Press "Enter" to skip to content

این شفق را هم از دست داده‌ایم…

0

این شفق را هم از دست داده‌ایم.
هیچ‌کسی ما را
دست‌دردست هم نمی‌دید این عصر
وقتی شب نیلگون بر دنیا می‌افتاد.

من از پنجره‌ام
جشن غروب را دیده‌ام سرِ تپه‌های دور.

گاه مثل یک سکه
یک تکه آفتاب میان دست‌های من می‌سوخت.

تو را از ته دل به‌یاد می‌آوردم،
دلی فشرده به غم، غمی که آشنای توست.

پس تو کجا بودی؟
پس که بود آنجا؟
گویای چه حرف؟
چرا تمامیِ عشق یک‌باره بر سرم خواهد تاخت
وقتی حس می‌کنم که غمگینم و حس می‌کنم که تو دوری؟

#نرودا

موبایلگرافی: بانو قهرمانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *