✍سالهاست که ناظر و شاهد رفتن ها هستم
بستگانم، دوستانم، همسایگانم، عزیزانم و من هرچند چیزی بر زبان نمی آوردم
ولی ندای قلب خودم را نیک میشنیدم که تک تک ایشان را خطاب قرار میداد و میگفت نرو
نرو آزرم جان، نرو مجید، نرو کیوان، نرو پژمان،
امیر نرو.
مجتبی، شراره، میترا، عباس، اردلان، سپیده، نازنین ، سیامک…نرو
تو رو خدا نروید
ولی رفتند و با هر رفتنی، من بخشی از پازل هویتی خود را از دست میدادم
و تنها امیدم به اینکه ما میمانیم و میسازیم و آنها برمیگردند
و ما ماندیم و نساختیم جز با شرایطی که روز به روز بدتر میشد و امیدی کم رنگ تر از سابق
و حالا فرزندانمان نیز سودای رفتن به سر دارند.
دیگر دغدغه ی چرا رفتن را ندارند. بلکه فقط به چگونه رفتن می اندیشند
و من به قلبی می اندیشم همسو شده با زبان و ندایی که میگوید برو
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب*
برو
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها ، به باران
برسان سلام ما را**
*اخوان ثالث
**شفیعی کدکنی
پس..برو سُمیه، برو
?رشت.دکترحمیداخوین.ایام کرونایی.۹۹/۱۲/۱۶?
Tel: @HypnoseChannel