این است عطرِ خاکستریِ هوا .
که از نزدیکیِ صبح سخن میگوید
زمین آبستنِ روزی دیگر است
این است زمزمهی سپیده ،
این است آفتاب که بر میآید …
تک تک ، ستارهها آب میشوند
و شب بریده ، بریده
به سایههای خُرد تجزیه میشود
و در پسِ هر چیز ،
پناهی میجوید …
و نسیمِ خنکِ بامدادی
چونان نوازشیست ..
روزی که اینچنین به زیبایی آغاز میشود
[ به هنگامی که آخرین کلماتِ تاریکِ
غمنامهی گذشته را با شبی که در گذر است ،
به فراموشیِ بادِ شبانه سپردهام ]،
از برای آن نیست که در حسرتِ تو بگذرد ،
تو باد و شکوفه و میوهیی ،
ای همهی فصولِ من !
بر من چنان چون سالی بگذر ،
تا جاودانگی را آغاز کنم ….
اشتراک شعر: الهام پوریونس