Press "Enter" to skip to content

آخرین دختر / روایت دهشتناک نادیا مراد از جنایات وحوش داعش

0

 

همه‌ی اعضای داعش با من ظالمانه رفتار کردند، و تجاوزهایشان همیشه مثل هم بود. ولی مردانی که به من تجاوز کردند، تفاوت های کوچکی با هم داشتند که در خاطرم مانده است. حاجی سلمان بدترین‌شان بود، تا حدودی به خاطر اینکه او اولین کسی بود که به من تجاوز کرد و تا حدودی هم به خاطر اینکه او طوری برخورد میکرد انگار از من متنفر است. اگر سعی می‌کردم موقع تجاوز چشم هایم را ببندم، کتکم میزد. برایش کافی نبود که فقط به من تجاوز کند بلکه تا جایی که می‌توانست تحقیرم می‌کرد، شست‌های پایش را عسل می‌مالید و مجبورم میکرد ليس شان بزنم یا مجبورم میکرد لباس‌های مختلف برایش بپوشم…

بعضی مواقع، فقط تجاوز است و نه هیچ چیز دیگری. روز عادی همین است. نمیدانی نفر بعدی کیست که در را باز و به تو تجاوز می‌کند، فقط این اتفاق می‌افتد و فردا ممکن است بدتر هم باشد. بعد دیگر دست از فکر کردن به فرار یا دیدن دوباره ی خانواده‌ات برمی‌داری . زندگی گذشته‌ات تبدیل به یک خاطره‌ی دور می‌شود، مثل یک رویا. بدنت به تو تعلق ندارد، و انرژی نداری تا حرف بزنی یا مبارزه کنی یا به دنیای بیرون فکر کنی. فقط تجاوز است و کرختی و بی‌حسی ناشی از پذیرش این موضوع که الان زندگی‌ات این است…

خانواده‌ها در عراق و سوریه زندگی عادی‌شان را داشتند در حالی که ما شکنجه و تجاوز می‌شدیم . آن‌ها ما را می‌دیدند که با اسیرکننده‌مان در خیابان ها راه می‌رفتیم و دور هم جمع می‌شدند تا اعدام افراد را تماشا کنند. نمی‌دانم که هر کدام از آن افراد چه احساسی داشتند. بعد از آزادسازی محل که در اواخر سال ۲۰۱۶ شروع شد، خانواده‌ها از سختی و مشقت زندگی تحت سلطه‌ى داعش گفتند، از این که چقدر تروریست ها ظالم بودند، و … ولی وقتی من در موصل بودم، زندگی مردمی که آنجا بودند، عادی و حتی خوب به نظر می رسید…!

با کسی که می خواست به من تجاوز کند، نمی‌جنگیدم؛ فقط چشم‌هایم را می‌بستم و آرزو می‌کردم که تمام شود. مردم مدام به من می‌گویند : «اوه، تو خیلی شجاعی» و من جلوی زبانم را می‌گیرم هرچند دلم می‌خواهد حرف‌شان را تصحیح کنم و بگویم در حالی که بقیه‌ی دخترها به متجاوزان‌شان مشت می‌زدند و مهارشان می‌کردند، من فقط گریه می‌کردم. دلم می‌خواهد بگویم: «من مثل آنها شجاع نیستم» ولی نگرانم که مردم درباره‌ام فکرهایی بکنند. گاهی اوقات این طور احساس میکنم که همه چیزی که مردم علاقه مندند در مورد این نسل کشی بدانند، تجاوز جنسی به دختران ایزدی است، آنها داستانی از یک مبارزه می‌خواهند. ولی من می‌خواهم در مورد همه چیز، کشتار برادرانم، مفقود شدن مادرم، و شستشوی ذهنی پسرها حرف بزنم؛ نه فقط تجاوز…

به سخنرانی عادت کرده‌ام و دیگر تعداد زیاد حضار وحشت زده‌ام نمی‌کند. داستانم، که صادقانه و غیراحساسی گفتم، بهترین سلاحی است که علیه تروریسم دارم و قصد دارم آن قدر از آن استفاده کنم تا آن تروریست ها به دادگاه آورده شوند. هنوز کارهای زیادی باید انجام شود. رهبران مذهبی و بخصوص رهبران مذهبی مسلمان باید بایستند و از افراد مظلوم حمایت کنند.
سخنرانی کوتاهی کردم. بعد از اینکه روایت داستانم تمام شد به صحبت ادامه دادم. به آنها گفتم مرا برای سخنرانی کردن بار نیاورده‌اند. گفتم که هر ایزدی می‌خواهد داعش برای نسل‌کشی تحت محاکمه قرار بگیرد، و این به قدرت آنها بستگی دارد که کمک کنند از مردم آسیب‌پذیر در سراسر دنیا محافظت شود. گفتم که می خواهم به چشم های مردانی که به من تجاوز کردند نگاه کنم و ببینم که آنها به محکمه‌ی عدالت آورده شده‌اند. از همه مهم‌تر، گفتم که می‌خواهم آخرین دختر دنیا باشم که داستانی مثل خودم دارد…


در سرزمین ما اول زن‌ها بیدار می‌شوند،
بعد آفتاب طلوع می‌کند؛
چون آفتاب را زن‌ها می‌زایند …!
“ضرب المثل ایزدی”

 

اشتراک از: بابک

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *