Press "Enter" to skip to content

Posts published in “قصه‌هاي توماس”

قصه‌هاي توماس، قسمت ششم: پرواز

0

  مدتي است که توماس به خاطر درد پايش اجازه بیرون رفتن ندارد و حوصله‌‌اش حسابي سر رفته است. امروز یک صبح آفتابی و زیباست که توماس با بلوز شلوار خال‌دار زرد و مشکی کنار پنجره نشسته و عصای کوچولويش را کنارش گذاشته و بیرون را تماشا مي‌کند. مامان دارد به گل‌هاي کنار پنجره آب مي‌دهد و حواسش به توماس است و…

قصه‌هاي توماس، قسمت پنجم: حباب

0

امروز توما‌‌‌س به مادرش قول داده که حمام برود. او مثل همیشه خودش را براي بازي توي وان آماده کرده است. سربازهاي اسباب‌ بازيش با شیپور زرد و آبی را که تازه خریده بر‌مي‌دارد. مامان وان را با آب و شامپوي خوشبو پر مي‌کند و حوله آبي رنگ توماس که تصویر ماهی‌های رنگارنگ دارد را به چوب لباسی حمام آویزان مي‌کند. –…

قصه‌هاي توماس، قسمت چهارم: سينما

0

  تلفن ماریا زنگ خورد. – بله بله خونه هستم لطفا بیارینش. توماس در حال ورجه ورجه، صداي ماريا را شنید و کنجکاو شد! از خودش پرسيد: – چي قراره بيارن؟ در همين فکر بود که زنگ در زده شد و دو آقا با یک جعبه خیلی بزرگ اما باریک وارد خانه شدند. – بفرمائید؛ اين هم تلویزیونی که سفارش داده بودین!…

قصه‌هاي توماس، قسمت سوم: دريا

0

  شب است و قرص کامل ماه در آسمان مي‌درخشد. توماس بعد از مسواک به سمت تخت مي‌رود و خودش را روی تشک فنر دارش مي‌اندازد، یکم بالا پایین مي‌پرد و سپس ملافه خالدار آبی را روی تن‌اش کشيده و منتظر شب‌بخیر مامان مي‌شود. مادر موقع رفتن چراغ خواب را خاموش مي کند و بيرون مي‌رود. توماس مثل شب‌هاي گذشته کاغذ تا…

قصه‌هاي توماس، قسمت دوم: کتاني

0

امروزبراي توماس یک روز پر از آرزوهای رنگی است، چون بعد از مدت‌ها با پول توجیبی و شکستن قلکش، می‌تواند کفش کتانی قرمز پشت ویترین فروشگاه را بخرد و با دوست‌هايش فوتبال بازی کند. توماس پسر قانع و مهربانی است و هیچ‌ وقت به زور چیزی را از مامانش نمی‌خواهد. بالاخره روز موعود بعد از هفته ها انتظار فرا رسیده است. قلک…

قصه‌هاي توماس، قسمت اول: آسانسور

0

“توماس” مورچه‌ی کوچولویی بود که درآپارتمان خانم زیبایی به اسم ماریا زندگی می‌کرد. یک خانه تمیز و ساده با رنگ‌بندی سفید و صورتی ملایم و کاملا مرتب. ماریا گاهی توماس را می دید؛ و چون مورچه‌ی بی‌آزار بود، کاری به او نداشت. او هم تمام مدت در آشپزخانه از این سو به آن سو چرخ می‌زد و یک زندگی امن و آرام…