با جام شراب مرصع به لاجورد
منتظرش باش،
شبانگاه بر بركهی آب و گلزارها
منتظرش باش،
با شكيب اسبان آماده برای سراشيبی كوهها
منتظرش باش،
با ظرافت شهزادهی والای پراحساس
منتظرش باش،
با هفت نازبالشت انباشته با ابرهای نازک
منتظرش باش،
با آتش زنانهی كندر همهجا را گرفته
منتظرش باش،
با بوی مردانهی صندل بر گردهی اسبها
منتظرش باش،
شتاب مكن، اگر دير آمد
منتظرش باش،
وگر زودتر آمد
منتظرش باش،
پرندهها را از موهای به هم بافتهاش مَرَمان
و منتظرش باش،
تا آسوده بنشيند چون باغچهای در اوج آرايشش
منتظرش باش،
تا اين هوای عجيب را بر قلب خود بنشاند
منتظرش باش،
تا دامن از ساق خود بالا برد ابر ابر
منتظرش باش،
كنار ايوان برش تا ماهی فرورفته در شير بيند
و منتظرش باش،
پيش از شراب، آب بياور و زنهار
از چشمدوختن به كبکهای همزاد فروخفته بر سينهاش
و منتظرش باش،
و آهسته دست بر دستهايش بكش آنگاه
كه جام بر آن مرمرين میگذارد
تو گويی شبنم از دست او میزدايی
و منتظرش باش،
و با او سخن گو چنان كه نيی
با زهی بیقرار در كمان
تو گويی آنچه را فردايی برایتان آماده ساخته نظاره میكنيد
و منتظرش باش،
و شبش را نگيننگين برايش درخشان نما
و منتظرش باش،
تا اينكه شب گويدت:
جز شما هيچ هستی نمانده
پس به مِهرش با خويش ببر
تا مرگی كه سرِ آن داری
و منتظرش باش!
#محمود_درویش
فارسیِ احسان موسوی خلخالی
اشتراک شعر: مریم قهرمانی
موبایلگرافی: هما میرزایی