Press "Enter" to skip to content

موبایلگرافی، الهام از کانادا

0

زیبایی های طبیعت ما را به
زیبا بودن, زیبا فکر کردن,
زیبا حرف زدن و زیبا رفتار کردن
دعوت می کنند.


#موبایلگرافی، الهام از کانادا

امروز دمای هوا شده منهای ده درجه. رسیدیم به اوج زمستان. صبح که بیدار شدم لایه‌ی نازک از برف و یخ نشسته بود روی همه چیز. حتی روی دماغ‌ آهو‌هایی که برای دزدی آمده بودند توی حیاط پشتی. سه تا بودند. شهناز و عبود را می‌شناختم اما نفر سوم‌شان را نه. اصولا رابطه‌ی خوبی با آهوها ندارم. می‌آیند توی حیاط و مثل ماشین چمن‌زنی که تیغ‌اش کُند باشد، همه چیز را می‌جوند و می‌خورند. اما زمستان‌ که می‌شود جنگل پشتی کاملا خشک است و مجبورند بیایند توی حیاط من و علف‌های میمون را بخورند. تنها چیزی که در این زمستان سرد، سبز است و قابل خوردن. پرنده‌ها هم هستند. با آن‌ها هم رابطه‌ام خوب نیست. قاتل میوه‌های درخت انجیرند. انجیر‌ها هنوز سلام نکرده راهی خندق بلای پرنده‌ها می‌شوند. به ازای هر دو بار جیک‌جیک چهار تا انجیر می‌خورند.

امروز هوا رسیده به منهای ده درجه. باد هم می‌وزد و برف‌ها را مثل آرد می‌پاشد توی هوا و روح اسکیمو‌ها را رعشه درمی‌آورد. کمی قبل‌تر رفتم توی حیاط و دانه و ارزن و آت‌ و آشغال ریختم روی زمین برای دشمن‌های درجه‌ی دو. پرنده‌ها. آن‌ها که علف میمون به مذاق‌شان خوش نمی‌آید. حالا ایستاده‌ام پشت پنجره و چای احمد داغ می‌خورم و بیرون را نگاه می‌کنم. پسر هم تمرین موسیقی می‌کند و آهنگی می‌زند که از فرط فالش بودن نمی‌فهمم دریاچه‌ی قوی چایکوفسکی است یا سنگ صبور استاد خواجه‌امیری. اما هر چه هست، یک لایه‌ی معنادار به این فضای هیچکاک‌گونه اضافه کرده است. توی حیاط پنجاه‌ تا پرنده جمع شده‌اند و دانه می‌خورند. همین پرنده‌ها یک ماه دیگر که بهار بیاید، با هم گشنی می‌کنند و نسل‌شان چهار برابر می‌شود. شهناز و عبود هم آمده‌اند و علف‌های بی‌نوا را از بیخ می‌خورند. نفر سوم هم هست. تصمیم دارم اسمش را بگذارم سیاوش. اسم داشتن دشمن بهتر از اسم نداشتن آن است. همین‌ها هم ماه دیگر چند تا شنگول و منگول تحویل جامعه می‌دهند و مشکلات من را چهار برابر می‌کنند.

اما خب، الان من و پرنده‌ها و آهوها دشمن مشترکی داریم: زمستان. زمستان سردی که امروز زور آخر خودش را زده و هوا را رسانده به منهای ده درجه. باد و برف و کولاک هم دارد. اما خب، تا کی؟ تا ابد که زمستان نیست. این‌قدر در این خانه زندگی کرده‌ام که بدانم زمستان تنها فصل سال نیست و سه فصل دیگر هم داریم. من و عبود و شهناز و سیاوش و آن پنجاه پرنده این را خوب می‌دانیم. نه بابت امید الکی به رفتن زمستان. نه. چون قانون طبیعت است و هیچ فصلی ماندنی نیست. نه خوب و نه بد. همه‌ چیز محکوم به تمام شدن است. حتی این روزِ سرد و خاکستری و برفی. الان من هوای این چند تا مزاحم را دارم تا بهار بیاید. وقتی زمستان را دک کردیم، آن‌وقت با هم تسویه حساب می‌کنیم و قبل از بیدار شدن پرنده‌ها تمام انجیرها را می‌چینم و می‌خورم. قطعا در سه فصل دیگر غذا برای همه هست. من به آمدن بهار امید ندارم بلکه به آن معتقدم. فقط امیدوارم این سیاوش لااقل مجرد بماند و نسل‌اش را گسترش ندهد.
#فهیم_عطار

اشتراک از پریسا گندمانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *