Press "Enter" to skip to content

شعری از شیرکو بیکس

2

مگر من از وطنم چه می‌خواستم ؟!
به غیر از نانی و
گوشه‌ای امن و
جیبی با حرمت و
بارانی از عشق !
پنجره‌ای باز
كه آزادی و عشق به من دهد ؟!
من چه می‌خواستم ؟
در اين حد، كه به من نداد !؟
برای همين
نيمه شبی
دری را شکستم و رفتم
برای همیشه رفتم….

 

 

ارسال از: کامران رضایی

 

ترجمه‌ي ديگري از اين شعر را با هم مي‌خوانيم:

من
از این سرزمین چه خواستم
جدا از تکه‌ای نان
گوشه‌ای سرشار از اطمینان
جیبی سیر…و
مُشتی آفتابِ آرام…
بارانی از دوست داشتن و
پنجره‌ای باز به سوی آزادی و عشق.

من بیش از این چه خواستم
که هرگز…نبود.
تا که نیمه شبی
دروازه‌ای را شکستم رفتم
…برای همیشه رفتم.

شعر: شیرکو بیکس
ترجمه: علی_رسولی

  1. narin narin

    مشتی آفتاب آرام رو فراموش کردین یا حذف کردین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *