Press "Enter" to skip to content

ننه گل ممد (تحقیق و ترجمه ی آثار فولکلوریک)

0

 

تحقیق و ترجمه: بانو قهرمانی


شايد بسياري از ما، ”گل‌محمد” را از رمان عظيم “كليدر“ محمود دولت‌آبادی بشناسيم؛ ولی او واقعا قهرمان شهر سبزوار است و در ميان ادبيات عاميانه‌‌ي مردم اين ديار جايگاه ويژه‌ای دارد. لوطی‌ها، ازجمله نوازندگان خراسان بودند كه با خواندن و دهل‌زدن، رخدادهای مهم را در قالب شعر به اطلاع مردم می‌رساندند. يكی از شعرهای اين دسته از نوازندگان، ذكر داستان ”گل‌محمد (گل‌ممد) كلميشی” است كه در دوره رضاشاه با روس‌ها و انگليسی‌ها درگير بود.

صد بار گفتم همچی مکو ننه گل ممد
زلفای سیا ر قمچی مکو ننه گل ممد

صد بار گفتم پلاو مخار ننه گل ممد
ور دور کوه ها تاو مخار ننه گل ممد

صد بار گفتم یاغی مرو ننه گل ممد
رفیق الداغی مرو ننه گل ممد

الداغی بی وفای ی ننه گل ممد
تا آخر با تو نیا ی ننه گل ممد

امروز که دور دورونس ننه گل ممد
اسب سیات د جاولونس ننه گل ممد

ای جاولونا همیشه نیس ننه گل ممد
اسب سیات د بیشه نیس ننه گل ممد

وصف شما د ایرونس ننه گل ممد
عکس شما د تهرونس ننه گل ممد

کو جرق و جرق شمشیرت ننه گل ممد
کو درق و درق هف تیرت ننه گل ممد

کو اجاقت کو اتاقت ننه گل ممد
کو برارای قولچماقت ننه گل ممد

گل محمد د خاو بی ی ننه گل ممد
تفنگشم برنو بی ی ننه گل ممد

او تخمرغای لای نونت ننه گل ممد
آخر نرف نیش جونت ننه گل ممد

قت بلندت شوه رفت ننه گل ممد
زن قشنگت بیوه رف ننه گل ممد

الای بمیره قاتلت ننه گل ممد
خنک ر و دل مارت ننه گل ممد

شاید بزرگسالان و میانسالان این چهاربیتی های معروف به ننه گل ممد را که سالها پیش از طریق رادیو و تلویزیون پخش می شد به یاد داشته باشند .

این چهاربیتی ها در آن زمان ، وقتی که از صدا و سیما پخش می شد ، برای مردم ایران تازگی داشت اما برای اهالی خطه سبزوار تازگی نداشت ، چرا که داستان قتل ناجوانمردانه گل ممد را که در سال 1323 شمسی در کوههای سنگرد سبزوار اتفاق افتاده بود ، قبلا شنیده بودند و این داستان ، سینه به سینه از سال 1323 به بعد به نسل های جدید منتقل شده بود .

کلیدر را محمود دولت آبادی به رشته تحریر در آورده است. رمان در مورد زندگی و سرگذشت خانواده ای از عشایر کرد خراسان(کرمانج) است به نام خانوار کلمیشی که از کردهای تیره میشکالی هستند.قهرمان داستان جوانمردی است به نام گل محمد که فرزند دوم خانوار و دارای شخصیتی بلند پرواز و جسور. داستان چنین پیش می رود که او و تعدادی از افراد خانوار برای دزدیدن دختری که دایی گل محمد( به نام مدیار)، عاشق او شده و دختر در خانه ارباب یکی از دهات زندگی می کند و قرار است تا آن دختر به زور به عقد پسر ارباب درآید، راهی می شوند و هنگام دزدیدن دختر درگیری بالا گرفته و مدیار کشته می شود و گل محمد هم که تازگی از خدمت نظام برگشته و تیراندازی ماهر است ارباب را هدف گلوله قرار می دهد. می توان گفت که داستان از اینجا وارد مرحله ای جدید می شود.پس از مدتی دو نفر امنیه برای دریافت مالیات به محله کلمیشی ها مراجعه می کنند. یکی از آنها به زیور نظر سوء دارد و این مساله به گوش گل محمد می رسد، از طرفی هم گل محمد در این گمان است که مالیات بهانه ای است تا او را برای قتلی که در جریان درگیری مرتکب شده دستگیر کنند، بنابراین شبانه دو مامور را نیز کشته و سر به نیست می کند و این شروع درگیری گل محمد با دولت و یاغی شدن اوست و ادامه داستان.چنان که از داستان بر می آید گل محمد دارای شخصیتی بلند پرواز است و در قالب یک روستایی یا عشایر ساده که چوپان یا کشاورزی ساده است نمی گنجد او مرد جنگ و میدان است، مرد فشنگ و دود باروت، مرد سواری و اسب و کوه و کمین.کتاب پر است از توصیفاتی بسیار لطیف گویی که انسان تک تک صحنه ها را مانند یک فیلم سینمایی به مشاهده نشسته است.دولت آبادی در این داستان نظام رعیت اربابی حاکم بر جامعه آن روزگار را تشریح می کند و آن را مورد انتقاد شدید قرار می دهد.نظامی که در آن ارباب رعیت را همیشه بدهکار خود قرار می دهد و در مقابل یک کیسه آرد گندم که قوت زمستان خانوارش است او را به استثمار می کشد و به این ترتیب است که رعیت تابع ظلم شده است. مانند گوسفند زبان بسته شده است جماعت از خود بیگانه شده است هم نوعش را که جلوی رویش سر می برند و او فقط می نگرد و هیچ، جرات ابراز نظر و مخالفت را که ندارد هیچ، حتی بلد نیست که چگونه معترض شود و اصلا اعتراض یعنی چه؟پدر گل محمد که بزرگ خانوار است و کلمیشی نام دارد گل محمدش را که باد غرور جوانی به سر دارد و از وضعیت فقر موجود گلایه می کند چنین نصیحت می کند: تو خیال می کنی چرا ما در اینجا ماندگار شده ایم؟ ما را یا تبعید کرده اند یا برای جنگ با افغان ها، ترکمن ها و تاتارها به این سر مملکت کشانده اند. ما همه شمشیر و سپر این سرزمین بوده ایم، سینه ما آشنای گلوله بوده اما تا همان وقتی به کار بوده ایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم، بعدش که حکومت سوار می شده دیگر ما فراموش می شده ایم و باید به جنگ با خودمان و مشکلاتمان بر می گشته ایم. کار امروز و دیروز نیست ما در رکاب نادر شمشیر زده ایم، همپایش تا هندوستان تازانده ایم. چه می دانم چند صد سال پیش که شاه عباس ما را از جا کند و به اینجا ها کشانید یکیش هم این بود که با سینه مردهای ما جلوی تاتارها بارویی بکشد. از دم توپهای عثمانی ما را برداشت و آورد دم لبه شمشیر تاتارها جا داد. همیشه جان فدا بوده ایم ما، شمشیر حمله همیشه اول سینه ما را می شکافته اما بار که بار می شده هر کس می رفته می نشسته بالای تخت خودش و ما می ماندیم با این چهار تا بز و بیابان های بی بار، ابرهای خشک و اربابهایی که هر کدامشان مثل افعی روی زمین چپاولی خودشان چمبر زده اندتا به قیمت خون پدرشان بابت علفچر و آبگاه از ما اجاره بگیرند، اما تو که هنوز جوانی و نمی خواهی به گوش بگیری که ما همیشه بارشکم این مملکت بوده ایم.پایان داستان پایانی تلخ است. با حیله و ناجوانمردی، گل محمد و اطرافیان نزدیکش را به قتلگاه می کشانند و سلاخی می کنند . مادر گل محمد به محض دیدن جنازه پسرش که تازه نامزد کرده بود اشعار:صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد …….. را زمزمه می کند.

شهربانو گوچاهی پیرزن 85 ساله در مورد گل محمد می گوید : گل محمد یاغی بود که از اربابها به زور می گرفت و به مردمان فقیر و بی بضاعت کمک می کرد ،خیلی از جوانهای آن روز که وصف گل محمد را شنیده بودند آرزویشان این بود که همچون گل محمد باشند اگر چه جو آن زمان طوری بود که اربابها از او متنفر بودند و مردم را از او می ترسانیدند ، گاهی اوقات آنقدر از گل محمد ها بد می گفتند که موقع آمدن گل محمد به آبادیها،جوانهای روستا یا فرار می کردند یا پنهان می شدند و این همیشه موجب رنجش گل محمد می شد . به هر صورت گل محمد به نظر اکثر مردم سبزوار قهرمانی بود که مظلوم واقع شده و شکست خورده بود، اربابها و آنهایی که کار گل محمد به ضررشان تمام می شد، بعد از مرگ گل محمد قصدشان خوار کردن گل محمد بوده ولی باز با تمام این حرفها ، گل محمد بعد از مرگش هم مورد محبت مردم بود و این مردم درباره گل محمد چهاربیتی می ساختند و می خواندند و از این قهرمان مظلوم تجلیل به عمل می آوردند و تنها عکس او، که مربوط به کشته شدنش بود را به عنوان قهرمان شهید به دیوار اتاقشان به یادگار می آویختند . چهار بیتی هایی که در وصف حال گل محمد خوانده اند را برخی گفته مادرش می دانند و برخی می گویند زنان سبزواری به کسی که مورد دلسوزی قرار گیرد ننه جان می گویند و از این بابت می گویند این چهاربیتی ها را آنان خوانده اند و بعضی هم معتقد هستند که این چهار بیتی ها را پیرزنی خوانده است که در زمان خودش مورد حمایت گل محمد بوده است و پیرزن علاقه عجیبی به گل محمد داشته و همچنین گل محمد به پیرزن .

