Press "Enter" to skip to content

نبرد شطرنجی دو شاه سیاه!

0

 

نگاهی به اجرای نمایش”روال عادی”

کاری از “مجید کاظم‌زاده مژدهی” و “رضا حقی” به قلم “ژان کلود کر‎یر” و ترجمه “اصغر نوری”


علیرضا طیاری

علیرضا طیاری، منتقد

یک کوک ناساز؛ ‌یک چشم حرام؛ ‌یک قلم نحس، ‌یک زبان چرب و یک عطش بلعنده‌ی آزادی و خراشنده‌ حریم خصوصی؛ معرف هویتی است که تماشا‌چی او را در جایگاه متهم می‌بیند. اما آرواره‌های “قدرتی سازمان‌ یافته”، افعی‌وار دهان باز کرده، تا به شکارش برود و او را چون موشی در تله‌ی اوراق صندوقی پرونده‌ی خودش، گیر انداخته است. اگر متهم را حشره فرض کنیم، بی‌تردید، بازپرس، “عنکبوتی” بیش نیست؛ با دهانی آغشته به بزاق لزج در حال شکار طعمه‌ی نحس خود. طعمه هر چه “فربه‌تر”، سفره “رنگین‌تر”!

آری!‌ یک “بازپرس جوان”، در حال ارزیابی، پرونده‌ی قطور ‌یک “لو دهنده” است.  لو دهنده‌ی که این بار ظاهرا خودش لو رفته است! شاید هم به دست خود، پاپوشی به قامت خبیث‌اش بافته!

آیا او به کار کندن خاک با ناخن‌های شیطانی برای چاله‌ای بوده که خود باید در آن بیافتد؟

“چاه نکن بهر کسی،‌ اول خودت، دوم کسی!”

اما “او” کسی است که جز خود، به هیچ کس نمی‌ماند!

یک میز،‌ یک صندلی، ‌یک بازپرس و ‌یک متهم و دو ردیف از نیمکت تماشاچی در طرفین و پیکان اتهامی که به سوی‌ یک “خبرچین” است. موجودی که با هزار گوش، مترصد “شنیدن” است و انگار هزار دست برای “نوشتن” هم دارد. نوشتنی از جنس جاسوسی و قلمی که شوم و نامیمون با اسم رمز و نامه‌های لودهنده به بازی سرنوشت‌ها می‌چرخد.

حرف از متن نمایش “روال عادی” است که بی‌شباهت به یک بازی شطرنج نیست؛ بازی شطرنجی اما تنها با دو مهره‌ی “شاه سیاه” که استراتژی حمله به عهده‌ی “مهره بازپرس” و دفاع از آن “مهره متهم” است. از این زاویه می‌توان صحنه‌ی این نمایش را صفحه‌‌ی شطرنجی دید که چالش دو قطب فکری منفی را در بر دارد. در این چالشِ میدانی استوار بر کلام و دیالوگ، “بُرد” از آن متهم است، اما نه به معنی برائت‌اش! متهمی که عاشق بازی آلوده‌ی خود است و کم‌کم آشکار می‌شود، بیش از آن که بترسد،‌ ترسناک است؛ و از پیش بر تمام برگ‌های نکشیده‌ی حریف، آگاهی دارد.

متهم این نمایش، ژوکری است که دست شیطان را از پشت بسته و هم‌اوست که “حقیقت‌یاب پیشین” را به خانه‌ی آخر سیاه بی‌پنجره‌ی “حصر” افکنده است!

نمایش با سوال و جواب بازپرس و خبرچین شروع می‌شود و ناباورانه تا پایان نیز با ضرب‌آهنگی یکنواخت ادامه می‌یابد. متهم این نمایش، شخصیتی دروغ‌پرداز و جهنمی است که بیمار‌گونه عاشق راپورت دادن است! او هرگز اعتبار این را ندارد که بخشی از مخاطبان را “همزادپندارانه” پشتوانه‌ی خود داشته باشد و البته پرواضح است که نویسنده‌ی متن نیز چنین قصدی ندارد.

پس ما با نمایش نمادینی از‌ یک سیستم فاسد روبرویم که بر مبنای تجسس و نظارت به لایه‌های اجتماعی، به خانه‌های مردم و حتی جمجه‌های‌شان، نفوذ نموده؛ و در رشدی ناپاک و هیولایی، حضور شوم خود را تحمیل کرده. و انگار هیچ تلاشی نمی‌تواند؛ این سیستم را که بندی است به پای آزادی؛ از جهان مجسم این نمایش، بزداید.

اگر مضمون متن را بکاویم، می‌توانیم به رسوب خاموش گوش‌های شنونده‌ای در بطن اجتماع و روابط آن برسیم که بی‌وقفه در حال پاییدن هستند.

اما متن ناگزیر به نتیجه‌گیری است، و این پرسش که؛ “پیروز نهایی این میدان کیست؟” تامل برانگیز است. در یک نگاه تاویلی باید کار را پوست کند و به مغز آن رسید.

از آنجا که در جهان این نمایش، آن که “پست‌تر” است، “برنده‌تر” است، شخصیت خبرچین که به کلاغ می‌ماند و دوزخی است،  با هوش شیطانی خود، به صحنه و بازپرس مسلط شده و انگار قرار است، تا ابد به بازی و هستی چرکین خود ادامه دهد.

شاید متهم علی‌رغم “پذیرش” اتهام‌اش و “اثبات” آنچه در ذهنیت این نمایش جرم خوانده می‌شود؛ به خاطر آزادی و فرار از مجازات‌اش؛ پیروز “میدان” باشد. اما بی‌تردید نمی‌توان مخاطب و تماشاچی را در این پیروزی و  برتری نسبی، سهیم دانست، چرا که تماشاچی به دنبال “سهم خود” از بازی و نظاره‌ی”خلق لحظات دراماتیک نمایش” است. بی‌تفاوتی به انتظارات حداقلی دوستداران تئاتر، البته جرم نیست! اما انتخاب یک متن که میزانسن‌هایش با همه‌ی تمهیدات صحنه آمیخته باشد، ‌می‌تواند راه کوتاه‌تری را برای برداشتن فاصله‌ها و کشاندن جمعیت به سالن‌های تئاتر پیش پای کارگردان و عوامل صحنه بگذارد.

دیالوگ نسبتا طولانی فاقد اوج و فرود؛ با ضرب آهنگی ‌یک‌سان، مهم‌ترین خصوصیت کاهنده‌ی این متن در اجرا است. متن نمایش “روال عادی” پرداختی ساکن؛ با کمترین فعلیت برای بازیگر و آفرینش آنات دراماتیک است که البته بعید می‌دانم کاری از کارگردان برای نجات این خمودی برآید.

شاید ‌یک اجرای رادیویی از این متن بتواند شنوندگان قصه‌ی شب را آماده‌ی خواب کند. اما به گمان نگارنده؛ حضور فیزیکی و نشستن در جایگاه تماشاچی، برای دیدن این نمایش چندان الزامی نیست و این تجربه‌ی نمایشی را با چشم بسته نیز می‌توان دنبال کرد.

“روال عادی” نوشته‌ی ژان کلود کر‎یر با ترجمه عالی “اصغر نوری” متنی است که به انتخاب “مجید کاظم‌زاده مژدهی” و “رضا حقی” کارگردانی شد. کارگردانی که اختیار دارد با انتخاب یک متن و اجرای آن مخاطبان تئاتر را برای دقایقی به جهانی دیگر ببرد؛  البته با به‌کارگیری همه‌ی امکانات اثرگذار صحنه.

اما وقتی متن، فاقد سازه‌های کافی برای پی‌ریزی و ریختمان اولیه بنایی است که باید با مهندسی کارگردان ساخته شود، نتیجه چنگی به دل نمی‌زند؛ زمان می‌سوزد و انرژی بازیگر هرز می‌رود. قرار نیست‌ یک دادگاه، بی حضور عوامل صحنه در این سطور داشته باشیم، “قضاوت” اما برای “خِرَد جمعی” کار مشکلی نیست. و البته قرار هم نیست وقتی گوش‌ها برای شنیدن باز است،‌ دهان‌ها برای گفتن بسته بماند!

به گمانم بازیگری که در نقش خبرچین ظاهر شد؛ با هدایت کارگردان می‌بایست تلاش بیشتری بر تداعی شخصیت هیولایی پنهان نقش خود می‌کرد؛ نکته‌ای که بر طراح بروشور نمایش، پوشیده نماند. باید به طراح بروشور این نمایش درود بفرستم؛ چراکه توانست با تشخیص تم کار و جاگذاری “کله کلاغ” بر بدنی” ناقص‌الخلقه” در فرافکنی متن و تم نمایش بکوشد. در این بروشور اسامی همکاران این اجرا به شرح زیر آماده است: بازیگران: محمد رسائلی ، نیکی بنی‌اسدی، دستیاران: هامون مرتضائی، نوید معلومی، طراح پوستر و بروشور: مهران کریمی، طراحی نور: مسلم خردمند، مدیر صحنه: امین خلیق معینی، عکاسان: علیرضا وحدی، حمید خیر اندیش، علی حقگوی، روابط عمومی گروه تئاتر جهش: قاسم دباغچیان. گفتنی است این نمایش ۱۷ مرداد الی ۱ شهریور 95 از ساعت ۱۹ در خانه فرهنگ و هنر ، پلاتو خانه کوچک نمایش شهرداری شهر باران روی صحنه رفت.

 

مروری بر عکس های نمایش “روال عادی” کاری از “مجید کاظم‌زاده مژدهی” و “رضا حقی”