ناهید شمس:
زنان در همه عرصهها، جَهش داشتهاند!
ناهید شمس، نویسنده و فیلمساز و متولد کرمانشاه است . او سالهاست که از مرز به مرکز کوچی کرده و در این سالها به در زمینههای داستاننویسی و فیلمسازی و مستندسازی فعالیت میکند.
ناهید شمس، نویسنده و فیلمساز و متولد کرمانشاه است . او سالهاست که از مرز به مرکز کوچی کرده و در این سالها به در زمینههای داستاننویسی و فیلمسازی و مستندسازی فعالیت میکند. وی نگارنده و سازنده سناریوهایی چون «فرهادتاش»، «با انگشتهای دستم زندگی میکنم»، «گمانه»، «هکل مکل» و… فیلمهایی که بعضیشان به آن سوی مرز راه یافته است. به گفته خودش: «نافش را با زایش و تولد و آفرینش بریدهاند». افتخار شمس این است که همشغل مادر سقراط است و شاهد مرموزترین اتفاق هستی. دو داستان بلند تاکنون از او به نامهای «آیینه قدی صدساله» نشر افراز) و «تخم پوچ» (نشر روشنگران) منتشر شده است که نخستین اثر وی یعنی «آیینه قدی صدساله» بیشتر از زنان میگوید، از پیچیدگیهای روانی و بهطور خاص زنانی را به تصویر میکشد که در مقابل واقعیت زمخت روزمره خود گریزی جز پروبال دادن به دنیای وهمانگیز و خیالی خرافه مدرن شده ندارند. اما دومین اثرش (تخم پوچ) که این روزها موردتوجه قرارگرفته، از تعیینکننده بودن شرایط و نوسانات وضعیت فردی میگوید: «دو قطره میتواند تعیینکننده باشد. میتواند سرنوشتی را تعیین کند. تخمی که هست و نیست…» و گاهی بزنگاهی فلسفی: «باید خودم را از شر این نطفه خلاص کنم. این نطفه، نطفه شک است. تردیدی که توی رابطه من و جهان است روی این نطفه اثر کرده. نطفه هوشمند است. درک کرده که این رابطه خالص نیست…».
ناهید شمس این روزها در حال نگارش داستان بلندی به نام «مرگ مرموز همسایه» است و این بهانهای شد تا با این نویسنده به گفتوگو بنشینیم که شما را به خواندن ماحصل این گفتوگو در ادامه دعوت میکنیم.
خانم شمس نخست از مساله پرحرف و حدیث «جنسیت» حرف بزنیم؛ خاصه در ادبیات. نقش جنسیت یک مولف در تالیفاتش را چطور میتوان تحلیلی انسانشناختی نکرد؟
تمایز زنان و مردان از نظر فیزیولوژیک و سایکولوژیک در آثارشان انعکاس پیدا میکند؛ چراکه، اثر هر نویسنده بیشک برآیند خودآگاه، ناخودآگاه، دانش و بینش اوست. در چهار اثر من هم یعنی «آیینه قدی صدساله»، «تخم پوچ»، «مجموعه داستان انگورک» در دست چاپ و اثر در حال نگارشم «مرگ مرموز همسایه» تاثیر این جنسیت بهصورت مشخص دیده میشود. البته در «تخم پوچ» این تاثیر به اوج خودش رسیده و بهصورت نوشتار زنانه متبلور شده است. در مبحث نوشتار زنانه که پایهگذار آن فمینیستهای فرانسه بودند، نگاه یادوارهای و دایرهای، یکی از المانهای آن است که برخلاف نوشتار خطی و پیشرونده و تاریخساز مردانه، این نوشتار، بیشتر به چرخش در خود و یادواره گرایش دارد. همچنین بیان فیزیولوژی زنان که پیشتر سوژهای پنهان و در خفا مانده بود، از دیگر المانهای نوشتار زنانه است. (دلم هوای سودابه را کرده. اگر الان بود… «حالم بده سودابه!»، «تو، توی ناخودآگاهت عدم پذیرش داری. همینه که تنت نمیپذیره. کمی خودت رو نوازش کن»، بعد میخندد: «یادته که؟ منم سر معین اینجوری بودم. یه یه کیلویی بزنی حالت جا میاد. الان میام دنبالت»، «نه خوبم به کارت برس.»، «خانهام.»، میخندد: «آگه گنجیشک میخوردی کارت به اینجاها نمیکشید»، «عق زدم» (تخم پوچ». «زن دوباره جیغ زد و انرژی دوار، دور یک ستاره را در آن دورها گرفت. او نمیتوانست درک کند این ستاره چه خصوصیتی داشته که انرژی دوار دورهاش کرده. بچه به دنیا آمد، راس سه صبح. با آخرین جیغ زن، انرژی دوار یکدفعه پایین ریخت و ستاره پرید پشت آسمان. خانم صادقی ناف بچه را برید و جفت را هم از داخل شکم زن بیرون کشید.» (جفت از مجموعه «انگورک»). از دیگر المانهای نوشتار زنانه شکستن کلان روایت و پیشبرد داستان با تکیه بر خردهروایتهاست. مثلا در تخم پوچ، من با ارائه پشت متن روایت، خرده روایتهای جدیدی را وارد قصه کرده و داستان را به سمت عدم قطعیت سوق دادم. من ترجیح میدهم در مورد موضوعاتی بنویسم که مرا با خودشان درگیر کنند و به روحم چنگ بزنند. خوب به فراخور زن بودنم و به فراخور شغل زنانهام یعنی مامایی، من به سمت نوشتار زنانه بیشتر جذب شدهام. سوزان سانتاگ میگوید: «داستان باید اعصاب آدم را تحریک کند. وقتی اولین خط داستان را در ذهنم میشنوم باید قلبم به تپش بیفتد. این ریسک مرا به لرزه میاندازد. منهم با سانتاگ کاملا موافقم».
