معشوق قلب من،
من دوباره برای تو نامه مینویسم، چراکه من تنهایم و همیشه برای من مشکل بوده که با تو به تنهایی در ذهنم گفتگو کنم؛ بدون اینکه تو چیزی دربارهی آن بدانی، بشنوی و حتی قادر باشی که به آن پاسخ دهی.
غیبتهای کوتاه، خوب است چراکه اگر دو نفر به طور دائمی و ثابت با هم باشند مسائل خیلی به هم شبیه میشوند و قابل جدا کردن و تمایز از یکدیگرنخواهند بود. دوری، حتی برج و باروهای بزرگ را هم کوچک میکند؛ در حالیکه چیزهای خرد و مبتذل، در یک نگاه نزدیک به چیزهای بزرگ تبدیل میشوند.
عادتهای کوچک که امکان دارد در اشکال احساسی و به صورت فیزیکی سببساز اذیت انسان شود، زمانیکه آن شی از جلوی چشمان برداشته میشود، ناپدید میگردد.
احساسات عمیق که به واسطهی نزدیکی افراد، شکل کوچک و تکراری به خود گرفته، به واسطهی جادوی فاصله رشد کرده و به ابعاد طبیعیاش بازمیگردد. فاصله سبب میشود که تو فقط از من و رویاهای تنهایم، ربوده شوی؛ و من با عشقم به تو، فورا درمییابم که زمان دوری را فقط باید بمانند خورشید و بارانی که برای رشد گیاهان مورد نیاز است، به خدمت گرفت.
زمانیکه تو غایب هستی، عشق من به تو، خودش را نشان میدهد و آن چیزی بس غولآساست و از انبوهی از تمامی انرژی جمعشده در جانم و همهی خصوصیات قلبیام شکل گرفته است. آن باعث میشود که من دوباره احساس کنم که انسانم؛ چراکه من حس عمیق و متنوعی را تجربه می کنم.
مطالعه و آموزش و پرورش جدید، ما را گرفتار خودش کرده است؛ همچنین شکگرایی باعث شده که ما در تمامی ادراکات عینی و ذهنیمان به دنبال اشتباه بگردیم؛ تمامی اینها، طوری طراحی شده که ما را کوچک، ضعیف و غُرغُرو کرده است. اما عشق – نه عشق فویرباخی- نه برای متابولیزم و نه برای پرولتاریا – بلکه عشق به معشوق و به طور مشخص عشق به تو، باعث میشود که یک انسان مجدداً حس کند که انسان است.
در این جهان زنان زیادی وجود دارند که در بینشان تعدادی از آنها زیبارویند. اما کجا من میتوانم چهرهای که هر جزء آن و حتی هر چروک آن یادآور بزرگترین و شیرینترین خاطرات زندگی من است را پیدا کنم؟
حتی با وجود مواجهه با دردهای بیپایان و ضررهای جبرانناپذیر وارده بر من، تو شکایتی نکردی.
من با بوسه زدن به درد، آنرا دور میکنم، زمانیکه بر صورت شیرین تو بوسه میزنم.
بدرود عزیز دلم.
تو و بچهها را هزاران بار میبوسم.
کارل خودت
_
مترجم: شهرام جهان وطن.
این نامه در ۲۱ ژوئن ۱۸۶۵ در منچستر (انگلستان) به رشته ی تحریر در آمده است.
اشترام متن و موسیقی: بانو قهرمانی