Press "Enter" to skip to content

خواب های یک آدم با دو دنیای متفاوت (اين گفتگو براي اولين بار در سايت هفت هنر منتشر مي‌شود.)

0

متن کامل  گفتگوی استاد اردشیرپژوهشی  با حمید بهرامی هنرمند ایرانی مقیم آمریکا

حمید بهرامی، فارغ التحصیل رشته نقاشی از دانشگاه هنر تهران است که از سال ۱۳۸۷به امریکا مهاجرت کرده است. برنده بهترین فیلم انیمیشن خارجی از گردهمایی سالانه اسیفای آتلانتا ۲۰۰۸، کسب عنوان اثر برگزیده و مدال برنز از جشنواره یومیوری شیمبون سال ۱۹۹۴ ژاپن و برنده بهترین فیلم ایرانی از پنجمین دوسالانه بین المللی انیمیشن تهران ۱۳۸۶ بخشی از افتخارات وی است. بهرامی در حال حاضر به عنوان طراح مفهومی همکاری خود را با برخی شرکتهای تولید انیمیشن در امریکا ادامه می‌دهد.

آبان نودوپنج حمید بهرامی برای برگزار کردن نمایشگاهی از آثارش  به تهران آمده بود. بعداز سال ها فرصت دیداری دست داد و در این دیدار گفتگویی مفصلی داشتیم بخش ابتدایی این گفتگوبا عنوان “خواب های یک آدم با دودنیای متفاوت” در دوهفته نامه ی هنرهای تجسمی تندیس چاپ شد(تندیس شماره 337 آبان 95) اما به زعم من، حمیدبهرامی و بعضی از دوستان که متن کامل گفتگو را خواندبودند بخش دوم گفتگو دربرگیرنده ی  مطالب مهم تری بود و به قول معروف گفتگو در نیمه ی دوم، گل انداخته و خواندنی تر شده بود. به هر روی بخش دوم این گفتگو منتشرنشده باقی ماند تا امروز. اخیرا دوباره آن را مرور کردم و دیدم اگرچه مدتی از این گفتگو گذشته اما موضوع بحث وآنچه که گفته و شنیده شده هنوز از تازگی و طراوت برخوردار است و خاص یک مقطع زمانی محدود نیست که تاریخ مصرف داشته باشد. به همین جهت برای انتشار دوباره ی آن به صورت کامل اقدام کردم.

 ازحمید بهرامی به خاطر وقتی که گذاشت، از مصطفی مکبری به خاطر دراختیار گذاشتن عکس حمید بهرامی با تصویرمردکابویی، ازدوست فرهیخته ام علیرضا طیاری، سردبير سايت هفت هنر به خاطرهمت بلند و لطف بی کران شان ممنونم.

                                                                                                  اردشیر پژوهشی

                                                                                       بهمن هزاروسیصد ونودو هشت       


– می خوام یه سوال کلی مطرح کنم و اون اینکه آیا حمید بهرامی از مسیری که برای زندگی انتخاب کرده – یعنی هنر وحرفه ی هنری- به طور کلی  راضی هست یانه؟

بله قطعا راضی هستم. دلیل اصلی این رضایتمندی هم اینه که هنرو حرفه ام در هم ادغام شده اند. هیچ چیز بهتر از این نیست که شما هر روز با جدیت به کارو تجربه هایی بپردازید که شبیه تفریحات اخر هفته تون  باشه و تازه بابت این تفریحات وتجربیات  روزانه  درامد هم داشته باشید. بنظر من همه اون عده ادمهایی که از کارشون لذت میبرند طعم گواراتری از زندگی  رو میچشند. خوشبختانه برای من هم این شرایط فراهم شده پس اگر در شرایط یکسان دوباره قرار باشه زندگی کنم باز هم همینکار رو پیش میگرفتم چون هم من  وشماکار دیگه ای به جزء این کار رو نمی تونستیم انجام بدیم…در ارتباط باخودم کاملا مطمئنم…من بچه که بودم  آرزو داشتم هنربخونم چون از چهارم پنجم ابتدایی بوسیله یکی از پسر عموهام که همیشه نقش راهنما رو برام داشت با فضای هنرستان هنرهای زیبا اصفهان آشنا شده بودم، ایشون همیشه به من می گفت :” هنرهای زیبا   جاییه که تو باید توش درس بخونی…”از بدِماجرا ما اصفهان نبودیم و جنوب زندگی می کردیم…

