هادی میرزانژاد موحد
▫️بنیتو موسلینی، رهبر حزب ناسیونال فاشیست ایتالیا، زمانی گفتهبود: «حکومت بر ایتالیاییها دشوار نیست، اما بینتیجه است!»
این گزاره میتواند امروز برای رشتیها صادق باشد. تصویر و انگارهای که امروز برای #رشت شکل گرفته، چنین است: «شهری رهاشده و آشوبزده و در عین حال چندپاره که قادر به تصمیمگیریِ جمعی و کامل کردنِ طرحها نیست. شهری که در آن بدعتهای بیپایه و بدون تفکر، با فلجِ کامل دستگاه اداری، فساد و رقابت شدید، درآمیخته است. شهری که دلبستگی به زیبایی و فرهنگ را از دست داده است و مشتاقِ رفتن بهسوی مدرنیتِ بدونِ فرهنگ است. این با تمایلِ رشتیها به صرفاً گذران زندگی، بدون پیوند واقعی با گذشتۀ خود یا تصوّری روشن از آینده، همراه شده است: ما زندگی خوبی داریم و کاری به کار دیگران نداریم. انتظار نداریم چیزی روبهراه شود، اما سعی میکنیم خودمان را با این وضعیتِ ناکارآمد تطبیق دهیم.»
ناظران بیرونی هم با تمسخر و شگفتی به ما مینگرند، بیآنکه دریابند این مردم، که به قواعد شهروندی و مدیریت شهری چنین بیاعتنا هستند، زادۀ ناسازگاری بین سیستمی ناکارآمد و قوانینی معیوب و لبریز از تبصرههاییاند که بر قوانین اصلی میچربند. مردمانی که همیشه آمادۀ بخشش و فراموشکاریاند و مادامی که همۀ ما این عقیده را بپذیریم که همگی گناهکاریم، دقیقاً به سببِ همین ناگزیریِ اندوهبار، آمادۀ بخشیده شدنیم.
از منظر بیرونی، ما سرزمینی رویایی اما به شدت مغشوشیم. آنها ما را شهری مفرّح با بقایی از «فرهنگی پیشرفته» میدانند که هنوز در «غرورِ کاذبِ این فرهنگِ پیشرو» غنوده است. شهری متمدن و بافرهنگ که مدام در معرض تهدید عوامگرایی و اقتدارگرایی است. «شهری که در دهههایی نهچندان دور، فرهنگی پیشرو و چهرهای درخشان از خود ارائه داد، اما نتوانست از آن بهمثابه سکوی پرشی برای دستیابی به توسعۀ مدنیِ به راستی مدرن بهره ببرد.»
دوازدهم دی ماه، #روز_رشت است. روزی که با بَزک و بَنر، به سیرکی بدل شده است که گردانندگان آن، خود را در پشتِ چادرِ رنگارنگ و در هیاهوی سوت و کفِ تماشاچیان سرخوشش پنهان کردهاند. شهری که پنج ماه است «شهردار» ندارد و همچنان خوشحال است. تاسفبار آنکه روزِ جشنِ شهر، به «بزرگداشتی کُلی و سخیف» بدل شده است و تاسفبارتر آنکه شهروندانی از همین شهر برای این مضحکه «کنسرت» میدهند، «سخنرانی» میکنند، «نمایشگاه» برپا میکنند و در این بالماسکه شریک میشوند!
اوضاع اصلاً خوب نیست. باید این واقعیت را پذیرفت که «اگر گذشتهای وجود دارد که بتوان به آن افتخار کرد، گذشتۀ دوری است که عمدتاً هنر و یادمانها، طبیعت و چشماندازها را دربر میگیرد، اما حتا این نشانهها هم به سبب منافع اقتصادی که به ساخت و سازهای سوداگرانه و معاملات و زدو بندهای باندهای قدرت منجر شده است، بهشدت آسیب دیدهاند.»
دیگرانی که برای سیاحت به رشت میآیند، دیدگاههای متفاوتی دارند که از واقعیت بهدور است. «آنها برای گردشگری به این شهر میآیند و تعطیلات خود را با خوب خوردن و نوشیدن و آسودهخیالی سپری میکنند.» اما اینجا شهری است که طبقۀ سیاسی سُست و بیهویتی دارد، محیطزیستِ آن بهشدت در معرض نابودی است و فساد و نابسامنی در آن رایج است. تنها کُنشِ فرهنگیِ جمعی آن به «ستایش از مفاخر گذشته» محدود شده است، که آن هم در ماههای اخیر توسط دستگاهها و نهادهای دولتی مصادره شده و بهشکل بیمایه و خالی از هویتی در حال تکثیر است، چنان که 9 دستگاه دولتی از برنامهریزی درست برای برگزاری یک برنامۀ پاسداشت ساده عاجزند و تنها برای عکس یادگاری گرفتن در کنار مفاخر، به یکدیگر تنه میزنند.
«گرچه رشت برای بازدیدکنندگانش همچنان لذتبخش و خوشمزه است، اما هیچ امکانی برای آیندهای ستایشآمیز و عزتمند ندارد؛ گذشتهای که از هر جهت بیشتر موردِ ستایشِ دیگران است تا خودِ رشتیها.»
اگر میشد از شهرها «عذرخواهی» کرد، در اینصورت ما شرمندهترینِ مردمان پیشِ شهرمان بودیم. شهری که هیچکس و هیچ گروهی حاضر نیست، برای دستیابی به منافع کوتاهمدت خود، حتا ذرهای از اصول شرمآور خود عدول کند. شهری که هنوز یک تاریخ جامع مدوّن ندارد که بتوان به دست فرزندانش داد، تا بدانند در کجای جهان ایستادهاند.
رشتِ امروز، شهری سرخورده و ناامید است و نمیتوان آن را در پشتِ بالماسکههایی مانند «روزِ رشت» پنهان کرد. «اگر امیدی به آینده وجود داشته باشد، باید با بازگشتِ درازمدت و دشوار به دموکراسیِ نمایندگی بر پایۀ یک مشارکت جمعیِ از پایین، به آن دست یافت.» چیزی که با روحیۀ امروز مردمِ شهر، بعید است بهزودی بتوان به آن دست یافت. پس عجالتاً مرثیهای در رثای رشت بایستهتر است تا جشنی در ستایش آن!
* گزارههایی از این متن با نگاهی به کتاب «تاریخ ملل» از پیتر فورتادو بازنگاری شدهاست.
عکس از عليرضا طياري