Press "Enter" to skip to content

شهر باران…

0

 

ابرِ آبستن ز اشکِ شهر باران مثل قبل
می کشد بی چتر من را در خیابان مثل قبل

خاطراتت می وزد مثل نسیمی در دلم
می دوم سمت قرارِ سبزه میدان مثل قبل

ابِر رشتم گریه دارد چشمهای آبی ام
عاشقت هستم ببین خیلی، فراوان مثل قبل

رشت را زیر و زبر کردم نشانی از تو نیست
کاش می دیدم تو را توی خمیران مثل قبل

صیقلان، گلسار، سام و بیستون ، ملاسرا
نیستی با من تو حتی توی لاکان مثل قبل

تو همان تک مصرع پنهان اشعار منی
من پریشانم ، پریشانم، پریشان مثل قبل

نیستی اما هوای رشت شاعرگونه است
رشت عاشق پیشه ای در کل ایران مثل قبل

 


قدم زدم به هوای تو سبزه میدان را
کجا ز یاد برم بی تو طعم باران را

به صیقلان بدون تو راه کج کردم
چقدر با تو گذشتم همین خیابان را

چقدر با تو لب آب را وجب کردم
چقدر رد شده ام پل درب و داغان را

چقدر ملتمس خواهر امام شدم
که دیده است چنین آدمی پریشان را؟

به تکیه ها و به دانای شهر رو کردم
چه دیده اند ز من؟ گریه ی فراوان را

به روزهای بدون تو رشت مشغول است
چگونه تب نکنم سردی زمستان را؟

به رودخانه ی زرجوب زل زدم دیدم
همیشه عمر هدر رفته ی گریزان را

تو سهم شعر منی آنچنان که ماه و شب
بیا که گل بنشانم تمام گیلان را

اگر به دست من افتی دوباره، می بینی
میان خنده ی من رنگ سیب لبنان را

درون مشت یکی تکه ابر خواهم برد
اگر که سر بگذارم شبی بیابان را

 

عکس

: بهناز فاضلی

شعرها: صدیقه کشتکار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *