ماه من
کوچه های عاشقی
مهتاب باران ِ مهر ِ توست
بتاب…
همیشگی بتاب…
من
بی
تو
از تاریکی
می ترسم…
باور کن …
من هیچگاه نمی دانستم
زمین زیر پامان
آنگونه می لرزد
که ما روزی
از هم دور می افتیم!
من روی زمینی چاک چاک
و تو زیر ِ تلی از خاک!
از تاب افتاده
تب کرده
زخم ام
نازدارو می خواهد
و اشک پاشویه
ازتو…
رویاها دروغ نیستند!
اگرچه دیر
اما می دانم
یک روز
به یقین
تأویل می شوند…
حالا
اجازه بده
در خواب های ام
برای تو
بمیرم!
گذشت…
از هرچه بود و نبود
از هرچه هست و خواهد بود!
رسید
به جاده ای که
فکر می کرد مقصدیست نهایی!
برای توجیه رفتن و گذشتن اش
رنجمویه کرد
و شعرنوشت
و نخندید
و سرش را به دیوار تنهایی کوبید
و روزها رویا بافت
و شب ها خودرا با آن ها به دار ِ تنهایی آویخت!
و انتظار کشید
تا………….
اما هزاران در هزاران لحظه گذشت…
هرچه گذشت…
گذشت…
گذشت…
جز او
که ماند:
بی حرکت
مات
منگ
شبیهِ اتفاقی که هرگز نیفتاده باشد!