زنان نویسنده، امروزه در ایران از لحاظ کمی و کیفی نقش بسزایی در عرصههای فرهنگی ایفا میکنند؛ این پدیده معلول کدام علت است؟
بهنظرم انسان امروز دغدغهمند است. دغدغههای زیستی، فلسفی و اجتماعی متعدد دارد. زنان هم بهعنوان نیمی از این بدنه از این دغدغهها جدا نیستند و یکی از راههای بیان نوشتن است. مثلا دغدغه بودن یکی از چالشهای ذهنی دائمی انسانی است و به نظر من برای ما، زنها این قضیه بارزتر است. چون گاه بار این بودن را چندین برابر، بر دوش میکشیم. (باید به آن دکتر زنگ بزنم. اینطور هردو میتوانیم به تصمیم دیگری برسیم ولی اگر این نطفه پر باشد؟ بچهای که کامل نخواهیمش میترسم شبیه معین بشود. سودابه گفت: معین هم بلایتد بوده. باید سوت بزنم. کی بود میگفت سوت زدن روح باد را احضار میکند. چنگیزخان وقتی دنیا آمده یک لخته خون توی مشتش بوده. دو قطره میتواند تعیینکننده باشد…) زروان آبستن بوده. اورمزد و اهریمن. جهان نطفه شک است…(تخم پوچ) و این تردیدها و شک به هستن و بودن همیشه گریبان انسان امروز بهخصوص ما زنان را میگیرد. بهنظر من انسان مدرن اگر نیندیشد و حس نکند لای چرخدندههای مدرنیته پرس میشود. البته گاهی هم آنکه بیشتر حس میکند بار این مدرنیته صلب بیشتر بر دوشش سنگینی میکند و برای گریز، به مدرن خرافه حتی پناه و راه میبرد و در «آیینه قدی صدساله» این اتفاق برای بعضی از زنان قصه میافتد. آنجا که آینه قدی صدساله و دوش انرژی مثبت و چادر کشیدن سر آیینه و اجنه موکل و هشتاد شمع سرخپوستی و…راهگشا میشوند. (نمیدو نم چی میخواد بشه این طفلی. اینهمه انرژی منفی که از چپ و راست داره بهش میرسه، مطمئنم یه بلایی سرش میاد. می دونی حس میکنم، حیوونی بچهام یقه رحممو سفت چسبیده و هر دفه که من و سینا باهم جنجال راه میندازیم و از سقط کردنش میگیم، تن اون تو می لرزه و سفتتر منو میچسبه) (آیینه قدی صدساله) اما خوشبختانه هرچه جلوتر میرویم فاصله جامعه از این خرافهها بیشتر شده و مطالبات مردم، به خصوص زنان جهانشمولتر میشود. خانم لاهیجی مدیر نشر روشنگران یک روز حرف جالبی زدند. گویا در جمع دانشجویان یکی از دانشکدههای فنی و مهم، دختران نسبت به وضعیت زنان و جایگاه آنها در جامعه معترض میشود. او روند صعودی و روبه رشد زنان را با آمار دانشجویان دختر در همان دانشگاه مثال آورده که اصلا قابل قیاس با وضعیت زنان در حصر و پرده در صدسال پیش نیست. این نشان میدهد که خودباوری و توانمندی و بینش و دانش زنان دارد کار خودش را میکند. با یک حساب سرانگشتی میتوان دید که زنان در همه عرصهها جهش داشتهاند؛ بهخصوص در عرصه ادبیات داستانی.
