به گزارش سایت هفت هنر، بزرگداشت نویسنده و شاعر گرانقدر استاد محمود طیاری به اهتمام سازمان هنرمندان پیشکسوت ایران همزمان با آغاز اجرای تئآتر “یلدای سرد و با شکوه استاد راد” در اردیبهشت نود هفت، تهران تماشاخانه شانو با حضور شخصیتهای شاخص هنر نمایش (دکتر قطب الدین صادقی کارگردان و مدرس پیشکسوت تئاتر، آقای اصغر همت رئیس خانه تئاتر، دکترسید عباس عظیمی مدیر عامل سازمان پیشکسوتان هنرمندان ایران، خانم رها تقی نیا کارگردان و آقایان محمد ابراهیمیان، ژرژ پطرسی، شهرام کرمی، دکتر بالازاده، دکتر غلامحسین دولت آبادی نویسنده و مترجم، آراز بارسقیان نویسنده و مترجم و دیگر هنرمندان گروه تاماتر و…) و جمعی از هنر دوستان برگزار شد.
گفتگوی زیر حاصل نشستی کوتاه با محمود طیاری نمایشنامه نویس و پیشکسوت تئاتر ایران است و عمده آن به بررسی آثار مهم نوشتاری وی درحوزهی نمایش* اختصاص یافته است. نمایشهای طیاری ساختاری بومی دارند با زبان و نثری که فخامت و سلامت از آن میبارد و یاد آور نثرهای متون کهن ایرانی است. در این زمینه میتوان گفت که نثر آثار وی به نثر بیضایی پهلو میزند. بازیهای زبانی وی در گفت وگوهای نمایشهایش و نیز ساختار دراماتیک آثار که از افت و خیزهای مناسبی بهره میبرد، از ویژگیهای نمایشهای طیاری است…
گفتگو از: سید ابوالحسن مختاباد
آقای طیاری به عنوان اولین سئوال بفرمائید: از چه وقت نمایشنامه نویسی را شروع کرده و اشراف شما به این قضایا، از کی و کجاست؟ چه اجراهایی داشته اید؟
طیاری: سابقه نوشتاری من، اعم از تئاتر و شعر و داستان کوتاه، به پایان دهه سی و آغاز دهه چهل میرسد.نزدیک به ده نمایشنامه بلند و بیشتر از آن، نمایش تک پرده دارم. دو نمایش تک پرده من، تاریخ اسفند سال ۱۳۳۹را پای خود دارد، که در کتابم خانه فلزی، چاپ پائیز ۱۳۴۱ آمده. گلبانگ هم در چهار پرده،به سال ۱۳۴۰ نوشته شده است. به طور پراکنده اجراهایی نیز داشته ام:گلبانگ در سال ۱۳۵۰، پس از اجرا، به کارگردانی امیر ثابت، هنرمند ارزنده تئاتر گیلان در رشت، تا جشنواره یزد نیز رفته است.
نمایشی کوتاه از من، با عنوان “پیامبر”، در سال چهل وپنج، وسیله گروه آتوسا، به کارگردانی انوش نصر و ابراهیم ضمیر و بازی زنده یاد احمد بدرطالعی، به همراه این دو، در رشت و فومن، به اجرا در آمده است.
نمایش “ گوسفند دوخان ” به کارگردانی حاج علی عسگری و اخیراً نمایش “ پس گل من کو ” در جشنواره تئاتر گیلان، به کارگردانی صادق حسنی، اجرا شده است. کارهای اجرایی زیادی در تهران دیده ام، از “روزنه آبی ”رادی، به کارگردانی “آربی آوانسیان ” تا “افول”، کار علی نصیریان، از “ غروب در دیاری غریب ”و “ پهلوان اکبر میمیرد” کار عباس جوانمرد، تا “ چوب بدستهای ورزیل ” به کارگردانی جعفر والی، از “ شش شخصیت در جستجوی نویسنده ” -با بازی بانوی شعر ایران فروغ فرخزاد -، به کارگردانی خانم پری صابری، که روانشناسی صحنه اش آنوقتها حرف نداشت و هنوز درگیر پاشنه آشیل شهرداری، که رویکردی عارفانه به لحاظ تأمین اعتبار فرهنگی دارد، نشده بود.
کارهای زیادی هم در تماشاخانه گیلان – رشت، دوره مرحوم “ میلانی ”، که به لحاظ ژنریک، همتای “تفکری” خودمان در تهران بود ؛– که عبدی با بازی نرم و حس آمیزیهای زیر پوستی اش، پروسه ی حضور آنان را، شکل کاملا آبرومندانه تری بخشید ؛– و بازی تحصنی و تسلیمی و طاهباز و نوزاد و بهبود و زنده یاد“نینا”، از “آرشین مالالان ”تا “ سلمانی شهر سویل ” و “خسیس ”مولیر و در مایههای خودمان“ لیلی و مجنون ” و “ مشهدی عباد” دیده ام. دو دوره در رشت، و یک دوره به سال ۱۳۷۲در تهران،عضو هیئت داوران جشنواره تئاتر در تهران بوده ام؛ با این همه باید بگویم برش و درک هنری، حرف اول را در هر مقوله هنری میزند و جز این، کسی سکه ای به ته چاه بی نیاز تئاتر نمیاندازد!