-اهواز هنرستان نداشت ؟

– اهواز هنرستان نداشت ومن به اجبار رشته ی علوم انسانی رو شروع کردم.  البته  این ماجرا چهار ماه بیشتر دوام نیاورد . یادمه در یک بعد از ظهر جمعه  کسالت بار تصمیم خودمو گرفتم و تمام جراتمو جمع کردم و به پدرم گفتم که یا  درس نمی خونم ومی رم یه کار وحرفه ای یاد می گیرم یا اگه قراره درس بخونم باید  برم  هنر بخونم…پدرم مکثی کرد و سال بعد من هنرجوی هنرستان هنرهای زیبای اصفهان شدم…

-یعنی درسن نوجوانی تنها رفتی اصفهان؟

-آره تنها رفتم…البته منزل عموی من اونجا بود ولی خب من از خانواده ی خودم جدا شدم.

– چه سالی وارد هنرستان هنرهای زیبای اصفهان  شدی؟

– سال شصت وشش …

– و در رشته ی نقاشی… درسته؟

– بله ، رشته ی نقاشی…

– هنرستان امتحان ورودی داشت؟

– بله امتحان ورودی داشت. من امتحان دادم و رتبه اول  هنرستان هنرهای زیبا ورودی سال  شصت وشش شدم.و سال هفتاد هم وارد دانشگاه شدم.

-با این حر ف هایی که زدی فکر می کنم اگر حمیدبهرامی  الان از وضعیت خودش اظهار رضایت می کنه شاید علتش انتخاب درستِ مسیر و شجاعت لازم برای این انتخاب بوده …

– بله والبته پذیرفتن مسولیت عواقب  این انتخاب…

– فکر کنم آخرین انتخاب بزرگ و جدی تو در مسیر زندگی همین مهاجرت بود از ایران به آمریکا بود از این انتخاب هم راضی هستی ؟

بله از این انتخاب هم راضی هستم چون در ادامه مسیری بود که از سالهای قبل براش فرضیاتی داشتم . موضوعات زندگی درغرب همیشه سوژه نقاشی های کودکی و بزرگسالیم بود و همیشه دوست داشتم استانداردهای زندگی امریکایی رو تجربه کنم.

– تصور من اینه که تو  آینده ی خودتو درکودکی ات رقم زدی…یعنی من وقتی تو رو دیدم ، سال اولی که اومدی دانشگاه دقیقا یادمه توی خوابگاه دانشجویی خیابان آپادانا  همدیگه رو دیدیم. وقتی کارهای تورو دیدم حیرت کردم  به خاطر توانایی حیرت انگیزی که در طراحی داشتی به نسبت سن وسالت…چیزی که یادمه از کارهای اون زمان توفضای وسترن،شخصیت های کابویی و نماهای های انگل و زوایای اغراق شده شبیه به نماهای ویژه ی سینمای وسترن و… می خوام بگم که از سال های پیش از دانشگاه فضای ذهنی تو جایی بود که الان همونجا ودر اون فضا داری زندگی می کنی…

-دقیقا..

– به همین دلیل معتقدم تو از کودکی  حالا و دنیای امروزت رو رقم زدی….

– این در راستای همون تئوریه که معتقده به هر چیزی که عمیقا فکر کنی روزی باهاش مواجه میشی.

– البته من مطمئنم تو با آگاهی این کار رو نکردی بلکه خیلی درونی و ناخودآگاه بوده… اما عمیق بوده ،  عمیقا باورِ تو بوده…

– د قیقا … خب آشنایی وعلاقمندی من  به سینمای وسترن  مربوط به سال های دانشجویی نمی شه، برمی گرده به بچگی هام …اتفاقا جالبه بدونی که یه فیلمنامه دارم  که یه جورایی می شه گفت قصه ی  مقطعی از زندگی خودمه و دقیقا موضوعش همینه که چگونه این اتفاقات افتاد…و اینکه ریشه در کودکی داره این ماجرا ها…

– فیلمنامه رو برای کار رئال نوشتی یا کار انیمشن؟

– برای انیمیشن نوشته شده …و مترصد اینم که در اولین فرصت بسازمش چون فکر می کنم این کار یکی از کارای یه که اگه نسازمش حسرتش رو خواهم خورد …هیچ کدوم از داستان های دیگه ای که دارم این حس رو تا این حد  در من برانگیخته نمیکنه چون ریشه در علایق دوران کودکیم داره . خیلی وقتها به این فکر میکنم که لذت قرار گرفتن درفضاهای فیلمهای وسترن باعث شد که به طراحی علاقمند بشم. چون تمام اون چیزهایی رو که دوست داشتم رو با ولع خاصی طراحی میکردم. از اتومبیلهای فورد دهه های بیست تا تپانچه های رمینگتون دسته صدفی و پمپ بنزین های متروک بزرگراه شصت شش…اینا همه شون بهانه طراحی کردن رو در من بوجود میاوردن اگه یادت باشه توی همون خوابگاه دانشجویی خیابان آپادانا یه نقاشی دومتری داشتم از یه کابویی که رو دیوار اتاقمون بود…

– آره کاملا یادم هست وفکر کنم اون تصویر توی ذهن همه ی بچه های دانشگاه هنر که اون سال ها توی خوابگاه آپادانا زندگی می کردن مونده باشه…

– آره احتمالا…بچه های واحدهای  دیگه  و در برخی موارد مهمون هاشون می اومدن باهاش عکس می گرفتن و می رفتن … توی مجله ی عکس همون سال های هفتاد و دویا هفتادوسه هم یه عکس از اون کابویی چاپ شد که کار دوستم اقای مصطفی مکبری بود…

                  

عکس: مصطفی مکبری

 

    – حمید جان من فکر می کنم سایه ی  اون کابویی از بچگی  بالای سرت بوده…

– دقیقا اون کابویی از بچگی همراهم بود …توی اون فیلمنامه هم به این مساله اشاره کردم که علاقمندی من از کجا وچطور شروع شد…شش سالم بود و ماجرا از سالن سینما و اولین  فیلم وسترنی که با برادرم دیدم شروع شد . بخاطر یک مشت دلار… فردای همون روز با یه بسته گچ مدرسه روی اسفالت کوچه مون یک کاوبوی خیلی بزرگ کشیدم خوب یادمه برای کنترل کردن نسبتهاش میرفتم رو پشت بوم و از اوون  بالا نگاهش میکردم و بعد میدویدم پایین و ایراداتش رو برطرف میکردم. بعد از ظهر همسایه مون با اوقات تلخی با شیلنگ اب پاکش کرد.  از اون به بعد همیشه کاوبوی ها سوژه نقاشیهام بودند.

بنا براین این ماجرا ریشه در کودکی داره وهمین جوری به مرور رشد کرد تا رسید به امروز…هنوز هم اگه کارهامو ببینی کابویی ها توش هستن البته نه در غالب یک قهرمانان دست نیافتنی  یا ضد قهرمانهای ترسناک بلکه  صرفا هستند که باشند چون منو به کودکیم وصل می کنن وبرام یادآور مقطع شیرینی از زندگی هستن …

– دیروز وقتی کارهای اخیر تو رو توی نمایشگا هت دیدم دقیقا احساس کردم خواب های یه آدم رو دارم می بینم با دو دنیای متفاوت . دنیاهایی با عناصر، نمادها ، شخصیت های مختلف و ناهمگون از شیر سنگی های روبه فراموشی جنوب تا نمادهای مختلف غربی که البته بعضی هاشون امروز زنه هستن ودر فرهنگ غرب کارکرد دارن … من نمی دونم اون کارها رو با چه پیش زمینه ویا هدف وبرنامه ای انجام دادی ویا چی می خواستی بگی…اما بیشتر از هرچیز انگارکه تظاهر ناخودآگاه تو هستن به همین دلیل می گم خواب های یه آدم با دو دنیای متفاوت…

