“Sometimes the clouds weren’t weightless. Sometimes their bellies got dark and full. It was life. It happened. It didn’t mean it wasn’t scary, or that I wasn’t still afraid, but now I knew… I’d be alright. We’d get rained on together… That there was an uncertain future I could handle.”
Samantha Young, On Dublin Street
“…گاهی ابرها سبک نیستن، بعضی وقتها شکمهاشون تیره میشه و پُر. زندگی اینجوریه! پیش میاد. معنیش این نیست که وحشتناک نیست. یا اینکه من دیگه نمیترسم. ولی الان میدونم… که از پسش بر میام. که با هم بارون میخوریم… که آینده نامطمئنه ولی من میتونم از عهده اش بر بیام.”
سامانتا یانگ، در خیابانهای دابلین
Translation and photo:
Mahnaz Masoudi
Vancouver, Canada
عکس، اشتراک متن و ترجمه: “مهناز مسعودی”