بی خیال بی خیالِ خیال بی خیالِ این وآن آنگاه که نیستی در سیبل شان بی خیالِ آن که رسد بر تو سلامی یا دشنامی آنگاه که نیستی در سیبل چه توفیری با مترسک ! بی خیالِ هر پژواکی آنگاه که نیستی در رادارِ کسی مرگ است رابطه را در غیابِ پژواک بی خیالِ رسیدن در دایره ی سرگردانی آنگاه که رسیدن…
Posts published in “دل نویس”
تشویشِ مستدام
شعری از دکتر آنه محمد دوگونچی
اردشیرپژوهشی
معشوق قلب من، من دوباره برای تو نامه مینویسم، چراکه من تنهایم و همیشه برای من مشکل بوده که با تو به تنهایی در ذهنم گفتگو کنم؛ بدون اینکه تو چیزی دربارهی آن بدانی، بشنوی و حتی قادر باشی که به آن پاسخ دهی. غیبتهای کوتاه، خوب است چراکه اگر دو نفر به طور دائمی و ثابت با هم باشند مسائل خیلی…
آدم دل که بست، دوست دارد دو نفر بشود. یک نفر زندگی کند، و یک نفر مدام بایستد دلبرکش را نگاه کند، همانطور که دارد کارهای ساده روزمره می کند. زنی که دارد شالش را آویزان میکند که چروک نشود. مردی که دارد شلوار جینش را در می آورد تا لباس راحت بپوشد. زنی که می رقصد. مردی که دارد ریشش را…
شما رو نمیدونم اما من، بچه که بودم، وقتی کسی میومد خونه مون که خیلی برام عزیز بود، دلم نمی خواست بره، دوس داشتم یه مدت طولانی بمونه، به این زودیا نره. مام خب بچه بودیم، کاری از دستمون برنمیومد، اومدم کفش اون مهمون عزیز رو یه جا قایم می کردم که پیداش نکنه؛ بعد که می خواست بره، دنبال کفشاش که…
اردیبهشت رازی را به من گفت که من با شما در میانش می گذارم ؛ اینکه هیچ زمستانی ابدی نیست همان گونه که هیچ شکوفه ای. اما هر شکوفه قبل از اینکه بمیرد، اول می رقصد بعد بر خاک می افتد. اردیبهشت به من گفت: تنها کسانی به بهشت می روند که آفریدن بهشت را در دنیا تمرین کنند. وگرنه با…
دلم نیامد این ها را نگویم و سال را تمام کنم… می دانی بحث سال و ماه و روز نیست بحث زندگی است اینکه هر چقدر پیش می رود غافلگیر ترت می کند بحث هیچ است و همه چیز اصلا بحثی نیست چون هیچ چیز مطلق نیست… ” هرگز ” و ” ابدا ” و ” باید ” حرف مفت است…
اسفند که به روزهای آخرش رسید باورم شد که تنها چیزی که یک لحظه هم درنگ ندارد، و بی خیال از غم و شادی من و تو میگذرد…. زمان است. روزهای پایانی اسفند همیشه تلنگریست برای من که نمیدانم چرا هر سال هزار تصمیم میگیرم که آدم دیگری شوم و نمیدانم این آدم دیگر باید چه کند که بتواند در اسفند سال…
تصور کنید با بدنی شفاف و زلال رو به روی جریانِ زندگی ایستاده اید و نظارهگر تمامِ جریانات هستید. اجازه دهید جریانات و اتفاقات از شما عبور کنند. اجازه دهید اندوه عبور کند. خشم عبور کند. درد عبور کند. اجازه دهید هشیاریتان تبدیل به نظارهگری انعطاف پذیر شود. شفاف که باشید، به چنگکها و خشمهای دیگران گیر نخواهید کرد. نظاره گر که…
دنیا پر از سین است و شما می توانید از بی شمار سین های عالم، هر کدام را که خواستید بردارید. من اما از میان همه سین ها، سیمرغ را انتخاب می کنم.هرچند گنجشکی کوچکم و هرچند روی شاخه نازک زندگی نشسته ام اما دلم بی تاب پر زدن در هوای قاف است… ? بی تاب آن کوه بلندی که روی…
نه میتوان انگ سرمای زمستان را به او زد، نه وصلهی بیحوصلگی غروبهای بهار به تنش میچسبد. اسفند را باید نشست کنج حیاطخلوتِ ذهن، و عشقبازی کرد، با خاطرات دور اما ماندگار. باید دلکندن آدمها در بین راه را فراموش کرد و گذشت و دل را از کینهها تکاند تا جا باز شود برای شادیهای نو… حیف است از اسفند با بیتفاوتی…
