این روزها
اینگونه ام ،ببین:
دستم، چه کند پیش می رود، انگار
هر شعر باکره ای را سروده ام
پایم چه خسته می کشدم، گوئی
کت بسته ا زخَم هر راه رفته ام
تا زیر هرکجا
حتی شنوده ام
هربار شیون تیر خلاص را
اینگونه ام ،ببین:
دستم، چه کند پیش می رود، انگار
هر شعر باکره ای را سروده ام
پایم چه خسته می کشدم، گوئی
کت بسته ا زخَم هر راه رفته ام
تا زیر هرکجا
حتی شنوده ام
هربار شیون تیر خلاص را
ای دوست
این روزها
با هرکه دوست می شوم احساس می کنم
آنقدر د وست بوده ایم که دیگر
وقت خیانت است
انبوه غم حریم و حرمت خود را
از دست داده است
دیریست هیچ کار ندارم
مانند یک وزیر
وقتی که هیچ کار نداری
تو هیچ کاره ای
من هیچ کاره ام : یعنی که شاعرم
گیرم از این کنایه هیچ نفهمی
این روزها
اینگونه ام :
فرهاد واره ای که تیشه ی خود را
گم کرده است
آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله ی مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
برسنگ گور من بنویسید:
– یک جنگجو که نجنگید
اما …، شکست خورد
اشتراک از: اردشیر پژوهشی