Press "Enter" to skip to content

شعر تازه‌اي از صديقه کشتکار

0

زدم قید تو را و قید من را زد غزل کم کم
گرفتم بی تو شبها زانوی غم در بغل کم کم

تو را می خواستم ، مانند یک گل ساقه ی خود را
ولی افتاد بین عقل و دل، جنگ و جدل کم کم

شکستم با نگاه اخم آلودت سحرگاهی
گرفتم گرچه از کندوی لبهایت عسل کم کم

هوایت را کشیدم با تمام سردی ات بالا
که در خونم شدی آهسته و پیوسته، حل، کم کم

درخت و کوچه و بازار و مردم عاشقت هستند
چه آشوبی به راه انداختی در این محل کم کم

دلم می لرزد و گم می کنم هم دست، هم پا را
که می افتد به جانم با قدمهایت گسل کم کم

نمی دانستم این احساس دورت می کند از من
نفهمیدی که می میرم از این عکس العمل، کم کم

#صدیقه_کشتکار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *