Press "Enter" to skip to content

از«خودشیفتگی »تا «شخصیت خودویران‌گر»

0

 

اشخاصی که به اختلال هاي شخصیتی دچار هستند، صفات شخصیتی ناسازگارانه دارند و این صفت ها آن قدر ژرف و عمیق حکاکی شد ه اند که در برابر هرگونه تغییر و دگرگونی مقاومت می کنند. در بیشتر مواقع این اشخاص گمان می کنند دیگران باید تغییر کنند تا با آن ها مطابقت داشته باشند و نه بر عکس.
اشخاص مبتلا به اختلال هاي شخصیت خود و دنیا را به گونه اي تفسیر می کنند که برایشان به شدت ناراحت کننده است و یا توانایی آن ها را براي زندگی عادي از بین می برد. تجربه هاي ناسازگارانهٔ آن ها از خودشان و دنیا از کودکی و نوجوانی اغاز میشود،و به تدریج و در همه جا بر زندگیشان تأثیر م یگذارد.

اختلال هاي شخصیت انواع مختلف دارد و اندیشه،احساسات، و رفتارهاي مورد تجربهٔ شخص بسته به نوع اختلال شخصیت میتواند متفاوت باشد.شخصیت می تواند سازگار یا ناسازگار باشد و این ارتباط نزدیکی با«انعطاف پذیری» دارد.اختلال شخصیت یعنی «رفتارهای ناسازگار و انعطاف ناپذیر در بر خورد با محیط و موقعیت ».

یکی از انواع اختلال شخصیت ؛«خود شیفتگی» است.علائم این اختلال و مریضی روانی را میتوان در بکار گیری نوع ادبیات این بیماران نسبت به مخالفین فکری یا رقبای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و شغلی و…آنان نشانه شناسی کرد. مثلاً وقتی کسی دیگران را با عناوین تحقیر آمیز و همراه با توهین یاد می کند یا بر آنان لعنت و نقرین می فرستد ،نشانه آنست که چنین افرادی نه تنها «خود شیفته » هستند ،بلکه اختلال آنان از مرحله «خود شیفتگی» به «شخصیت خود ویرانگر » ارتقاء یافته است. واگر هر چه سریعتر خودشان یا توسط اطرافیان برای درمان به روانکاو ماهر مراجعه نکنند،مستعد آسیب رسانی به خود و دیگران هستند

?اریش فروم ،از روانکاوان بزرگ قرن بیستم ؛در کتاب «کالبدشکافی ویرانگری انسانی (The Anatomy of human destructiveness) » به آسیب‌شناسی شخصیت روانی هیتلر از بدو کودکی او می‌پردازد.

هیتلرِ کودک به یک «خودشیفتگی مقعدی» دچار است (در واژه‌شناسی روان‌کاوی این صورت از خودشیفتگی به معنای خودآزاری جنسی و نیز دیگری‌آزاری است، و تظاهرات آن در بزرگ‌سالی به‌گونۀ تنگ‌نظری و صرفه‌جویی مفرط، سرسختی و کله‌شقی، و پایبندی خشک و خشن به نظم و قاعده آشکار می‌شود).

این خودشیفتگی که پیوسته به «شخصیت خودویران‌گر» (Self-destructive personality) هیتلر است در درازای زندگانی او دوام می‌آورد، اندک اندک صورتی ناخجسته و بس بدخواه به خود می‌گیرد و در جهت خردکردن انسان‌ها راه می‌سپرد. همچنین در او گرایشی مهارناشدنی به «مرده‌بازی» (Necrophilia) و پاسداشت مرگ و نابودی هست. گرایشی است که، چونان در همزادان معاصر او چون استالین و همگنانش، نشانۀ یک درنده‌جویی اهریمنی است که برپاداشتن اردوگاه‌های مرگ را در پی می‌آورد.
هم‌او از یک «عقدۀ اودیپ حل‌ناشده» (پدرستیزی و مادردوستی مفرط و بادوام) رنج می‌برد.
فروم با اشاره به متن زندگی‌نامۀ هیتلر نشان می‌دهد که چگونه مادردوستی عارضه‌وار در او تا دوران جوان‌سالی پایدار می‌ماند و سرانجام در بزرگ‌سالی از رهگذر دلبستگی شدید و احساساتی به «مام وطن» به خاک و دیارپرستی کورکورانه می‌انجامد، و همزمان پدرستیزی «اودیپی» او به‎گونۀ یهودستیزی و یهودآزاری به‌کار می‌افتد.
هرآن‌چه که در این دسته از ملاحظات آسیب‎شناسانۀ فروم به چشم می‌خورد در همان انگیزه و عارضۀ آزارخواهی و آزاردهیِ توأمانی خلاصه می‎شود که درون هیتلر راهبر و پیشوا را همواره درنوردیده است، هیتلری که در نهایت شخص خود، میهن خویش، و اکثریت آلمانی‌‌تبار آن را به درد و رنج می‌نشاند و هم دیگران را. او به‌راستی بازیچۀ «سایقۀ کین و نفرتی است که کل بشریت را نشانه میگیرد.»، سایقه‌ای که خود نشانۀ سلطنت سایقۀ مرگ و ویران‌گری بر اوست.

نکات آسیب‌شناسانه‌ای که اریش فروم در گفت‌وگو از شخصیت روانی هیتلر برمی‌شمرد همه به این معنا است که هرآن‌چه دیرزمانی از عارضۀ خودشیفتگی حاد، تنش و کشمکش اودیپی، و تمایلات کژراه و سرکش و ویران‌گر در منش و شخصیت هیتلرِ خردسال نهفته بوده است با گذشت زمان به خنثی‌شدگی یا دست‌کم تعدیل و تخفیف که لازمۀ نشو و نمای یک شخصیت روانی متعادل و بهنجار است تن نمی‎سپرد، بلکه با دور زدنِ فرایند وازدگی و گریز از حیطۀ ناخودآگاهی سرراست به شخصیت هیتلر جوان‌سال و سپس هیتلر بزرگ‌سال راه می‌یابد و منشاء ارتکاب بزهکاری و جنایت واقع می‌شود.

ارسال از: ناهید شمس