استانهای غربی کردنشین مانند کرمانشاه، ایلام و کردستان در حال حاضر چه پتانسیلهای ادبی بهویژه در حوزه داستان دارند؟
با توجه به اینکه این مناطق در طول تاریخ دستخوش اتفاقات مهمی بوده ازجمله درگیر شدن در جنگ جهانی دوم، انقلاب مشروطه و جنگ ایران و عراق و…میتوان گفت که مردم این مناطق اغلب هرگز و در هیچ زمان بهدوراز دغدغههای زیستی، سیاسی و اجتماعی نبودهاند و همین مساله برای آنها ایجاد سوال و دغدغه بیشتری کرده و بهتبع عدهای برای کشف جواب، به هنر و نوشتن رو آوردهاند. همین امر پتانسیل فکری و هنری بالایی را در این مناطق ایجاد کرده است که نباید نادیده گرفته شود. هرگز فراموش نمیکنم یکی از دوستان نویسنده همیشه به مزاح میگفت ما شانس آوردهایم که به ایران و از آن خوششانستر که به مناطق مرزنشین و غربی تعلق داریم، چون روز و لحظهای نیست که اتفاق و چالشی در این مناطق پیش نیاید. اینچنین است که چنته نویسندگانش هرگز خالی نیست! (بدنم از خارش نمیافتاد. یکدستم به خاریدن بود و یک دست به گوشی. هر که را میرسید اد میکردم توی گروه سحر و گروهگروه راه میافتادند سمت سرپل با آبونان و چادر و پتو. عکس و خبرها را که میدیدم خارشم بیشتر میشد. جهان چند بار هجوم برد تا گوشیم را تصرف کند ولی اجازه ندادم. دلم میخواست با اولین پرواز خودم را برسانم. یکراست بروم سرپل و اولین کاری که انجام بدهم بچههای کوچک را از بغل مادرهای بهتزده مرده و زنده بیرون بکشم، بغل کنم تا آرام بشوند. دلم میخواست توی این خانه مزخرف اجارهای نباشم که هر ساعت یک عده مثل لاشخور از یک بنگاه معاملاتی بریزند تو و توی هر سوراخ سنبه سربکشند. دلم میخواست این خارش از تنم میریخت و راه میافتادم؛ اما نازنین را کجای دلم میگذاشتم. بچه پرِ پروازت را میچیند. غول بیشاخودمی که به رویت میخندد و دلت را میبرد و آنچنان به خودش زنجیرت میکند که تا مستراح و حمام و آشپزخانه بیشتر نتوانی مانور بدهی. دیکتاتورترین موجود عالم که انقلاب نمیکنی برعلیهاش و به روش میخندی. حتی اگر این بچه نازنین باشد که هر بار با دیدن مشتریهای جدید خانه، در اتاقش را ببندد. «دوستون ندارم. نمیخوام برین تو اتاقم. گم شین.» فکر کردم نازنین برای تصرف اتاقش اینقدر بههمریخته، وای به دل زلزلهزدهها که به آنی هست و نیستشان لرزید و به تصرف فنا رفت) (مرگ مرموز همسایه).
سهم فاکتوری با نام «آموزش» را تا چه میزان در برکشیدن یک نویسنده خلاق کارا میدانید؟
به نظرم یک نویسنده توانمند و خلاق هر لحظه در حال آموختن است. او خوب میبیند، خوب میشنود، خوب میخواند، خوب میاندیشد و حس میکند و درنهایت میتواند خوب بنویسد. یک نویسنده خلاق از معناها و مفاهیم و حتی اشیا آشناییزدایی میکند و حاصل این آشناییزدایی اغلب میتواند آثاری بکر و پیشرو باشد. مثلا در آثار ریچارد براتیگان و اغلب نویسندگان امریکای لاتین این بکرزایی و آشناییزدایی اغلب به چشم میخورد و چشمگیر است. یک نویسنده خلاق، اغلب آثار را سپیدخوانی میکند و خودش هم به این روش رو میآورد. او مخاطبش را وادار به اندیشیدن و سپیدخوانی از اثرش میکند. من چندان اعتقادی به آموزشهای آکادمیک و کلاسهای داستاننویسی ندارم. مگر اینکه افرادی که اقدام به راهاندازی این کارگاهها و کلاسها میکنند نویسنده نوپا را وادار به اندیشیدن کنند. وگرنه حاصل این کارگاهها آثاری خواهد بود مشابه آثار مدرسان این مکتبها. به نظرم نویسنده علاوه بر آموزش و آموختن باید جسور باشد و از شکستن عادتهای مالوف نترسد. مطلبی از استیون کینگ نویسنده امریکایی خواندم که بهنظرم جالب آمد. او نوشتن داستان را با گذشتن از اقیانوس آرام، سوار بر یک وان حمام مقایسه میکند. چون به گفته او در هردوی آنها یک عالمه فرصت برای شک کردن به خودمان وجود دارد. حتی دیگران هم به ما شک میکنند ولی باید جسور باشیم و به کارمان ادامه بدهیم.
اصحاب روشنفکری ما، در عرصههای فرهنگی چه ربط و نسبتی با ادبیات داستانی توانستهاند بیابند؟
به نظرم جریانهای روشنفکری در ایران به طرز محسوسی تابع ادبیات، بهخصوص ادبیات داستانی بوده؛ یعنی اکثر نویسندههای ما بهطور مثال در دهه چهل جریانساز بودند و سببساز جنبشهای روشنفکری شدند. مثلا در کرمانشاه علیمحمد افغانی با آثار رئالیستی و علیاشرف درویشیان با آثار ناتورالیستی خود از جمله سالهای ابری و آبشوران، تاثیر محسوسی بر جریان روشنفکری داشتند.
حمایت و برنامه نهادهای دولتی و یا حتی خصولتی در راستای رفع آسیبهای فرهنگی جامعه را چطور ارزیابی میکنید؟
بهنظرم درصد سرانه مطالعه در یک کشور خودش میتواند نشانهای آماری باشد از تلاش و دستاوردهای متولیان فرهنگی. خب متاسفانه این درصد در کشور ما پایین و زنگ خطری است که باید جدیاش گرفت. به نظر من سرانه مطالعه با معضلات فرهنگی و اجتماعی درصدش نسبت عکس دارد؛ یعنی هرچه مطالعه و تدقیق در جامعهای بیشتر اتفاق بیفتد درصد معضلات فرهنگی و اجتماعی مثل اعتیاد، دزدی، فحشا و… کمتر خواهد بود.
اما همچنان مخاطب ایرانی، سرانه مطالعه و تدقیقش نگرانکننده است! راهکاری برای برونرفت از این وضعیت ندارید؟
به نظرم آنچه مهمتر از ارائه راهکار برای برونرفت از این بحران است، کشف دلایل آن است. به نظر من علتهای زیادی سببساز این قضیه است از جمله گرانی کاغذ و کتاب، سانسور و ممیزی، افزایش فضاهای مجازی ولی مهمتر از همه پذیرش کاهش سرانه مطالعه بهعنوان یک بحران است. این پذیرش سبب میشود که بهصورت جدی و حیاتی به راهکارهایی برای برونرفت بیندیشیم اما متاسفانه به نظر من این قضیه از طرف متولیان فرهنگی چندان جدی و بحرانی در نظر گرفته نمیشود. کاهش سرانه مطالعه چیزی نیست که یکشبه ایجادشده باشد که حالا بتوان در زمان کوتاهی به اصلاحش رسید. باید بیشازپیش از نظر فرهنگی روی جامعه کار کرد. باید جامعه را از رخوت بیسوالی و جزمیت اندیشی بیرون کشید. تا سوال ایجاد نشود کسی بهدنبال جواب نخواهد رفت. از بیرغبتی و بی سوالی ست که جامعه انگیزهاش را برای مطالعه از دست میدهد. جزمیاندیشی نتیجهای جز رخوت و سطحینگری ندارد. به قول مولانا: «آب کم جو تشنگی آور به دست.» باید این عطش را در جامعه بیشتر کرد. آنوقت مخاطب خودش بهدنبال سرچشمه میرود و دیگر نیازی نیست با لیوانی آب عطشش را فرونشاند.
سخن پایانی؟
از شما تشکر میکنم که زحمت این مصاحبه را متقبل شدید. جالب است که من دوستان خوب فرهیخته جنوبی زیادی دارم. نمیدانم شاید وجوه مشترک مرزنشینی است که بین مردم اقلیم جنوب و غرب، قرابت ایجاد کرده است. مردمی مهربان، خونگرم، کوشا، سخت و عمیق. برایتان آرزوی موفقیت در همه عرصهها بهخصوص ادبیات داستانی دارم.
منبع: بامداد جنوب – وندیداد امین