شعله‌ور می‌کند، قوطی کبریت وجودش، نم بر می‌دارد و هیچ یک از چوب کبریت‌هایش هیچ‌وقت روشن نمی‌شود. لورا اسکوئیل / مثل آب برای شکلات

دست خدا و مارادونا

0
میلیاردها نفر به تماشای مارادونایی نشسته‌اند که چنان ماهرانه با دستش توپ را توی گل می‌کند که از چشم داوران پنهان می‌ماند و به یُمنِ همین مهارت او تیم به فینال می‌رسد و قهرمان جهان می‌شود. اکثر تماشاگران احتمالا از دیدن این صحنه، لحظه‌ای جا خوردند و درد تردید به جانشان افتاد، نوعی یادآوری دوران کودکی و جهان افسانه‌های پریان که در آن راستی پیروز می‌شودو دروغ‌ها برملا می‌شوند و نیرنگ و فریب محازات می‌شود؛ اما یک میلیارد آدم به هنگام تماشای این صحنه دریافتند که چنین چیزهایی مال همان افسانه‌های پریان است و در جهانی که ما زندگی می‌کنیم مارادوناها غرق افتخارند، دانشجویان جدی‌تر و پیگیرتری که دربین ما هستند نتیجه گرفتند که: هرآنچه راه به پیروزی ببرد درنهایت موجه است!

تو مي‌توني

0

“Sometimes the clouds weren't weightless. Sometimes their bellies got dark and full. It was life. It happened. It didn't mean it wasn't scary, or that I wasn't still afraid, but now I knew... I'd be alright. We'd get rained on together... That there was an uncertain future I could handle.” Samantha Young, On Dublin Street

کات! صفحه‌ی بعدی…

0
متني از "آیلین بختی" نويسنده‌ي جوان اصفهاني //// زندگی های‌مان شاهنامه‌يي است... آن از آدم‌هایش که آمدن‌شان، نوش دارو است و رفتن‌شان تير خلاص؛ مي‌آيند که تمام‌ شدن‌مان را آغاز کنیم...

از تو ممنونم…

0
هر زمان که فکر میکنم او را کامل شناخته‌ام، اتفاقی می‌افتد و متوجه میشوم هنوز بخش‌هایی کشف نشده در درونش وجود دارد. هنوز شکنندگی‌ها و آسیب‌پذیری‌های دلنشینی دارد که درک‌شان از زیبا‌ترین بخش‌های رابطه‌ام با اوست. هر زمان که فکر میکنم عمیق‌ترین نوع صمیمیت را با او تجربه میکنم، با رخ دادنِ اتفاقی متوجه میشوم هنوز به اندازه‌ی کافی درکش نمیکنم و هنوز هم بخش‌هایی در رفتارم وجود دارد که او را آزار میدهد. بعد از تمام این سالها، هنوز در حال کشفش هستم.

مزه عشق

0
قدیم‌ها وقت آشپزي مادرم، کنارش می‌ایستادم و مراحلش را رصد می‌کردم تا راز خوش‌مزگي‌ش را ياد بگيرم. خیلی نگاه کردم او هم تردستی نمی‌کرد؛ سخاوتمندانه دستش را باز می‌‌گذاشت تا دید بزنم. سیر دیدم و بارها همان غذا ها را درست کردم؛ خوشمزه مي‌شد، اما باز هم دست پخت مادرم نشد... آن مزه و رنگ چيز ديگري بود. شايد بايد سال ها مي گذشت تا دريابم، آنچه غذاهايش را رنگين و خوش مزه مي کرد؛ عشق بود.

کتری رو بار بذار، دارم می‌آم!

0
سال 2017 گَری اولدمَن بابت فیلم «سیاه‌ترین ساعت»، اسکار گرفت. رفت بالای سن، جایزه‌ی اسکارش را گرفت دستش و یک نطق جذاب کرد. ته حرف‌هایش از مادر 99 ساله‌اش تشکر کرد که مشوقش بوده و آخرش گفت: «مامان، کتری رو بذار که دارم اسکار رو می‌آرم». به همین جذابیت. هیچ جمله‌ای به اندازه‌ی این جمله من را به زندگی امیدوارم نمی‌کند. این‌که یکی زنگ بزند و بگوید که «چایی رو بذار، دارم می‌آم». یا من زنگ بزنم و بگویم «کتری رو بار بذار، دارم می‌آم». چکیده‌ی زندگی برای من همین جمله است. دنیا و آخرت همه حاشیه‌اند.

فقر

0
فقر، چیزی را "نداشتن" است ولی آن چیز پول نیست؛ طلاو غذا نیست...

