Press "Enter" to skip to content

بن‌بست‌ترین کوچه‌ی دنیا

0

 

نگاهی به اجرای نمایش “تنها خدا حق دارد بیدارم کند.” به قلم محمد چرمشير و کارگردانی محمد عاقبتی

علیرضا طیاری

علیرضا طیاری، منتقد

کنج خلوتی، اتاقی در بیمارستان، تخت بیمار و تنهایی‌های کودکی که در احتضاری حزن‌انگیز، فرا رسيدن تدريجى مرگش را سخت نفس می‌کشد. نمایش با درخشش خط نوری مساحتی نمادین از اتاق آغاز می‌شود و طنین صدای مونولوگ “اسکار”، کودک ده ساله نمایش، فضا را در بر می‌گیرد:

“همه‌ی آنها ایستاده بودند و از پنجره‌ی اتاق من به آسمانی نگاه می‌کردند که پر بود از منور‌های رنگی… یکی گفت: انگار خدا امشب از آسمانش پایین‌تر آمده. و من هر چه نگاه کردم جز آسمان هیچ چیزی ندیدم!” نقل از نمایش.

 

و این یعنی معجزه‌ای قرار نیست اتفاق بیافتد، اما شاید کسی بیاید؛ “کسی که مثل هیچ کس نیست!”/فروغ.

“مادر صورتی” شخصیت مهربانی است که می‌آید تا بکوشد؛ تغییری در حال کودک ایجاد کند.

“زن(مادر صورتی): من توی آیینه، یه اتاق می‌بینم، با دو پنجره روی دیوارش. از میون پرده‌های کنار زده‌ش یه کوه می‌بینم. کوهی که یه مشت ابر بالای سرش جمع شدن و منتظرن که ببارن. اما آسمون هنوز آبیه، اسکار. و پرنده‌ها میون این آبی آسمون پرواز می‌کنن.

اسکار: توی خونه چی هست؟

زن: صبر داشته باش، توی خونه، روی یکی از دیوارای یه اتاق، یه آیینه هست. رو به روی آیینه یه پیرزن واستاده. اون پیرزن، منم اسکار.

(…)

اسکار: پس من کجا رفتم اگه توی آیینه نیستم؟

زن: خودت چشماتو باز کن و ببین… چشماتو باز کن، اسکار.

تاریکی… ” نقل از لحظات واپسین نمایش

تماشاخانه نوپای “هامون” شهر باران، این روزها میزبان نمایش “تنها خدا حق دارد بیدارم کند.” است. دقایق کوتاه این اجرا در میدان جاذبه‌ی دیالوگ‌ دو پرسوناژ نمایش، به سرعت سپری می‌شود.

“اسکار” بر تخت تیمارگاه، چون شعله‌ی شمعی رو به خاموشی، در اشک و آه؛ باقی روزهای زندگی‌اش را مغموم مزه‌مزه می‌کند و “مامان صورتی”؛ فرشته‌ای زمینی، با بال‌های نهان بر شانه، با کوله بار امید در جنگ با “اندوهی فراگیر”؛ به “بطن درد” می‌تازد و چون پروانه‌ای به گرد آتش، پر می‌زند.

اگر غم را چو آتش دود بودی

جهان تاریک ماندی جاودانه/شهید بلخی

از آنجا که واقعیت همیشه حرف آخر را می‌زند؛ مرهم “مهربانی” و “همدلی”، بر احساس زخمین کودک که در چنگال مرگ گرفتار آمده، چندان کارگر نیست.

از این منظر؛ مخاطب در لحظات نمایشی این اثر؛ نظاره‌گر چالشی تلخ از “فهم مرگ” است که نه فرافکنی و نه فرار به جلو و نه فراست؛ نمی‌تواند از سنگینی و تلخی‌اش بکاهد.

– آه این چگونه تلخ‌آبی است که با هیچ انگبینی، شیرین نمی‌شود؟

– لعنت بر سیاه‌چاله‌ی مرگ؛ که درمان و چاره‌ای ندارد!

پس این نمایش، در بن‌بست‌ترین کوچه‌ی دنیا، به جستجوی روزنه‌ی امید، تا سقف آسمان و ستاره، پیش می‌رود.

اما کنکاش این اجرای غم‌انگیز پرسش‌های مشترک بی‌پاسخی را مطرح می‌کند که از دردی مشترک، مایه می‌گیرند و مسیر سرنوشت را به زیر چرخ پنچر تقدیر، کوتاه می‌کنند!

“اسکار: من بعد مرگم کجا می‌رم؟

زن(مادر صورتی): نمی‌دونم. هیچکی نمی‌دونه!” از متن نمایش

در خصوص رسالت متن باید به پرسش‌های زیر پرداخت:

–  آیا متن این نمایش مترصد گیراندن اشک از نگاه تماشاچی است؟

– آیا متن با واقعیت‌گریزی، در جستجوی مفری برای عبور از تنگ‌گاه روایت است؟

– آیا پریشانی و تشویش و ناآرامی برآیند اثرگذاری متن بر مخاطب است؟

خوشبختانه پاسخ هر سه پرسش منفی است!

