قدیمها وقت آشپزي مادرم، کنارش میایستادم و مراحلش را رصد میکردم تا راز خوشمزگيش را ياد بگيرم. خیلی نگاه کردم او هم تردستی نمیکرد؛ سخاوتمندانه دستش را باز میگذاشت تا دید بزنم. سیر دیدم و بارها همان غذا ها را درست کردم؛ خوشمزه ميشد، اما باز هم دست پخت مادرم نشد… آن مزه و رنگ چيز ديگري بود.
شايد بايد سال ها مي گذشت تا دريابم، آنچه غذاهايش را رنگين و خوش مزه مي کرد؛ عشق بود.
عکس: ندا دانايي
متن: بانو قهرماني