هوشنگ ابتهاج، ملقب به سایه، نود ساله شد. مبارک است. می گویند که سایه خاتم غزل سرایان معاصر است. درست است. حافظ غزل فارسی را به کمال رساند و بعد از سایه نیز کسی بهتر از او غزل نسرود. البته جای این سوال باقی است که وقتی حافظ داستان را تمام کرد، دیگر چه نیازی به غزل سرایان دیگر است؟ خب با اندکی تسامح می توان گفت:حافظ زمانه خود را سروده است و سایه نیز از این قالب کهن برای بیان دغدغه های روزگار خود سود می برده است. نگارنده تخصصی در شعر ندارد و خواننده حرفه ای شعر نیز به حساب نمی آید. هدف از این یادداشت نیز واکاوی شعرهای سایه نیست. اما می توان از حرفه ای های شعر پرسید که آیا سایه معاصر خود بوده است؟ جدا از این، خرده گیریی هایی درباره کتاب پیرپرنیان اندیش و صحبت های سایه دارم که مایلم در این یادداشت طرح کنم.امیدوارم که دوستداران سایه ناراحت نشوند. احترام سایه واجب است، اما …….
پیری فقط زوال جسم نیست و در مواردی می تواند نوعی تزلزل روانی و توهمات دن کیشوتی نیز باشد. مثلا پاره ای از اشخاص مسن دوست می دارند که خود را در گذشته نه آنچنان که بودند، بلکه به گونه ای که دوست می داشتند، تصور کنند. مثلا مدام خود را می ستایند و از زیبایی و تیزهوشی و دانایی و توانایی خود یاد می کنند و از جوانان می خواهند که گذشته ی آن ها را چراغ راه خود قرار بدهند تا در زندگی کامیاب شوند. این نوع فخر فروشی مادام که به حوزه ی شخصی افراد مربوط می شود، اشکالی ندارد و ضرری به بار نمی آورد. اما وقتی به جعل تاریخ می انجامد، یا هویت دیگران را به ریشخند می گیرد، یا تصویری دروغین از حوزه های مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ارایه می دهد، دیگر جای چون و چرا دارد و قابل تحمل نیست. چون این توهمات نارسیستی و دن کیشوتی، منجر به جعل تاریخ می شود، یا این که چهره های حقیقی و حقوقی را مخدوش می کند، یا این که مفاخر ملی را به زیر سوال می برد. سایه در کتاب پیر پرنیان اندیش، خود را در مرکز جهان فرض می کند، تمام امتیازهای هنری و فکری و انسانی را فقط به خود نسبت می دهد، و تقریبا از تمام چهره های شاخص دوران خود به زشتی یاد می کند:
فروغ فرخزاد شاعر بی استعدادی بود که به کمک ابراهیم گلستان فیلم می ساخت و شعر می سرود.
هیچ کس شعرهای نصرت رحمانی را جدی نمی گرفت و فقط گاهی نادر نادرپور، به خاطر پاره ای از بند و بست های پشت پرده، از او تعریف می کرد.
مهم ترین هنر شاملو لطیفه گویی و حاضر جوابی و طنازی بود.
هگل می گوید نفی همان اثبات و اثبات همان نفی است. وقتی می گوییم روز است، یعنی می خواهیم بگوییم شب نیست. سایه می گوید شاملو فقط طناز است، تا بگوید شاعر نیست. حتا شهریار نیز، که به ظاهر همدم و مرشد و رفیق اش بود، از گزندش مصون نمی ماند و او را به شکل پیرمردی زشت و کثیف و خواب آلود به تصویر می کشد. یا از این هم فراتر می رود و می گوید که براساس مطلعی از او شعری ساخته است و این بهترین شعر او بوده است. یعنی که محترمانه استاد و مراد خود را به سرقت ادبی متهم می کند. سایه در سال های قبل از انقلاب، مسئول واحد شعر و موسیقی تلویزیون بود. قطبی در آن دوران رییس رادیو وتلویزیون بود و به گفته دوست و دشمن این سازمان عصر زرین خود را در آن ایام طی می کرده است. اما سایه به گونه ای از قطبی یاد می کند که انگار کارگزار و فرمانبر او بوده است. یا از محمد رضا شجریان، نه به عنوان خواننده ای خلاق و هنرمند، که بیش تر به عنوان فردی آزمند و پول دوست یاد می کند. این مشکل البته فقط به سایه مربوط نمی شود و اغلب کسانی که در سال های سالمندی خاطره می نویسند، از خود چهره ای آرمانی می سازند و رقبای خود را یا به حاشیه می رانند، و یا به شکل ضدقهرمان و بدمن در می آورند. احترام سایه به جای خود محفوظ، اما غلط غلط است و منتقد هر جا که غلط ببیند باید با جسارت بگوید که غلط نگویید.
نقاشي:
عليرضا طياري، کپي آزاد از اثر Joel P Hille :
اصل اثر:
https://www.instagram.com/p/BlVMs1NhAMn/?igshid=jiaxo3hucdkk