شعری از دکتر آنه محمد دوگونچی
نیستم نا شُکر ، اما
چگونه ست
پنالتی میخورم
پیش از بازی
نتیجه ،خود
معلوم ست
همیشه
خاکستری ست آسمان م
سریع تر از من می دوَد
باخت هایم !
متتظرم ست
چند منزل جلو تر
درهم تنیده در ذهن ام
خیال و واقعیت
این میانه
نیست معلوم
خود کجایم ؟
چه بازیکنی
چه بازیگری
چیست
تقدّم و تاخّر
در دایره ی قسمت
وقتی
هر جایِ دایره
همه جایِ دایره ست
همه جایش ، هرجا
می چرخم
همچو صُوَر فلکی
بر مدارِ
واقعیت یا خیال
مگر فرقی هم میکند
کُهنه شد شب ، و
من بیدار…….
با خواب های ازلی
ذرّه ای در دریایِ غُبارِ
دورترین صحر ا
ستاره ای سرگردان
بی قرار و، بی مدار
میانِ انبوهِ کهکشان ها
با این همه ، اما
می تابَد خورشیدی در دل ام
رشکِ افلاک
تارهایِ دلم می لرزد
با سوزِ اشک و ،سازِ غم
اینجاست
کانونِ هستی
همین نزدیکی ها
پشتِ دیوارِ سینه ام
عشق
عشق
۴۰۱/۹/۲۳
آنه محمد.
تصویر سازی: علیرضا طیاری