اردشیرپژوهشی
آن که در امامزاده طاهر
زیرخاک خفته شاملو نیست…
پیرامون جلوگیری از برگزاری مراسم نوزدهمین
سالگرد درگذشت احمدشاملودرامامزاده طاهرکرج
اردشیرپژوهشی
حتما شما هم خبر را شنیده اید، پس از بازگو کردن آن در می گذرم و به اصل مطلب می پردازم . احتمالا برخی افراد از شنیدن این خبر ناراحت شده اند (یعنی دوستداران احمدشاملو) و برخی شادمان شده اند (یعنی آن ها که به دلایلی هرگز مطرح نشده با مرده ی شاعر هم عناد می ورزند ) اما من نه ناراحت شدم ونه خوشحال فقط وقتی خبر را خواندم خنده ام گرفت ….چرا؟….خب دلیل دارد…. اچازبدهید عرض خواهم کرد.
به گمانم هر دوگروه راه را به خطا رفته اند هم آن ها که به عنوان دوستداران احمد شاملو برای برگزااری مراسم سالگرد راهی امامزاده طاهر کرج شده اند وحالا دلخورند از این که نتوانسته اند ساعتی گرد آن سنگ قبربنشینند و یادی کنند از شاعر محبوب شان و هم آن ها که مانع برگزاری این گردهمایی برمزاراحمد شاملو شدندو خوشحال از این که مرده ی شاعر تنها ماند… بله هردو گروه راه را به خطا رفته اند،… عزیزان آن کسی که غریب بیست سال است زیر خروارها خاک در امامزاده طاهر کرج خفته و استخوان هایش هم حالا دیگر پوسیده احمد شاملو نیست… سراغ احمد شاملو راباید از هزاران حنجره ای بگیرید که بی وقفه صدایش از آن ها به گوش می رسد، سراغ احمد شاملو را از ذهن هاو فکرها یی بگیرید که بی وقفه طنین صدای شاعر درآن می پیچد، از زمزمه ی جاری برلب ها از کتاب هایی که دست به دست می چرخند، ورق می خورند، خوانده می شوند…از شعرهایی که به حافظه سپرده و درسینه ها محافظت می شوند…راه را به خطا رفته اید آن که در امازاده طاهر زیر خاک خفته احمد شاملو نیست… سراغ احمد شاملو رااز قلب ها بگیرید .چراکه “موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش دارند…
پنجم مردادنودو هشت
نوجوانی رو میشناسم که معتقده باید توی دههی ۸۰ میلادی توی اروپا به دنیا میاومده و اون سالها رو سالهای طلایی بشریت میدونه.
آدم گاهی اوقات فکر میکنه که ظرف زمان و مکانش برای درک یک واقعیت یا حقیقت، اندازهاش نیست و کوچیکه. دست و پا میزنه که از قالب زمانی و مکانی خودش بپره بیرون و سفر کنه اما بیحاصل.
خیلی ساله که شاملو میخونم و صدای جاودانهاش رو میشنوم؛ تاریخ مبداش اصلا یادم نمیاد، یک زمانی من هم معتقد بودم زمان و مکانم درست نبوده.
(wrong time, wrong place)
اما وقتی برای اولین بار خوندم که “عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد” همونجا فهمیدم بعضی حرفها نگفتنیه، بعضی دردها نهفتنیه، بعضی جاها نرفتنیه، بعضی وقتها نبودنیه.. فهمیدم که آدرس خونهی آدمها بنبست اول و آخر، دله و بس.
حالا من سالهاست دارم از آیدا “خدای کوچولو”و خون در رگهای شاملو، از دوستت دارمهای بوییدنی، از “منو اهلی کن” شازده کوچولو میخونم و با خودم میگم، اگه حتی زانو به زانوی شاملو هم مینشستم، شاید اینقدر توی کلماتی که امروز ازش هجی میکنم، غرق نمیشدم.
انگار من توی زمان و مکان درستی به شاملو رسیدم. شاملو تمام این سالها منتظر من بوده. توی تهران حی و حاضر یا خوابیده توی امامزاده طاهر، یا زیر لب هزاران آدم که هر روز شاملوخوانی دارن برای دل دلدار؛ برای وطن؛ برای آزادی؛ برای بشریت.
بانو قهرماني