Press "Enter" to skip to content

شعری از حسین منزوی

0

ای خون اصیلت به شتکها ز غدیران
افشانده شرفها به بلندای دلیران
تو اختر سرخی که به انگیزه تکثیر
ترکید بر ایینه خورشید ضمیران
ای جوهر سرداری سرهای بریده
وی اصل نمیرندگی نسل نمیران
خرگاه تو می سوخت در اندیشه تاریخ
هربار که اتش زده شد بیشه شیران
ان شب چه شبی بود که دیدند کواکب
نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران
وان روز که با بیرقی از یک سر بی تن
تا شام شدی قافله سالار اسیران
تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند
باید که ز خون تو بنوشند کویران
تا اندکی از حق سخن را بگذارند
باید که به خونت بنگارند دبیران
حد تو رثا نیست
عزای تو حماسه است
ای کاسته شان تو از این معرکه گیران
حسین منزوی