Press "Enter" to skip to content

چهارشنبه‌سوری مبارک!

0

برکت از چهارشنبه‌سوری هم رفته سالهاست. زردی‌ها و سرخی‌ها جا عوض نمی‌کنن.آدمها بی‌رنگ شدن و آتیش‌ها پررنگ. بجای اون بیابونها که معدن خار و بته بودن، الان آپارتمان و برج ساختن با متری میلیون تومن قیمت. دیگه کمتر کسی بتونه دویدن یه پشته‌ی بته رو توی بیابون و دست به دست بیقرار باد، با چشم ببینه. کمتر کسی بوی خوش سوختن بته رو به جانش بکشه و خوشحال باشه از بو گرفتن لباسش از این عطر جاودانه‌ی حک شده در خاطرات دور. دیگه آوازی خونده نمی‌شه. قناریهای آوازه‌خون از صدای انفجار در جا سکته می‌کنن توی قفس. دیگه رقص و پایکوبی در کار نیست. چیزی که رونق داره حرامه و فتواش. دیگه حتی تو قاشق زنی هم آجیل نصیبت نمی‌شه. دیگه چهارشنبه سوری بهانه‌ای برای دیدن رخ یار و تجدید میثاق باهاش نیست. دیگه فالگوش وایستادن و مهیا شدن پیشتر برای عروسی و تولد و… فهمیدن غم و غصه‌ی مردم معنی نداره. الان آنلاین از همه‌ی اخبار باخبریم و از حال هم بیخبر. الان دیگه کسی درد دلش رو به کسی نمی‌گه که رسوا نشه و ماسک خوشگل من “عالیم”‌ش خدشه دار نشه. نقش بازی می‌کنیم درحد اسکار و خوشحالیم از آب کشیدن دهانمون از ابراز سختی‌ها و مشکلات. اون وقتا بخاطر دور هم جمع شدنها و حرف زدنها، دکتر روانپزشک یه شوخی بود و الان یه واجب الوجوب؛ از بس که یادمون رفت با هم حرف بزنیم و حال هم رو بدونیم.
حالا بمب می‌ندازیم زیر پای کوچیک و بزرگ، زن و مرد؛ هر چی صداش مهیب تر ما همون قدر خفن تر. هر چقدر ترسناک‌تر و از اصلِ آرامش دورتر همون قدر ما گُنده‌تر. حکومت نظامی می‌شه از سرِ شب. کسی جرات نداره بره برای مریضش دارو تهیه کنه. شهر تعطیل می‌شه تا ما بسوزونیم و نابودش کنیم و فردا صب شهرمون دست کمی از یه شهر موشک بارون شده‌ی فیلمها نداره.
کوچیک و محو و لال شدیم تو این همه گُندگی و دود و صدا. توی دورهمی‌هامون یادمون رفت همدل می‌خوایم برای دردهامون نه لایک و آخی. نتونستیم به اونی که دستش کوتاهه طعم با هم بودن و سهیم بودن توی خوشی‌هامون رو هدیه بدیم. یه قاشق شادی و آرامش رو از هم دریغ کردیم تا بازرگان چینی اسکناسهای بیشتری توی جیبهای تپلش بچپونه و ما هم شاهد تصاویر دلخراش حوادث باشیم از تی‌وی مِیلی.
یاد اون حیاط و درختهای توت، مو، شاتوت و خرمالوی زینت بخشش بخیر. یاد ننه‌ها و حاجی باباها بخیر. یاد اون لامپ کم جون توی ایوون که همه زیرش جمع می‌شدیم و هر کی یه داستان خنده‌دار تعریف می کرد. یاد چشمکهای پلوی شیری زعفرونی شب چهارشنبه‌سوری وسط سفره بخیر. یاد اون ظرفهای رنگ و وارنگ قدیم و نقش لیلی و مجنون‌ش بخیر که اصلا زور بود دونستن داستان عاشقی و هر طرف سر می‌گردوندی عشق بود و صفا. یاد آتیش سرخ و زردش با عطر خوش زندگی، یاد همهمه‌ی فامیل و قهقهه‌های مستون توی آخرین نفس‌های زمستون، یادش بخیر روزهای گمشده. یادش بخیر اون آدمهای ناب درجه یک با صفا که برکت چهارشنبه‌سوری هم با اونها رفت. چهارشنبه‌سوری مبارک.

به قلم بانو قهرمانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *