روزهایی که میشد در پیاده روهای سادهٔ شهر قدم زد و شاد بود
شبهایی که میشد نگرانِ هیچ چیز نبود و خوابید
و آخرِ هفتههایی که میشد سفر کرد و از تهِ دل خندید
دلمان لک زده برای یک قُلُپ چای که بدونِ بغض و حسرت از گلویمان پایین برود !
قمارِ سختی بود!
ما تمامِ دلخوشیمان را پای سادگی هایمان باختیم
مایی که کاری به کارِ سیاست نداشتیم
مایی که اعتماد کرده بودیم
و چه نا جوانمردانه زمینمان زدند!
ما ضربهٔ سختی از سکوت و نجابتمان خوردیم
انصاف نبود هم بسازیم و هم بسوزیم،
انصاف نبود تاوانِ تصمیماتی را بدهیم که خودمان نگرفته بودیم
ولی تسلیم نخواهیم شد
دوباره بلند خواهیم شد و همه چیز را خواهیم ساخت !
ما از درد هایمان قوی تریم !
?نرگس صرافیان طوفان
اشتراک: پریسا گندمانی