قناریی که …

0
هزار معنیِ دیگر، به غیر از آنچه تو دانی درونِ عشق نهفته‌ست کجاست آنکه تواند، یک از هزار شمارد؟ یکی همین نزدیک قناریی که به آوازِ گرمِ خود کوشد جدارِ سردِ قفس را ندیده انگارد.

ما بالاخره نفهمیدیم…

0

برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم . بیرون بیمارستان غُلغله بود . چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند . چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند . وارد حیاط بیمارستان که شدیم ، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکتها نشسته بودند…

اندوه جنگ و طبیعت

0
این تصاویر ساده به نظر می‌رسند و در یک نگاه ممکن است شما تنها کلاهخود، نارنجک، تبر و پوکه ۷۵ میلیمتری توپ و یک سلاح ضد تانک را ببینید که با رویش طبیعت، در دل درختان جای گرفته‌اند؛ اما همین عکس‌ها، معانی شاعرانه، انسانی و استعاره‌های زیادی هم در خود پنهان کرده‌اند.

آه…

0
گرافیتی از حمید نیکخواه در دفاع از کولبران...

نه من قرار بود به جایی برسم نه کل دنیا.

0
روز بعد باز دوباره برگشته بودم دفتر. احساس بیهودگی می‌کردم و اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از همه چیز به هم می‌خورد. نه من قرار بود به جایی برسم نه کل دنیا. همه‌ی ما فقط ول می‌گشتیم و منتظر مرگ بودیم. در این فاصله هم کارهای کوچکی می‌کردیم تا فضای‌های خالی را پر کنیم. بعضی از ما حتا این کارهای کوچک را هم نمی‌کردیم. ما جزء نباتات بودیم. من هم همین‌طور. فقط نمی‌دانم چه جور گیاهی بودم. احساس می‌کردم که یک شلغمم. تلفن زنگ خورد. برش داشتم.

اعلام نتایج داوری آثار رسیده به دبیرخانه جشنواره مجازی موسیقی “بهار آفرین”

0
با خبر شديم استاد مجید صانعی؛ عضو هنرمند و ارجمند گروه هفت هنر در جشنواره مجازی موسیقی "بهار آفرین" درخشيدند. اين افتخار را به ايشان تبريک مي‌گوييم و آرزوي موفقيت روزافزون براي‌شان داريم.

‍ دیروز مطمئن شدم که ماسک زدن خیلی ام ربطی به شعور نداره…

0
  سر ظهر بود و ظل گرما، تو تاکسی که سه نفر رو بیشتر سوار نمی کنه، نشسته بودم، آقایی هم بیرون تاکسی ایستاده بود، دیرم شده بود، به راننده گفتم بگو سوار بشه تا بریم دیگه...گفت ماسک نزده، سوارش نمی کنم، بعد اضافه کرد: خیلی وقته وایستاده، بدون ماسک کسی سوارش نمی کنه، اتوبوس هم نیست! تو کیفم ماسک اضافه داشتم، بهش دادم و سوار شد.

تماماً بازی!

0
ما دنیا را صحنه بازیگران دیدیم و تماماً بازی، پس به باور هیچ نقشی در یک جا راکد و عفن نشدیم و سیال بودن و دوره گردی بازیگران و تلخکها را ارجح دانستیم.

هفت ساعت زنگ بیداری ﮐﻪ ﺑﺸﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧرافات ﭼﻨﺪﯾﻦ هزار ساله اش رهانید.

6
1⃣ﺍﻭﻟﯿﻦ زنگ ﺭﺍ #ﮐﻮﭘﺮﻧﯿﮏ در 1550 میلادی ﻧﻮﺍﺧﺖ.ﺍﻭ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﺮﮐﺰ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﻧﯿﺴﺖ بلکه ﺳﯿﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﺮﺩ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻣﯽ چرخد. 2⃣دومین زنگ را #نیوتن در 1700 میلادی نواخت : او نشان داد که هیچ نیروی غیبی و هوشمندانه ای موجب سقوط اجسام و حرکت سیارات و شهاب سنگها و کهکشانها نمیشودبلکه تنها نیروی جاذبه است.

گاهی خیلی زود دیر میشه!

0

خیلی ساده میان درست میشینن همونجایی که باید؛ دقیق وسط قلبت. و آرام و ممتد در تو ریشه می‌کنند، با هر نفس! با هر نگاه! یه دفعه چشم باز می‌کنی و می‌بینی شدن جزئی از وجودت‌. و قصه درست از اون جا شروع می‌شه که عادت می‌کنی به حضور پررنگ دائم‌شون که، کم‌کم کمرنگ بببنیشون و خیالت راحته که همیشگی هستن. تلگرامت…