Press "Enter" to skip to content

فسانه

0

دکتر آنه دوگونچی

نیآمد
نیآمد یار
آب و جارو کردیم راه را
اما
یار نیآمد
خسته شد راه
از نگاه مان
بافتیم کمندِ آرزو
به روزگارانِ دراز
کوتاه بود اما
دست مان از دامنِ یار
خالی نهادیم جایِ او
در کنارِ سفره
پُر بود اما
قفسِ سینه از یادِ او
نیآمد یار ، و
رفت ایّامِ عمر
چه ماند برجای
جز حسرت ، و
امیدی که به عَبَث
همواره می جوشَد در دل

من
اهلِ آبادیِ ۲۱ اَم
قرنی بی روح
مقهورِ شتاب وآهن
درین آبادی
نه قلبی به شوق می تپَد
نه اشکی بر رُخسار می دوَد
به دنبالِ چه میگردی
درین آبادیّ ویرانه
کدام عشق ، کدام یار؟
کدام انتظار
کدام چشم به راهی
گیر کرده ای ،گویی
در قرونِ ماضی
بیدار شو
گُنگِ خواب زده
یاری در کار نیست
تا
بیاید !
سروِ بلندِ عشق
پاک وآزاده
تنها
درقلب ت قد کشیده
اوست جستجوگر
تشنه و مشتاق
بویِ او می جوید از
نسیمِ صبحگاهی
در خلوتِ
مهتابِ شبانگاهی
درلبخندِ گُل

یاری در کار نیست
فسانه ست
یارِ دلنواز
رو کن به معبدِ درون
خبری نیست
در برهوتِ برون
میدانم
اما جاره نیست
ماخولیایِ ترا
بیرون میزنَد
همچو سبزه ای طربناک
سودایِ عشق
از چاکِ گریبان ت
سرودِ روزگاران
راه ها ،راه ها
آب و جارو
رها نمی کند

گریبان ت را
تا واپسین ایستگاه
نیآمد…….
نیآمد……..

آنه محمد
۴۰۱/۶/۲۶

 

نقاشی: علیرضا طیاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *