Press "Enter" to skip to content

يه‌ كبوتر سفيد

0


چند خط از بخش‌ بيست و دوم‌ کتاب رمان سينما

نوشته محمود طياری / نشر قطره

 

مهسا لب‌ ورچيد، شانه‌ بالا داد و بي‌خيال‌ گفت‌: «با اين‌خل‌بازي‌هات‌ نمي‌دونم‌ چيكار كنم‌!»
گفتم‌: «مهسا، شوخي‌ نمي‌كنم‌! توي‌ ذهنم‌ يه‌ چيزي‌ ولو شده‌، دارم‌جمعش‌ مي‌كنم‌. مي‌شه‌ كمكم‌ كني‌؟ تو هيچ‌ وقت‌، زير يه‌ بته‌ گل‌ِ سرخ‌،يه‌ كبوتر سفيد چال‌ نكردي‌؟»
مهسا خنديد و گفت‌: «يه‌ حلقه‌ي‌ نامزدي‌ به‌ نوكش‌ نبود؟»
گفتم‌: «اوه‌، چرا!»
«و نامه‌ي‌ عاشقانه‌اي‌ به‌ پاهاش‌؟»
«اوه‌، بله‌! اوه‌!»
مهسا تخت‌ِ سينه‌ام‌ زد و گفت‌: «برو ديوونه‌، اين‌ كارت‌ِ عروسي‌ِخودمونه‌، كه‌ داري‌ به‌ خاطرش‌ مي‌آري.‌»