زخم عشقی کهنه دارم با خود از هفتاد پشت
چنته ام را کرده پر، دلتنگی ریز و درشت
ریخت شن از ساعت عمر و مجال ما گذشت
تیک تاک روزهای رفته دیگر برنگشت
مصرعی بیهوده ام، در شعر جریان داشتم
رنج دوری تو را اما دوچندان داشتم
مثل برگی در دهان رود، کم کم می روم
کوله ای بر پشت با دنیایی از غم می روم
می روم شاید خیالت در دلم کمتر شود
ذره ای از خستگی شعرهایم در شود
می روم تا خواب و رویای تو از سر بگذرد
مانده ی عمرم بدون عشق بهتر بگذرد
سالها هی اشک روی پلکم آویزان شده
هرچه آوار است روی شانه ام ویران شده
نخ نمایی های شعرم دفترم را خسته کرد
لنگ لنگ پای شعرم دفترم را خسته کرد
دوری اعصاب مرا یکریز می ریزد به هم
زندگی ساکتم را نیز می ریزد به هم
می روم با می روم هایم بسازم مدتی
مثل شمعی بی تو اما می گدازم مدتی
#صدیقه_کشتکار
اشتراک نقاشي از عليرضا