ناهید شمس (نویسنده)
رمانی است کم حجم که از زبان راوی اول شخص روایت می شود و مروری دارد به کودکی جنگ و جریانات پس از انتخابات سال هشتاد و هشت .
راوی انسانی ست خسته و تنها و سرخورده .پدری که درجنگ از دست داده و در مورد شخصیت او هنوز قطعیتی در ذهن او وجود ندارد.پدری که بعضی اورا شجاع و وطن پرست و عده ای جوگیری می خوانند که باعث مرگ افراد زیادی شده است .پدربزرگی که بعد از پدر می میرد و آرمانهایی که راوی به دنبال آنها بوده ازدست می رود.آرمانهایی که او به خاطر آنها به زندان می افتد و تحت شکنجه ی روحی قرار می گیرد .حتا بازجویش اورا به خاطر پدر غایبش مورد شماتت قرار داده و با او تسویه حساب می کند.
“نیمه های شب بازجوی پرونده مرا از سلول بیرون کشید و گفت :پدرت باید می ماند و پاهای مرا می دید .او به حرف خودش بود .ما را سپر بلا کرد.نگذاشت از پاهای مان استفاده کنیم .می توانست فرمان عقب نشینی بدهد ولی با جان خودش و بقیه بازی کرد .او باعث شد بسیاری از نیروها به کشتن بروند.”
حتا مورد سرزنش مادر که برای او در جایگاه پدر غایب نشسته ،قرار می گیرد.
“من زنی نگون بختم .همسر یک انقلابی و مادر یک ضد انقلاب .تو آمدی تا زندگی را برای من سخت کنی ؟باورم نمی شود .بچه مرا چه به مخالف خوانب و روگردانی…”
به عبارتی برای راوی شرایط در همه حال و همه جور دوسر باخت است والبته نویسنده از فاش کردن بازندگی راوی ابایی ندارد و از همان ابتدا و بر پیشانی کتاب به آن اشاره می کند که ادبیات واقعی همیشه از بازندگان حرف می زند و بازندگان جذابترند…
حتا وقتی که از زندان آزاد می شود همچنان در کابوس روزهای زندان حبس است .
“فقط می خواهم مرا به جایی ببرندکه بتوانم صدو پنجاه متر قدم بزنم بدون اینکه به دیوار برخورد کنم .”
راوی که کودکی ،جوانی و همه ی عمرش در تنهایی و انتظار و حرمان گذشته و گویا این تنهایی برای او پایانی ندارد .
روایت جنگ و بمباران از بخشهای جذاب کتاب است .روایت موشک باران و گریز و پناهگاه .روایت ترسها و تنهایی ها که به دلیل مستند گونگی و تصویری بودنش سبب همذات پنداری مخاطب می شود.
“مردم هجوم می بردند به پناهگاه های زیر زمینی.دالان بزرگ و نیمه تاریکی که بوی نم می داد.یک عالمه زن و بچه و مرد از سر ترس ساعتها خود را در آن فضای بدبو حبس می کردند .پناهگاه با پرده ای بزرگ و ضخیم به دو قسمت تقسیم شده بود .زنها و بچه ها یک طرف و مردها طرف دیگر.ورود مردها به محدوده ی زنها ممنوع بود .زنها هم آن طرف پرده نمی رفتند.اما دخترها و پسرهای جوان از لای پرده پنهان و آشکار باهم حرف می زدند ،نامه پرانی می کردند و گاه از زیر پرده دست یکدیگر را می گرفتند .”
پدر غایب با پتانسیل خوبی شروع میشود اما در ادامه از این پتانسیل کاسته می شود اگرچه روایت تقریبا هیچگاه در سراشیبی نمی افتد .
ابتدای قصه با تصویری شروع می شود که حلاوت حضور پدر غایب را به مخاطب می چشاند تا در ادامه ،غیبت پدر و سختی آن بر روان راوی و مخاطب بیشتر نمود بیابد .
“فقط چهار سال داشتم .وقتی از دورترین تصویر ذهنی دوران طفولیت و اثرگذارترین کس در زندگی م می پرسند دستان مردی را به یاد می آورم که در هجوم موج ها تن برهنه و بچگانه م را در آغوش کشید .پدرم .”
پدری که در ادامه داستان معلوم میشود غایب و مفقود الاثراست و تکلیف هیچ کس با او معلوم نیست .پدری که ناچارا همه را در بلاتکلیفی مطلق قرار داده است . نه معلوم است چه بلایی به سرش آمده و هر دسته و گروه هم در مورد او به گونه ای قضاوت می کنند.پدری که پدر بلاتکلیفی و سردرگمی ست . گیج و گمی که راوی تا پایان قصه با آن درگیر است و توان بیرون آمدن از آن را ندارد.بلاتکلیفی که نه سیاست نه پدربزرگ نه جامعه نه عشق و نه حتا مادر که راوی تا پایان یکسره اورا مخاطب قرار می دهد ،نمی توانند او را از آن بیرون بیاورند.
اگرچه راوی در پایان به این نتیجه می رسد که شاید آنچه که می تواند اورا از سردرگمی بیرون بیاورد ادبیات است .اما آیا براستی چنین است؟”می خواهم زندگیم را عوض کنم.سیگار کشیدن را کنار بگذارم.کار سیاسی را درز بگیرم .بچسبم به ادبیات .جدی تر از ادبیات سراغ ندارم .”
گویی برای راوی به گفته مارکس هر آنچه سخت و استوار بود دود میشود و به آسمان می رود .
اما پدر غایب گاهی از فضای قصه ورمان دور شده و به یک مانیفست سیاسی تبدیل می شود.
“با صدای بلند گفتی آنهاکه می گویند انقلاب بچه های خودش را می خورد سخت در اشتباهند.این آدمهای فرصت طلب و انقلابی های بعد از انقلاب هستند که انقلاب را می خورند.”یا
“معلم دفتر را مقابل چشم بچه ها گرفت و گفت این خاطرات یا داستان خیلی خوب است .اما فراموش نکنیم که تاریخ نیست.تاریخ یک قوم یا ملتی را نمی شود در زمان حیاتشان نوشت .زمان باید بگذردو گرد و غبار صحنه بر زمین بنشیند.”
و همین وسواس نویسنده در بیان دغدغه های سیاسی و اجتماعی باعث شده اکثر کارکترها به هم شبیه شوند و شبیه به هم حرف بزنند .گویی نویسنده تفکر غالب خود را خواسته یا نخواسته درکالبد کارکترهایش ریخته است .اما پدر غایب شاید پیش از هرچیز سندی است از آنچه که برراوی و سایرین در روزهای سخت جنگ و گریز و زندان و انفرادی و تنهایی گذشته است .
* چاپ شده در روزنامه اعتماد