یکی از معلمین شهر سبزوار در این مورد می گوید : کوچکتر که بودم مادربزرگم پشت دستگاه پشم ریسی دستی اش، همانطور که پشم می رشت چهاربیتی هایی را که به بعد از مرگ گل محمد مربوط می شد می خواند و من غرق و مبهوت این چهاربیتی ها ، که از زبان مادر گل محمد گفته می شد، بودم. چه روزها و چه شبها که در عروسی ها و در محافل شبانه یا در موقع درو کردن گندم یا هنگامی که زنها پنبه می رشتند این چهاربیتی ها را می خواندند و من از همان زمان کودکی با این چهاربیتی ها خو گرفته بودم و زیر لب گاهی وقتها در تنهایی زمزمه می کردم و آنچه از آنها هنوز یادم می آید این چنین بود.

اصل و ریشه گل محمد از کردهای خراسان بود که عموما از لحاظ ریشه ، پیوسته به همان کردهای کردستان هستند که در دوران صفویه و دوران نادر با انگیزه و اهداف سیاسی جا به جا می شدند و علتش این بود که با نیروهای آنها ، مرز شرقی را از هجوم تاجیک ها حفظ کنند ، کردهای خراسان که در مناطق شمالی اسکان داده شده اند بعلت شبیه بودن این منطقه به کردستان از لحاظ آب و هوا و کوهپایه ، مراتع و دشتها و امکان ییلاق و قشلاق به کار شبانی می پرداختند و گل محمد بعنوان یک قهرمان منطقه ای ، از طایفه و تیره ای معروف به میشکالها ، در خانواده کلمیشی رشد کرد و به عنوان یک مبارز در منطقه سبزوار ظهور کرد .

گل محمد در زمان خود عصیان کرد و به عنوان یک نیروی معترض با حکومت به مبارزه برخاست و در پایان با مرگی که خود برگزید ، تن به خفت و خواری نداد. گرچه گل محمد در نگاه مردم عزیز بود و لیکن بودند افرادی که بعد ار مرگش ، هنوز او را یاغی می دانستند که به اموال مردم دست درازی می کرد .

محمود دولت آبادی در یکی از سفرهای تحقیقاتی اش به ولایت سنگرد ، به خانه کسی که ارباب سنگرد بود می رود و وقتی درباره گل محمد می پرسد ارباب سنگرد خیلی خلاصه به او می گوید : گل محمد یک دزد بود که در این کوهها (اشاره به طرف کوه سنگرد) کشتندش . و بعد که دولت آبادی تحقیقات بعدی را انجام می دهد ، می فهمد که ارباب سنگرد ، خود یکی از حریفهای گل محمد کلمیشی بوده است . در همین سفر کدخدای زعفرانی از مظلومیت خودش صحبت می کند و می گوید : خان محمد بعد از کشته شدن برادرش گل محمد، می خواسته او را بکشد و او مدتی به خانه نمی آمده و خان محمد همه اش توی دشت می آمده کمین می کرده و من هم از بالا خانه منزلم پایین نمی آمدم و گرنه در تیررس گلوله خان محمد بودم .

سرهنگ 94 ساله ای که عضو گروه عملیاتی که از مرکز برای سرکوبی گل محمد مامور شد ، بوده و نمی خواهد نامی از او برده شود می گوید : آنچه محمود دولت آبادی در کلیدر نوشته است یک دروغ بزرگ است ، اصلا چنین چیزی وجود نداشته است . گل محمد دزدی بود که مردم روستاهای سبزوار ازدست او به تنگ آمده بودند و او به رئیس ژاندارمری وقت سبزوار توسط شخصی به نام الداغی ( در رمان کلیدر به نام آلاجاقی نام برده شده است ) که ارباب چند پارچه آبادی بود ،رشوه می داده و در امنیت کامل ژاندارمری دست به غارت مردم می زده و بعد از مدتی دولت مرکزی برای سرکوب گل محمدها به نیروی ویژه ای به سرپرستی سرهنگ باخدا و مؤمنی به نام میرفندرسکی ماموریت داد که گل محمدها را سرکوب کنند که با کمک نیروهای بومی ، گل محمد در کوههای اطراف سبزوار سرکوب و کشته شد و جنازه او را نزدیک ژاندارمری سبزوار به خاک سپردند . یادم می آید تنها کسی که از مرگ گل محمد خیلی ناراحت بود ، الداغی بود که از کنار چپاول گل محمد به نان و نوایی می رسید .