بی‌تردید اولین دستاورد خوب این اجرا ایجاد حس همذات‌پنداری کامل با هر دو شخصیت نمایش است که ادراک و احساس مخاطب را از مفاهیم “هستی” و “نیستی” در بر‌ می‌گیرد.

یادمان نرود، چه پرشمارند مردمی که از مایند و آن‌چه را که تماشاچی در این نمایش چون “خوابی تاریک” می‌بیند، در بیداری می‌زیند.

پس تعمیم‌پذیری این اثر، دستاورد دیگری است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت و نانوشته گذاشت.

“اسکار: مردن چیز خوبی نیست. اصلا چیز خوبی نیست. نه برای این که نیستی، برای این که فراموش می‌شی. درست از همون وقت که معلوم می‌شه می‌خوای بمیری، همه به خودشون می‌گن اون مردنیه، می‌شه از کنارش گذشت، همه دارن از کنار من می‌گذرند.

زن (مادر صورتی) به یک بار، سیلی محکمی‌به صورت اسکار می‌زند.

اسکار:  فقط می‌خواستی ثابت کنی که می‌تونی بزنی؟

زن سیلی دیگری به صورت اسکار می‌زند.

اسکار: اگه منتظری اشکای منو ببینی، هیچ وقت نمی‌بینی‌شون.

زن سیلی دوباره‌ای به صورت اسکار می‌زند…” از متن نمایش

این لحظات نفس‌گیری از نمایش است که بعید می‌دانم، مخاطب نشسته بر جایگاه، تکانه‌های عاطفی‌اش را از جان و دل دریافت نکند. پس روایت این نمایش دردی است که تکثیر می‌شود و واقعیت محتومی است که خود را به تلخی بیان می‌کند.

باید به انرژی و مهارت نقش‌‌آفرینی هر دو بازیگر توانای نمایش “تنها خدا حق دارد بیدارم کند.” اشاره کنم که به خوبی توانستند آتش درام این نمایش را بگیرانند. “گریم” اسکار و “پوشش” مادر صورتی اثرگذاری وجه دیداری این اجرا را تعمیق کردند. کلیپ تصویری دقایق ابتدای اجرا که از پلان بالا؛ بی‌تابی‌های اسکار را به تماشا گذاشته بود، منطبق بر تم و به جا بود. بر اساس آنچه گفته شد؛ در جمع‌بندی این نمایش تک پرده باید به پدیدآورندگانش درود فرستاد؛ اگر چه با بازگفت قصه‌اش به غصه‌های‌مان افزود، اما در عین حال تلاشی درخور را برای زنده نگاه داشتن امید می‌جست و این خود قداستی ستودنی است.

محمد چرمشير، نويسنده این اثر، نگاهی آزاد به داستان اسكار و خانم صورتی نوشته‌ی اريک ايمانويل اشميت، با ترجمه‌ی مهتاب صبوری داشته که به کارگردانی؛ محمد عاقبتی و نمایش‌پردازی؛ مهدی چاكری و نقش آفرینی؛ ليلي رشيدی و غزل شجاعی به روی صحنه رفت. همچنین آهنگساز این نمایش؛ علي معينی، طراح لباس و آكسسوار؛ جليله هيبتان، طراح تصاوير؛ علي شير خدايي، مشاور طراحي صحنه؛ بهروز غريب‌پور، مشاور طراحی نور؛ رضا بهجت، مجري طرح و مدير توليد؛ رها جهانشاهي، دستيار كارگردان و دستيار توليد؛ نادر مقدم، طراح پوستر؛ صالح تسبيحي، مديرروابط عمومي؛ ايليا شمس و عكاس این نمایش؛ البرز تيمور زاده بودند. همچنین عوامل اجرای نمایش “تنها خدا حق دارد بيدارم كند” در شهر باران به شرح زیر هستند: مدیر پروژه؛ سبا غروی، دستیار اجرا؛ مونا محبوب، مدیر هنری سالن: محمدحسن معجونی، مدیریت سالن؛ محمدامین رضامند، مسئول هماهنگی سالن: یاسمین ناظری و مدیر روابط‌ عمومی: سید فرزام حسینی. گفتنی است؛ این نمایش دیدنی به اهتمام”گروه تئاتر ليو – گروه  تئاتر ما” از 24 الی 28 مهر 96 در تماشاخانه هامون، به روی صحنه اجرا شد.

۲۸ آبان ۹۶- شهرباران

گزارش تصویری

مروری بر عکس های نمایش “تنها خدا حق دارد بیدارم کند.” به قلم محمد چرمشير