نگاه شما، بدون اشراف به دورههای بعدی، نمیتواند کامل باشد. آیا در سالهای بعد از انقلاب نیز پی گیر تئاتر بوده اید؟ چه ویژگیهایی آن را با آنچه از پیش بوده، متمایز میکند؟
طیاری: در هر جا و زمان، در مقوله احیای هنر، همیشه کسانی بوده اند که رختی به بلندای قامت خود، برای آن دوخته اند. دوره آقای علی منتظری را به خاطر بیاورید؛ انتشار بی وقفه متون نمایشی و اهتمام کارگردانها در اجرای آثارتئاتری نو و سنگین، و بیعتی را که پشت آن بود !هادی مرزبان از اولین بست شکنان بود: با اجرای پله ای “پلکان” و ریسک پذیرتر در “ هملت با سالاد فصل ”و بالا پیچنده در “ آهسته با گل سرخ ” که رسوخ گر و پروسه نگر در متن انقلاب از دیدگاه نشانه شناسی “ رادی ” بود.
بیان نظرگاههای دکتر قطب الدین صادقی در رسانهها، که نقد تئاتر را با اصول پایه ای و موازین کاربردی در هنر پویا در آمیخت؛ رویکردتئاتری بهرام بیضایی، با انتشارمتون زیبا و ماندگار، مثل “پرده خانه ” و “مرگ یزدگرد” و ادامه حضور سنگ شکن و چالش برانگیز اکبر رادی، از“ آمیزقلمدون ” تا “ شب روی سنگفرش خیس”و “باغ شب نما” (که در آن از خود نیز پیشی میگیرد) تئاتر ملی ما را متمایز و به هویتی که از پیش بر آن دست یافته بود؛ نزدیک میکند.
از نمایش نامه بلندتان “ شیروانی در باد ” بگویید.گویا در سال ۶۹ آنرا نوشته اید. داستان کوتاهی هم با همین عنواندارید که تاریخ سال ۶۳ را پای خود دارد. تفاوت، تمایز و ویژگیهای این دو متن در چیست؟
– در این دو اثر، که به فاصله ۷ سال از هم کار شده، دو زمان از مقاطع سنی و تجربی آدمها، بن مایه قصه و نمایشنامه میشود. قصه چیزی را در مایه فروپاشی نشان میدهد. اما نمایشنامه تأثیرات جنبی و عمل کننده آنرا بیان میکند. جنگ، فضای غالب هر دو متن است. اما در نمایشنامه حالتی پس زمینه دارد. کودک در قصه فقط پنج سال دارد. در رؤیاست و با یک کودکستان تنهایی آواز میخواند و با یک اسب چوبی به دریا میزند و سوار قایق میشود. در موج پارو میزند و به جزیره ای زیبا میرسد. اما افسوس که از خواب میپرد! این، بخشی از سیم پیچی و تم قصه شیروانی در باد است. او هفت سال بعد، به ضرب این قلم، در نمایشنامه شیروانی در باد، پرداخت میشود.حالا بخشی از واقعیت را دریافته، عوارض جنگ و فروپاشی را دیده، و به دنبال تکه زمینی میگردد که زیر پایش سفت باشد. او در جستجوی تاریخ و یادمانهای مادری خود است و نمیخواهد آنرا از این پس در جغرافیای درد جستجو کند.. دختر نیز در اینجا، دانشجوی رشته تئاتر – سینما است. اما در قصه فاقد کاراکتر اجتماعی بوده و و تنها جنبه بلوغ او را به نحو اغراق آمیز و شاعرانه نمایانده ام.این دو اثر بهانه ای برای دورخیز و زمینه کاوشی است در تئوری “تئاتر و روان”: بیان کننده ترکیب و حالات جنبی و فارغ شدن موضوعی و استیل کار یک نویسنده، که جنبههای خلاقه و استتیکی بیان را میشناسد و ضرورتها به موقع به کار میگیرد: بخشی از ساختمان قصه را بطور شاعرانه و مستقل پی ریختن و “زمان غیر مسطح ” را، برای بعد، در آن کار گذاشتن، ویژگی داستان کوتاه شیروانی در باد است:
“ آسمان پر از ‘کپههای ابر، هوا مرطوب و در تدارک باران بود؛ پشت ابر، آفتاب، چون تاتاری با یک گاری، و باری از تاریکی، برفراز شهر میگذشت.”این داستان، خمیر مایه هنگفتی دارد، تا آنجا که من، با آن، آدمها را بیرون از زمان، در نمایشنامه پی میگیرم؛ و برخوردی رمان گونه، با آن میکنم.
مهمترین اثر نمایشی تان کدام است. آیا دلیلی هم برای برتری آن دارید؟
طیاری: عروس زره پوش! که یک تریلوژی است و انتشاراتهاشمی آنرا درآورده، و هنوز به چشم تنگ روزگار نیامده ! با سه عنوان: “ مارنقره ”، “چل گیس خاتون ”، “ عروس زره پوش ” که در بافت، بدنه، زیر ساخت و روکارهای آن، هیچ جور حرف معمولی،که بشود آن را جایی شنید، یا در قوطی عطاری پیدا کرد؛ کار نگذاشته ام: مثل عشقهای مندرس، یا معاملات ارزی، یا عرضی! در این سه اثر،از چیزی حرف زده میشود که اگر از دست رفت، دیگر نمیشود یافتش. مثل زیبایی و درک زخم و غربت:“ دلی که شور بزند، قفلی است که هر کلیدی به آن نمیخورد.) یا به چیزی بها داده میشود که حریم و حرمت آن ازلی است. مثل جدایی: (-هزار مادیان سرخ را، به اسب سفیدی میدهم، که او را، سواره، به خانه بیاورد ! –او خواهد آمد. –کی ؟ -امروز یا فردا.- امروز از آن توست و به فردا نیز اعتمادی نیست!” در این سه اثر از بالاترین ظرفیتهای زبان استفاده شده: نظرم به همان اتفاقی است که باید، در لحظه و موقعیت، روی زبان بیفتد. اساس نظریههای نو و مدرن و پست مدرن بر این است و تخیلی ناب آن را یدک میکشد. خیلی از ادبای وطنی خیال میکنند اگر “زمان” را در “نوعهای ادبی” بهم بریزند؛ و یا رابطههای نحوی را به نحوی کور کنند؛ کارشان سکه است !اما به کار گیری “زمان ”بدون استفاده از بار، ظرفیت و قابلیتهای هندسیِ “زبان”، (که اندازههای آن، در هزاره شعر و نثر پارسی،به پشتوانه آمده ؛) ممکن نیست و آنچه یافته میشود، یاوه و گزافه است؛ و این با تر و تازگی زبان امروز، در منافات نیست. آن که از بار و کولاک زبان، چیزی نمیداند؛ از “ آکسان ”ها نیز به موقع استفاده نمیکند. با زبان ترجمه، رمان مینویسد. دیالوگ نمایشنامهها را بلد نیست بشکند. نسخه دکتر مهدی فروغ، (یاد و احترامش بیش باد) هنوز زیر بغلش است. و اما اندر باب ارزش متن، این بس: که – ورسیون اول رمان “صد سال تنهایی ”، به بهای کرایه اتاق، در گرو مدیر مسافرخانه ای در پاریس بود؛
چون، به قول زنده یاد “آل احمد”، حضرت شان، یعنی مارکز، مثل ما، هشتش گرو نه بود و نیز در باب چگونگیِ “شیرین کاشتن ” و “پس انداختنِ ” آن، گویا و به نقل از نویسنده کلمبیایی آمده: “ سی سالی آن را توی ذهن و دستور کار خود داشته” است؛ پس اگر تعزیرات کاری به لحاظ گرانفروشی به ما نداشته باشد؛ باید در باره “عروس زره پوش” بگویم: “سنگ صبور شکسته ام و بیش از پنجاه سال زیر دندان آسیاب، به کار بزاق گیری و تدارک هضم آن
بوده ام و هر بار فقط بخشی از آن را، به خاطر لقمه گیری درشت و نیز به دلیل مخافت راه، بالا آورده ام !
آیا میتوانید به فشرده ترین شکل، خط داستانی “مارنقره” را برای ما ترسیم کنید؟
طیاری: المیرا، چیترا، خاور (دختران پیرخارکن) در یک کلبه جنگلی، که با برگ و گیاه، آذین شده ؛زندگی میکنند.المیرا در آبهای برکه، ماری میبیند و “در حالی که تنها یک گل سرخ بین شان فاصله بوده ؛”مار به او عاشق میشود و به خواستگاری اش میآید. پدر و دو دیگر دخترانش، از این وصلت ناراضی اند. اما المیرا تن به زناشویی با مار میدهد و مار (که پوستی نرم و نقره و دهانی سحرآمیز، با یک جنگل آوازهای نخوانده دارد؛) در حجله، به سرداری با گیسوان جنگلی انبوه، (که مسلح است و نشان از “نقره ” بر پشت و بر سینه دارد) بدل میشود؛ که با قیصر میستیزد و با غلامان او درگیر است؛ و این رازی است که المیرا با خود دارد. خواهرها به بهانه همدردی با او میستیزند؛ اما او با “ آگاهی ” و “ رازدانی ” و هدایایی که از طرف “مارنقره: همسرش” برایشان آورده؛ (عصای نقره: که خالی از حکمت نیست، از برای پدر)؛ (جعبه آرایش: که با آن باید خود را بیاراید. از برای خاور)؛ (و کتاب گویا:که با آن باید خود را بسازد؛ و به گذشته و حال اشراف دارد و آینده را نیز میگوید؛ از برای چیترا) بر آنان پیشی میگیرد؛ و توطئه خاور (که قدر ستیز نیز هست) نقش بر آب میشود!
خط داستانی “چل گیس خاتون” چه؟
المیرا پس از چالشی با خواهران، از مرحله “ آگاهی ” و “ رازدانی ” به مرحله “ روان پالایی”
میرسد. سردار، مارنقره (شوهر) که به دست “ دیوان ”گرفتار آمده، در سردابه ای به چهل سنجاق طلسم شده ؛المیرا، (که به چل گیس، خاتون، بانو، زرینه موی، تغییر نام داده ؛) در جستجوی طلسم و به کار شکستن آن است. او چهل شبانه روز، به حالت جذبه، و رقص و سماع، هر شب سنجاقی از پیکره ی فرعونیِ سردار، باز میکند.شب آخر، یک سنجاق بیش نمانده، تندیس خفته سردار، به کنیز سیه چرده میسپارد و خود به حمام میرود تا تن شویه کند: (که پاکی خراج هفت مملکت است و من به چرکابه خود بی مملکتم !) کنیز که آئین “ پاگشایی ” از خاتون یاد گرفته، به حالت جذبه دروغین میرقصد و آن یک سنجاق نیز میگشاید.
سردار، عطسه ای میکند و بر میخیزد و به تعظیم، کنیز جای خاتون میگیرد؛ و او، سوگلی حرم و بانوی قصر فیروزه میشود. در این نمایش نیز، خاتون، یا زرینه موی، که کامله زنی است، عاقل و به چهل عقل آراسته: (چهل عقل اگر میداشتم، باز خرده عقل تو مرا کم، حال که تو را دارم، چه غم!) با صورتکی که به چهره میزند، به کمک انگشتری خود، توطئه کنیز بر سردار آشکار میکند؛ اما چون دیر هنگام بر کنیز چیره شده، سردار، به سرزمین“ دیوان” تبعید میشود و او به جستجوی عشق خود، به آن سرزمین میرود!
و خط داستانیِ عروس زره پوش ؟
زرینه موی (المیرا، چل گیس، بانو، خاتون، زن، دختر) در سرزمین دیوان، و به جستجوی سردار، (مارنقره – شوهر) به رازی خوفناک وقوف مییابد: سردار، بخشی از حافظه تاریخی خود را از دست داده؛ با دیوان شکمباره، به سازش رسیده؛ لقمه از چپ و راست میگیرد: (دیوزادی صاحب دیوان، با دفتر و دستکی چند، اما ایوان معرفتش بلند) که در لحظه تاریخیِ وقوفِ به خود، با دختر میگوید: (چه معرفتی که غلام، به خدمت دیوان واگذاشته ام؛ تا خورده شود.) او با پدر و مادری که هر دو دیو اند؛ و قصدِ خوردن غلام و بعد عروس زره پوش خود (خاتون) میکنند؛ و در شادخواریها، با سایههایی بر دیوار،میرقصند و میخوانند: (چون پخته و خام خورده باید؛ از آدمیان مرده باید!) بانو را در سایه امن خود دارد! او، در این خانه، نقش یک “عروس مردنی” را باید بازی کند؛ تا گوشت تن خود به زیر دندان
های تیز آنان نیاورده؛ و خورده نشود! اما او: (بانو، خاتون، زرینه موی، المیرا، دختر) در چالشی دیگر،به ستیز با سردار بر میخیزد و بر او، و حافظه ی خفته اش، میشورد؛ و به بیدار چشمی او مینشیند و آنگاه که سردار، شأن و جایگاه دوباره خود مییابد؛ به یادمان غلام (که برترین، شأن و جایگاه را در این نمایش دارد) بر ترک اسب او مینشیند؛ و با هم به سوی آینده میتازند!
* انتشارات افراز نسبت به انتشار مجموعهی آثار نمایشی محمود طیاری در سه مجلد اهتمام کرده است که جلد دوم آن با عنوان “جاده آرامگاه” در نمایشگاه کتاب تهران (اردیبهشت 97) در اختیار علاقمندان قرار گرفته است./همراه هفته)