روزهاي آخر اسفند مي تواند يادم بيندازد كه زندگي همين است. همين روزهاي تند و تند دويدن ها … بشورها و بساب ها … از نو، نو شدن ها!
با خودم مي گويم آدميزاد هم موجود عجيبي است. ميداند همين چند صباحِ ديگر، صداي ساز و دهلِ تحويل سال كه بيايد و بگذرد، دوباره شروع مي كند به آرام شدن ها و در خود راكد ماندن ها، شلوغ و درهم و شلخته و كثيف كردن ها و هر روز كهنه تر شدن ها … اما هنوز مثل هرسال، راه خودش را مي رود. دوباره از نو براي نو شدن ذوق مي كند و از فكر آمدن فروردين توي دلش قند آب مي شود! گندمش را سبز مي كند، هفت سينش را مي چيند و بعد مي نشيند كنار قرآن و آئينه، آرزوهاي شاد و رنگي اش را توي ذهنش، مرور مي كند. كه انگار هنوز هم، از لابلاي آنهمه تاريكي كه بر زندگي خودش و اطرافيانش بارها و بارها سايه انداخته است، روزنه هاي اميد را مي بيند و به آن دلخوش است.
خدا اين دلخوشي ها را، همين روزنه هاي كوچك اميد را، از هيچ كس نگيرد كه نگيرد …
? #مريم_عندليب
ارسال متن از: مونس احمدی پور (هنرمند نقاش و خوشنویس گرامی)