روزهاي آخر اسفند مي تواند يادم بيندازد كه زندگي همين است. همين روزهاي تند و تند دويدن ها … بشورها و بساب ها … از نو، نو شدن ها! با خودم مي گويم آدميزاد هم موجود عجيبي است. ميداند همين چند صباحِ ديگر، صداي ساز و دهلِ تحويل سال كه بيايد و بگذرد، دوباره شروع مي كند به آرام شدن ها و…
خانه تکانی یک رسم اسفندی کاملا زنانه است… رسمی که زن ها خودشان اجرایش می کنند… به روش های منحصر به فرد خودشان… برای کیف هایی که چند وقتیست ته کمدشان خاک خورده و دیگر دوستشان ندارند و گذاشته اند در خانه تکانی از دستشان خلاص شوند… برای جعبه هایی که هر وقت حوصله نداشته اند جایی برایشان پیدا کنند هلشان داده…
بانو قهرمانی: اسفند را باید با کفشهای کتانی قدم زد! ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خسته ایم. اما نمیدانم جرابجای اینکه تفسی تازه کنیم، سرعتمان را بیشتر و بیشتر می کنیم تا هر طور شده از خط پایان این ماه بگذریم اسفند را باید نشست باید خستگی در کرد باید چای نوشید یازده ماه تمام دردها، رنجها و…
از هر سمت که میروم با تو برخورد میکنم. در هر اتفاقی که قرار میگیرم تو را میبینم. هر رابطهای که شروع میشود، هر رابطهای که تمام میشود، تو آنجایی! در امتداد تمام اتفاقات و تجربیات! هر لحظه، حادثهای ست که تو را به من یاد من میآورد. از هر سمت که میروم با تو برخورد میکنم. این عجیبترین و باشکوهترین، برخورد…
بى خود و بى جهت كه نمىشود عاشق شد آدم دلش طورى يكى را مى خواهد كه صداى علاقه هايش را فرياد بزند مى خواهد دوست داشته باشد كسى را كه دوست داشته شود بدون اينكه با هيچ چيز و هيچ كس مقايسه شود پاى آمدن كسى بماند كه دلش هر لحظه براى دوست داشتنش قنج برود از يه جايى به بعد…
یگانه قدیریان: ?ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ؛ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ! ﺷﺎﯾـﺪ ﻗﺪ ﺑﮑﺸﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﺮﻓﺖ…! ﻣﻴﺪﻭنید ﺧﻮﻧﻪ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎﻳﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻪ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﺻﺪ ﻣﺘﺮﻯ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻛﻠﻰ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ… ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ«ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﺩﺭﻙ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ» ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ«ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﻳﻪ…
پریسا گندمانی: گاهی اوقات بر سر راه ِ آدمیزاد آدم هایى قرار می گیرند که فراتر از یک دوست معمولی هستند، كه می شود با آنها به هر چیز احمقانه ای بخندی… دوست هایی هستند در زندگی که بی دغدغه، می شود بدون نقاب بر صورت با آنها معاشرت کرد، میشود یادت برود که میزبانی یا میهمان جایی که هستی خانه ی…
گاهی وقتها به ماهیهای قرمز، غبطه میخورم. ظاهرا دامنهی حافظهشان فقط در حدِ چند ثانیه است. محال است بتوانند هیچیک از فکرهایشان را دنبال کنند. همهچیز را بعد از چند ثانیه دوباره برای اولین بار تجربه میکنند. ماهی ها هیچ خاطره ای بیشتر از چند ثانیه ندارند و همان را هم فراموش میکنند و مادامی که از این نقصشان بیخبرند، حتما زندگی…
انسان دو نوع معلم دارد: آموزگار و روزگار هرچه با شیرینی از اولی نیاموزی، دومی با تلخی به تو می آموزد. اولی به قیمت جانش، دومی به قیمت جانت. ارسال از نازی تارقلی زاده