مترسک
به دنبال گندم
دختر شادب مزرعه
با اولین اتوبوس
خود را به اولین نانوایی شهر می رساند
آقا خبر از گندم دارید؟
میگن اول صبی بار کیسه ش کردن بردن کارخونه پشتی کلوچه ش کنن
ما که بی خبریم والا
راهش را می گیرد
با دستی از کاه و کلاهی از حصیر
به کارخانه ی کلوچه می رسد
آقا خبر از گندم دارید ؟
میگن همین بعدظهری بردنش قنادی پشتی شیرینیش کنن
ما که بی خبریم والا
مترسک
راهش را می گیرد
به قنادی می رسد
اما دیگر
سوال و جوابی در کار نیست ….
بوی گندم را از ده فرسخی هم می شود تشخیص داد
بیچاره !
با آن زانوهای تراشیده و موهای طلایی
حالا
در ردیف آخر سینی تنها نشسته است
و به ردیف دندان اولین مشتری فکر می کند
در کادر وسیع تر شعر
مترسک
با چشمی بی تحرک و پایی سمج
بیرون قنادی
به یاد روزهای مزرعه
مشتری ها را می پراند
#احسان_افشاری
#مترسک_و_گندم
اجرای صوتی دکلمه ی خانگی مترسک و گندم⬇️⬇️⬇️
اشتراک از: شیوا
نقاشی اثر علیرضا طیاری (آکرولیک روی بوم 100 در 70 سانتیمتر)