در دنیای امروز یگانه چیزی که ما را به شناخت کلیت انسانیمان رهنمون میسازد در ادبیات نهفته است. این نگرش وحدتبخش، این کلام کلیت بخش نه در فلسفه یافت میشود و نه در تاریخ. ادبیات انسان را وامیدارد از همهی موانع ناپایدار فراتر رود و بر تمامی تفاوتهای قومی و فرهنگی که نشانهی غنی میراث آدمی است را ارج نهد و این تفاوتها را که تجلی قدرت آفرینش چند وجهی است را مغتنم بشمارد.
مطالعهی ادبیات غنی بیگمان لذت بخش است، اما در عین حال به ما میآموزد که چیستیم و چگونهایم، با وحدت انسانیمان و با نقصهای انسانی، اعمال، اوهام و رویاهایمان و با روابطی که ما را بهم میپیوندد، آشناتر میسازد.
بی گمان با امکان نگریستن بر توالی رمانهای نگاشته شده در طول زمان به عنوان تاریخ رمان درمییابیم، تنها فرض وجود یک ارزش زیباشناسانه عینی و منحصربفرد است که به تکامل تاریخی هنر معنا میبخشد. به بیانی دیگر در غیاب ارزش زیباشناسانه، تاریخ هنر ادبیات، تنها انباری بزرگ است که بخودی خود واجد هیچ ارزشی نیست، نخواهد بود. تنها چیزی که بخت ماندگار شدن دارد، آثار سترگ ادبی است.
بی شک در عرصهی فراخ هنررمان و قلمرویی که بنانهاده، هیچ شخص رسالتی چنین فراگیر و جدی یعنی کاوش در نهاد آدمی، برای رمان قائل نمیشد که برخی نویسندگان شهیر و نوابغ ادبی به کشف آن نائل آمدند که این چنین در هنر رمانشان پرتو افکنی مینماید تا آدمی در آن بکاود و بر فهمش همت گمارد. همانند اعجوبهی این قلمروی غنی، میلان کوندرا که همواره در هزارتوی سترون ادبیات جهان، مسلح به اندیشه و مسلط بر ابزار حکایت بوده و با زبانی نافذ و لحنی فاخر و نثری پیچیده، ارادهی معطوف خود را بر پرسش و ماهیت وجودی انسان و فلسفهی هستی گمارده، پس اگر اثر هنری از یک فرد و بی همتایی او نشئت میگیرد، منطقی است که این موجود بی همتا، نویسنده، مالک تمام حقوق آن چیزی باشد که انحصارا از وی ساطع میشود.
میلان کوندرای چکسلواکی که بیش از دو دهه در کشور فرانسه بسر میبرد معتقد است بیشتر رمانهایی که در این دوره، پا به عرصهی وجود میگذارند بیرون از تاریخ رمان قرار دارند، اعترافات، زندگی نامهها، تسویه حسابها، انتقادها و خودگزارشی و بیملاحظگی، بحث و جدلهای سیاسی و مرگ بی سیرتها جملگی در قالب رمان، اینها چیزتازه یی نمیگویند، هیچ پروژهی زیباشناسانهیی در خود ندارند و به طرز وحشتناکی از نبوغ خالی هستند، هیچ تغییری در ادراکمان دربارهی هستی به وجود نمیآورند. کوندرا معتقد است هنر سرناچی دست به سینهی تاریخ نیست، هنر بوجود آمده تا تاریخ خود را خلق کند.
الهام عیسی پور