Press "Enter" to skip to content

فریده لاشایی

0

فریده لاشایی (زاده ۱۳۲۳, شهر رشت – درگذشت ۶ اسفند ۱۳۹۱) نقاش نوگرای، نویسنده و مترجم ایرانی. او را به پرده‌های انتزاعی معاصرش می‌شناسند. مهمترین کتاب او رمان شال بامو است و از دیگر آثارش می‌توان به ترجمه نجواهای شبانه ناتالیا گینزبورگ و گلهای هیروشیما از ادیتا موریس اشاره کرد. ناصر تقوایی قصد داشت فیلمی دربارهٔ زندگی و آثار او بسازد که با فوت فریده لاشایی این پروژه متوقف شد.

وی در سال ۱۳۲۳ در شهر رشت متولد شده‌است. پس از تحصیلات دبیرستانی به آلمان سفر کرد و پس از گذراندن مدرسهٔ مترجمی در مونیخ، به تحصیل در رشته هنرهای تزیینی در وین پرداخت. پس از اتمام این دوره مدت دو سال در کارخانه Reidel در جنوب اتریش به طراحی کریستال پرداخت و برخی از طرح‌هایش در استودیو روزنتال روی گلدان‌های چینی پیاده شده‌است.

فریده لاشایی

نقاشی‌های فریده لاشایی را می‌توان نمونه‌ای از حضور هنر گذشته در هنر معاصر به شمار آورد. حضور همان سفسطه‌های اندوهناک طبیعت که از اوخر سدهٔ هفدهم در آثار نقاشان شمال اروپا چهره نمایاند.

حضور سنت کارکرد رسانهٔ نقاشی که از روزگار سزان به این سو بر جسمانیت رنگ تأکید ورزیده‌است. حضور همان سنتی که بر خط و رنگ‌های به هم آمیخته و فرم‌های نامنتظر تأکید دارد و سرانجام، حضور سنت نقاشی خاور دور همه و همه در آثار لاشایی حس شدنی است و با این همه نگاه او به طبیعت نگاهی نو و امروزی است.

سازهٔ نقاشی‌های لاشایی زمین و درخت و گل و گیاه و در یک کلام عناصر طبیعت است. زبانش نیز کم و بیش سنتی است اما او این توان را دارد که به این زبان لهجه‌ای نو و روزآمد بدهد. نمی‌خواهد با این زبان گزارش و روایتی از جهان و طبیعت به دست دهد. نقاشی‌هایش نه تصویر ظاهری جهانی است که به چشم دیده می‌شود. نه ایماژ جهانی رؤیایی است. آنچه لاشایی به نمایش می‌گذارد یادگارهای نگاهی گذرا به چشم‌اندازهایی است که تنها با نیروی تصور می‌توان به آن‌ها دست یافته نا با خیال پردازی.

هدف لاشایی بر پرده آوردن ظاهر طبیعت به شیوه و روشی خاص نیستَ به نمایش بخش و برشی از طبیعت نیز نمی‌پردازد. با این همه اثرش نوعی ترجمان احساس طبیعت است. احساسی که سخت واقعی و بی‌خدشه جلوه می‌کند و شکل حضور نقاش در برابر طبیعت را به خود می‌گیرد. طبیعتی که لاشایی تصویر می‌کند اهمیتی متافیزیکی دارد و بازتاب نوعی آگاهی درونی است. گوشه‌ای از یک چشم‌انداز کلی است که گویی در بی‌زمانی مطلق نقاشی شده‌است. طبیعتی که در پیوند با کشمکش‌های درونی انسان مطرح می‌شود و دست کار نقاشی است که حیرت‌زده در برابر بی‌کرانگی و غنای طبیعت، تمام تجربه‌های هنری خود را بر پرده می‌آورد تا مکر تصویرگر لحظات پادرگریز آن باشد. منظره پردازی همیشه ادبی و روایی بوده‌است اما چشم‌اندازی که لاشایی به نیروی تصور خود به تصویر درمی‌آورد بی‌زمان و بی‌روایت است و جزئیات آن، همان گونه که خاطرهٔ چشم‌انداز محو می‌شود، در فضای پرده مستحیل می‌شود و مرزهای مشخص اشیاء و عناصر طبیعت از میان می‌رود. حتی هنگامی که به رشد علف و گیاه و شوق رفتن و رهیدن می‌پردازد نیز سکوتی وهمناک بر کارش سایه می‌افکند و انگار همه چیز خود را تسلیم ضرباهنگ مرگ آور زمان کرده‌است. از همین رهگذر هم هست که گیاه زنده را در هیئت عنصری بی‌جان در یک اثر تجسمی نقاشی می‌کند. لاشایی هرگز سر آن ندارد که نگاه خود را بر جزپیات و عناصر طبیعت متمرکز کند، نمی‌خواهد بیازماید و محک بزند. می‌خواهد طبیعت را به صورتی مبهم و نمادین و به شکلی شاعرانه و حسی تصویر کند. می‌خواهد به سنت نقاشان چینی و خاور دور به گونه‌ای نقاشی کند که فضای چشم‌اندازهایش احساس شود. با درهم آمیختن و درهم دواندن رنگ. تصویری سیال از طبیعت به دست می‌دهد و چشم‌اندازی نقاشی می‌کند که در آن ردپای چندانی از نشانه‌های آشنا و تعارف طبیعت دیده نمی‌شود اما احساس طبیعت و نشانه‌های ساختن و انهدام مداوم و نیروی درونی آن حس شدنی است.

در نقاشی‌های لاشایی احساس کولی‌وار بی‌انکه به پذیرش فرمی خاص تن دهد در فضای پرده سرگردان است و گه گاه به گونه‌ای گذرا و پادرگریز در فرم‌های گوناگون جلوه می‌کند تا حضور آن‌ها را توجیه کرده باشد. از همین رو در آثارش جاذبه‌ای وجود دارد که گاه به سبب هنر است و گاه به علت احساس و یا آنچه امانوئل کانت آن را معادل زیبایی می‌نامید.

 

نقاشی حاضر، از مجموعه درختان فریده لاشایی است که دغدغه های رمزآلودِ زنانه اش در پرتو خطوطی آنی بر پرده بوم ، ساری و جاری می شوند و دنیایی تغزلی را می‌آفرینند که در گریزِ ظاهرفریبِ دنیایِ جسمانی، به دنبال بیان تعالیِ روح آدمی است. در پسِ نقاشی‌های لاشایی، می‌توان تجسد اشعار تغزلی و ازلی را یافت که گویی منجمد می‌شوند و برای لحظه‌ای رخ می‌نمایند. برخلاف برخی دیگر از آثار بجای مانده از این هنرمند که از فرم «معنادار» می‌گریزند، در این اثر می‌توان دورنمایی از ظاهر درخت را یافت، اما پس از لحظه‌ای، درخت، معنایی «مثالی» یافته، از دنیای «جسمانی» می‌گریزد و به عالم «روحانی» باز می‌گردد. لاشایی به دنبال تأثیرپذیری از اندیشه «فاصله گذاری» برتولت برشت، در پیِ آن است که هر مفهوم را در ذهن مخاطبش آشنایی زدایی کند و درختانش را آن‌گونه شکل می‌دهد که در عین درخت بودن، از فرم متعارف، فاصله می‌گیرند. درختانی فرازمینی که ریشه در آسمان دارند و پیراسته شده از برگ، عریانیِ با وقار اندیشه‌ای زنانه را با خشونتی از جنسی لطیف، دست نیافتنی و آزاد، به رخ می‌کشند. خصوصیات دوگانه لطافت در عین جسارت، از ویژگی‌های بارز نقاشی‌های لاشایی است. بیننده در تجربه‌ای نفس‌گیر، با درگیری عاطفی دو عنصر «والایی» و «زیبایی» رو‌به‌رو می‌شوند که در پس خطوط سیال، روان و در عین‌حال قدرتمندِ هنرمند، پنهان گشته‌اند. لاشایی، استادانه از تنالیته‌های سرد در این تابلو بهره گرفته تا درختانی را در دنیایی دیگر تجسم بخشد و بیننده را به سفر و جستجو در پس هر رنگ و خط ترغیب کند. شاید هر کس از ظن خود یارش شود و به پیچیدگی‌های رازآلود اندیشه‌اش دست یابد. به‌کارگیری هنرمندانه رنگ، اندیشه را به پروازی نرم در تابلو سوق می‌دهد؛ رنگ‌های تیره قهوه‌ای و سیاه از عمق سفیدی مقدس‌گون بوم بیرون می‌آیند، نور رنگ پریده صبح در بین شاخه‌ها می‌خزد و آبیِ خنک چشمه، بر پای درختان جاری می‌شود. اوج که بگیری شاید، پرنده‌ای کوچک را در پس شاخه‌ای بیابی. نقاشی‌های فریده لاشایی در بسیاری از مجموعه‌های شناخته‌شده جهان حضور دارند از جمله در مجموعه‌‌های موزه ملی هنرهای زیبا در لاوالتا، بنیاد هنری دیا در دهلی، دویچه بانک و کامرز بانک آلمان، مجموعه عمومی دمنگا در بازل و موزه هنرهای معاصر تهران موجود است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *