Press "Enter" to skip to content

پایان…

0

هیچوقت از پایان خوشم نیومده…
تموم شدن و دیگه نبودن
پایانِ کنار آدمایی که دوسشون داریم بودن،
پایانِ یه اردوی مدرسه، یه فیلمِ سینمایی، یه شبِ به یاد موندنی..
پایانِ قصه ای که توی بچگی مامان میخوند تا خوابمون ببره،
پایانِ آغوشِ مامان بزرگ،
پایانِ قصه‌ی کودکی، پایانِ دفترِ جوونی،
پایانِ یه زندگیِ خوابگاهیی..
حتی بنظرم دل کندن از عادتم نوعی پایانه..
عادت به تویی که همیشه هستی
دقیقا به خاطرِ همینه که ما آدما از گذرِ زمان خوشمون نمیاد؛
گذرِ زمان آغازهارو به پایان تبدیل میکنه…
وگرنه اگه پایانی درکار نباشه چه اهمیتی داره زمان با چه سرعتی حرکت کنه!
بنظرم به همون اندازه که دروغ مخالفِ صداقته، دزدی مخالفِ امانت داری و هفت رنگی مخالفِ یکرنگیه،
پایانم مخالفِ آغازه..
اما این وسط توی بچگی میونِ تمومِ کلمات متضاد یکیشو اشتباه یادمون دادن
شب مخالف روز نیست..
شب خودِ آغازه؛
آغازِ خلقِ رویای رنگین کمونی به دست قلب، که ذهن نتونست به این خوبی بسازه..رویای آغازی که پایان نداره
آرامشی که تمومی نداره
و
سلامی که خداحافظی نداره…
#سارا_جودی

اشتراک متن: پريسا گنماني

اشتراک موزيک (تولدي ديگر،‌ فريبرز لاچيني): بانو قهرماني

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *