آه گفت : ده سال است كه آب از آب تكان نخورده است
ده سال است كه مرغی نغمه نخوانده
ده سال است كه پروانه یی پر نزده
ده سال است كه درختی جوانه یی نزده است
ده سال است كه تَری و طراوت از همه چيز رفته
ده سال است كه جوانی زير اين درخت دراز كشيده
ده سال است كه خونش منجمد شده
ده سال است كه دلش نتپيده
تلخون گفت : تو نخوابيده بودی؛ تو مرده بودی، میشنوی ؟ مرده بودی.
ده سال است كه غمت را میپرورم…
” تلخون ” / صمد بهرنگی
اشتراک از: بابک