Press "Enter" to skip to content

رؤیا…

0

✍️ بهرام معتمدى

✅مدینه فاضله من شهری است که خانه‌هایش از کتاب ساخته شده است.
در جوی‌های آبش کلمات روانند. میوه‌ی درختانش واژه و عبارت‌ها هستند و شهر بر ستونهایی از پاراگراف بنا شده.

?در انتهای بزرگراه حافظ نرسیده به میدان سعدی در خیابان نظامی به کتاب‌فروشی فردوسی می‌رسی، شلوغ‌ترین جای شهر.
انسان‌ها با شادی منتظر سر کشیدن جرعه‌ای از کتابی جدید هستند.

?اسم دختران شهرم پروین و فروغ و پسرانش نیما و سهراب که همگی شاملو را از بر دارند و در دست هیچکدامشان به جز گلستان و بوستان نمی‌بینی و در جشن تولدشان کتاب قسمت می‌کنند.
حالِ دلِ همشهریانم خوب است و با هم مهربان هستند.

?اما در آن سو
بازار خلوت است و تنها فست فودی شهر ورشکسته شده. موبایل و تبلت خریدار ندارد. کلانتر شهر از بیکاری افسرده شده
و هیچ کس آدرس قاضی را نمی‌داند.

?در رویای من هیچ کتابی نخوانده نمی‌ماند و بر هیچ دفتری گَردی از خاک نمی‌نشیند و درختان خوشحال از کتاب شدن هستند و در سر خط خبرها کتاب خوانده می‌شود.
حال دل همه ما خوب است و این بار تو باور بکن.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *