?موسیقی?
نام اثر : عاشقانه ها
?خواننده : #محمد_نوری?
ترانه سرا: #فروغ_فرخزاد
ای شب از رؤيای تو رنگين شده
سينه از عطر توام سنگين شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگیها کرده پاک
ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در مزرع مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پربارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام ديگر ز دردی بيم نيست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
ای دل تنگ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پيش از اینت گر که در خود داشتم
هرکسی را تو نمیانگاشتم درد تاریکیست، درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سیهدل سینهها
سینه آلودن به چرک کینهها
در نوازش، نيش ماران يافتن
زهر در لبخند ياران يافتن
زر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنهٔ بازارها
آه، ای با جان من آميخته
ای مرا از گور من انگيخته
چون ستاره، با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو، تنهائیم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
جوی خشک سينه ام را آب، تو
بستر رگهام را سيلاب، تو
در جهانی اینچنين سرد و سياه
با قدمهایت قدمهايم براه
ای به زير پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گيسويم رااز نوازش سوخته
گونههام از هرم خواهش سوخته
آه، ای بيگانه با پیراهنم
آشنای سبزهزاران تنم
آه، ای روشن طلوع بیغروب
آفتاب سرزمينهای جنوب
عشق ديگر نيست اين، اين خيرگيست
چلچراغی در سکوت و تيرگيست
عشق چون در سينهام بيدار شد
از طلب، پا تا سرم ايثار شد
اين دگر من نيستم، من نيستم
حيف از آن عمری که با من زيستم
ای لبانم بوسهگاه بوسهات
خیره چشمانم براه بوسهات
ای تشنجهای لذت در تنم
ای خطوط پيکرت پيراهنم
آه، میخواهم که بشکافم ز هم
شادیم یکدم بيالاید به غم
آه، میخواهم که برخيزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای
اين دل تنگ من و اين دود عود؟
در شبستان، زخمههای چنگ و رود؟
اين فضای خالی و پروازها؟
اين شب خاموش و اين آوازها؟
ای نگاهت لایلائی سحر بار
گاهوار کودکان بيقرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته در خود، لرزههای اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا با شور شعر آميخته
اينهمه آتش به شعرم ريخته
چون تب عشقم چنين افروختی
لاجرم، شعرم به آتش سوختی