– درسته … من  خیلی وقتا برای کارهایی  که انجام می دم البته کارهایی از این دست ، یعنی کارهایی که برای خودم انجام می دم هیچ شرح وتوضییحی ندارم مثلا اینکه این از کجا اومده، خیلی وقتا واقعا نمی دونم از کجا اومده، ولی می دونم این در ناخودآگاه من یه تصویر ثبت شده ی بسیار قوی یه و این تصویرثبت شده ی بسیار قوی هرکاری هم که دارم انجام می دم یه جایی و به یه شکلی خودشو بروز می ده … حالا این ماجرا ی خواب گونه وخیال گونه رو ضرب کنیم در قاعده ی زندگی دوگانه ای که تو در شرق وغرب تجربه کردی به یه ماهیت پارادوکس گونه توی تصویر می رسی انگاراین خود تو هستی…انگار این خود منم که یه زندگی سنتی روئ دریک جغرافیای سنتی تجربه کردم طی سی وشش سال و بعد ناگهانی پرت شدم توی یه فضایی که حداقل در ظاهر به کلی متفاوته ولی وقتی به کنه ماجرا نگاه می کنی  می بینی که درعین تضادهای بیرونی یه جاهایی باهم دیگه هم تلاقی دارن .چون ما داریم راجع به انسان حرف می زنیم با ریشه های رفتاری مشترک دیگه فرقی نمی کنه که اون آدم  کجای این دنیا ایستاده باشه. اینا چه بخوان و چه نخوان  به واسطه ی انسان بودن شون مشترکاتی دارن. پس درواقع  چگونگی قرارگرفتن این تصاویر به این برمی گرده که خیلی دوست داشتم بین این ظاهر های غیرمتناجس یه بازی، یه نزدیکی، یه گفتگوو دیالوگ به وجود بیارم… کما اینکه یکی از دوستان که کارهامو دیده بود می گفت که با وجود تضاد شدید بین عناصر و شخصیت هایی که در کارها هست اما  حس کولاژ رو ندارن آدم هایی که کنار هم گذاشتی در عین تضاد یه جورایی به هم نزدیک هستن یه جورایی در هم تنیده هستن انگار که سر نوشت شون به هم گره خورده …انگار اون دختر جنوبی واون  نوازنده بانجو یه جورایی بیواسطه حرف هم رو می فهمن و میتونن کنار هم باشن. من یکی از خوش شانسی های زندگی م توی ماجرای مهاجرت  این بو د که مستقیم رفتم جایی که از نظرآب وهوایی وفضا یه جورایی تداعی کننده جنوب خودمون هم هست…و خیلی وقتا صبح که از خونه بیرون میام یه بویی از شرجی ونم به مشامم می رسه که دقیقا منو می بره به خرمشهرِ قبل از جنگ…یا کلا جنوب خودمون و بعد می بینم عجب چقدر این دوتا حس به هم هستن با وجود صدها هزارمایل فاصله جغرافیایی با همدیگه بعد همین اتفاقه یه چیزی رو در تو به قول معروف به حرکت وامی داره.یه حسی رو درتو روشن می کنه ونتیجه ی این  روشن شدنِ حسه درکار من، می شه این طراحی های گنگ خواب دیده …

– بخشی از این مشترکات انسانی مطمئنا  خیلی کهن و درونیه وشاید به همون قصه ی خاطرات ازلی  برگرده به همین دلیل اگرچه ممکنه قهرمانی که در غرب می بینیم با قهرمانی که در شرق می بینیم از جهاتی فرق هایی داشته باشن و حتی شاید یه جاهایی هم این ها رودرروی هم  بینیم، اما وقتی دقیق تر نگاه می کنیم انگار که از یک سرچشمه ی مشترک از یه آرزو، نیاز ویا دردِ مشترک بشری شروع شدن این دوجریان…

– درسته …چون قهرمان قهرمانه…

– خب حالا با توجه به این مشترکات و حرف هایی که زده شد حمید بهرامی به عنوان یه هنرمند مهاجر از دنیای شرق در دنیای غرب  چی کار می کنه ؟ کجا کار می کنه؟ ودقیقا کارش از نظر حرفه ای چیه؟

– خب من توی تر نر استودیو کار می کنم و کارم میشه گفت تبدیل کردن متن به تصویره… در واقع کار من تولید برنامه های تبلیغاتی تلویزیونی یه برای هر نوع مشتریه که می خواد کارش توی شبکه های تلویزیونی دیده بشه…در کنار این تجربه ی کار کوتاه وکارِسریال هم داشتم ولی بیشتر متمرکز هستیم روی طراحی کردن واجرای متنی که به عنوان فیلمنامه به دست ما می رسه…یعنی کارم قرارگرفتن در تیم تولید انیمیشنه به عنوانِ طراحِ مفهومی .من فیلمنامه رو تصویری می کنم وگسترش می دم یعنی اجزاء رو درش وارد می کنم  مثلا پیشنهاد می دم به کاراکتر دیزاینرهای تیم که کاراکتر رو از نظرفرماتیک در چه فضایی  طراحی کنن…

–  توی گروهی که تو باهاشون  کار می کنی فقط حمید بهرامی خارجیه یا کسای دیگه هم هستن که از جاهای دیگه ی دنیا اومده باشن؟

– خب …غیر از من که ایرانی هستم کسانی از کشور های دیگه هم هستن …مثلا کسانی از آسیا ، و امریکای جنوبی ویا هرجای دیگه ی دنیا ممکنه باشن…

-آمریکا جاییه که به واسطه ی مهاجرپذیر بودنش مردم ازملت ها و فرهنگ های مختلف دنیا اونجا درکنارهم زندگی می کنن و اینطور گفته می شه که درکشورهایی مثل آمریکا یا کاناداو یا حتی سرزمینی مثل استرالیا فرهنگ ها ی مختلف ضمن حفظ ارزش های خودشون دریه هم زیستی مسالمت آمیز وبده بستانی چند سویه  به سرمی برن… پرسش من درمورد هنرمندایی  مثل توست، که از یک فرهنگ شرقی جذب  جامعه غربی شدن ودرنظام تولید آثار فرهنگی وهنری مثل فیلم انیمیشن بازی و سایر رسانه ها دارن کار می کنن می خوام ببینم وقتی که در قالب یه تیم، پروژه ای رو پیاده می کنید حمید بهرامی به عنوان یه هنرمند ایرانی و دیگران به عنوان هنرمند چینی یا هندی که هر کدوم  با پشتوانه ی فرهنگِ ملی و قومی  چند هزارساله ی خودشون اومدن چقدر درشکل نهایی اثر به وجود آمده نقش دارن و مساله ی چند فرهنگی بودن یا ویژگی های فردی افراد درمحصول نهایی نمود داره؟  یانه یک وجه غالب تری هست که همه ی این آدم ها رو با پشتوانه ی فرهنگی و ویژگی های فردی شون در خودش حل می کنه؟

شکل دوم ماجرا درسته… یعنی تو در یک پروژه خیلی امکان این رو نداری که خودِ خودِ خودت باشی…

– پس مجالی برای بروز فردیت نیست…

– آره همین طوره مجالی برای بروز فردیت نیست … ببین در نظام کارحرفه ای آمریکا یه سری الگو وجود داره که این الگوها از قبل توی فرهنگ تولید و پروداکشن  اونجا جواب پس دادن…خب حالا برای به حداقل رسوندن ریسک تولید می گن که ما تابع این الگو ها هستیم حالا شما از تمامی دانش و سواد بصری تون استفاده کنین وچیزی رو خلق کنین که هم این هست وهم این نیست…میگن ما به دنبال رسیدن به یه چیزی که ماهیتی صد در صد متفاوت با این الگو باشه نیستیم، ما چیزی می خوایم که هم این باشه وهم این نباشه…این دیگه مشکل توست…توباید یه جوری اینو خلق کنی اگرتولیدش نکردی بارهها وبارها تکرار می شه تا این که نهایتا یه چیزی به وجود میاد که کارگردان و تیم کارگردانی راضی می شن. گاهی اون چیزی که مطلوب ومد نظرِ کارگردانه باعث تعجب تو میشه چون ممکنه چندان به نظرت مطلوب عالی نباشه ولی خب اون رو از تومی خوان و تو انجام میدی. ..البته بعدازدو سه سالی که  که توی  این سیستم کار کردی  این تنش ها از بین می ره وتو به راحتی میدونی که باید چیکار کنی و اوناهم با یه توضیح می دونن که تو مطلب رو گرفتی و کاردر زمان کوتاه  به هدف دلخواه می رسه…

-ولی براساس اون الگو وچارچوبِ تعریف شده…..

– آره …براساس الگو و چارچوب تعریف شده….اما یکی از چیزهایی که برای من نقش سوپاپ اطمینان روداره همین کارایی  هست که توی نمالیشگاه اخیرم می بینی …من این طراحی ها رو به دلیل هیچ جریان اقتصادی، شغلی وکاری تولید نمی کنم ، اینا اون چیزایی هست که انجام دادن و تولید وخلق کردن شون برام حس تعادل رو به وجود میاره …ببین، درسته که توی پروژه ها صددر صد من خودم نیستم ولی دلیل براین نمی شه که کاری انجام ندم که دلخواه خودم باشه پس به شکل جانبی این کارها رو انجام میدم کاری که توش صد درصد خودم هستم این کار رو می کنم برای اینکه که دلم برای چیزی تنگ نشه…

– یعنی اینکه فردیت، واون وجه شخصی  حمید بهرامی رو نمی تونی بروز بدی درکارهات ممکنه توی فضای حرفه ای به معنای کار اقتصادی این امکان برات فراهم نباشه یا این میدان به تو داده نشه …و ظاهرا اینطور که پیداست داده نمی شه …درسته ؟

 – دقیقا…آره خیلی وقتا این امکان و یا میدان به تو داده نمی شه…

– پس اگه بخوای این مجال رو فراهم کنی باید خودت اقدام کنی یعنی زمانی رو برای خودت در خلوت داشته باشی و برای خودت کار کنی…

دقیقا همین طوره…

آیا این امکان هم برات  می تونه فراهم بشه که مثلا یه کار انیمیشن رو به شکل دلخواه خودت در خلوت خودت وبدون سفارش دهنده به صورت مستقل کار کنی؟

– تولیدانیمیشن به صورت مستقل توی آمریکا کار ساده ای نیست… کار کردن بایک تیم آمریکایی خیلی گرون تر از کار کردن با یه تیم ایرانیه،با یادآوری این مساله که تیم ایرانی از نظر کیفیت ممکنه بهتر از اون چیزی باشه  که در تیم امریکایی انتظارش رو دارید..  البته این مساله درمورد تیم های کوچیک صدق می کنه… بنابراین می تونم بگم می شه …اما خب به سختی…ولی اگه بخوام دقیق تر پرسش تو جواب داده باشم باید بگم که خواه ناخواه اون نظام کاری شمارو که به عنوان یه آرتیست واردش می شی به سرعت  تبدیل می کنه به یه متخصص،یه مهندس، یه تکنسین، یه تکنسین که دستش قویه و تند و با کیفیت می تونه کار کنه . تکنسینی که مغزش می تونه تصویر رو سه بعدی ببینه حلاجی کنه وبعد طراحی کنه این تکنسین دیگه فرصتی برای بروز خودش نداره … فرصتی نداره فکر کنه به  اینکه چه چیزی برای من دغدغه س… بنابراین باید یه راه حلی باشه… راه حل اینه که تو برای خودت زمان بذاری کارهایی رو انجام بدی که بهش علاقمندی و فکر می کنی  تو رو بهتر توصیف می کنه… و به این شکل در وجود خودت به یه  تعادل نسبی برسی… چون اگه این کار رو نکنی ممکنه به ورطه ی فراموشی ، فاصله گرفتن و بی تفاوت شدن بغلتی و دچار احساس بیهودگی بشی…پول درمیاری کارهم داری می کنی ولی خودت نیستی…همون حکایت همیشگی که ما یه چرخدنده ی کوچیکیم در یه ساعت دیواری بزرگ…

– وتو با این کارها که در نمایشگاه اخیرت ارائه کردی داری دربرابراین جریان واکنش نشون میدی یعنی نمی خوای فقط اون چرخدنده ی کوچیک باشی …

آره …ببین اگرچه جو وفضای حاکم  حکم کرده که نقش اون چر خدنده ی کوچیک رو بازی کنم ولی خب من  باخودم فکر کردم ودیدم که می تونم توی خونه ی خودم اون ساعت دیواری بزرگه باشم حداقل  برای خودم وتوی دنیای شخصی خودم ،  بدون ارتباط داشتن با جریان سفارش و درآمد، بدون توجه به الگوی خاصی که قرار باشه خودمو ژلاتینه بکنم وتوش قرار بگیرم …  استودیو شخصی من دنیای منه…وارد استودیو شخصی خودم که می شم تبدیل می شم به حمید بهرامی همونی که باید باشم .

– حمید بهرامی آسیایی ، ایرانی و خرمشهری …

-آره دیگه حمید…

-خب با این اوصاف دلم می خواد الان ازت بپرسم چی شد که از ایران رفتی ودراون سیستم با این تنگنا کار کردن رو پذیرفتی ؟ اصلا چطور شد که رفتی؟

حمید بهرامی درپاسخ این پرسش خنده ای شیرین کرد وپس از مکثی کوتاه وعمیق خیره در چشم های من گفت:

-…..هلم دادن اونجا…….

– داستان رفتن ات از ایران غیره منتظره بود چطورشد که ناگهانی رفتی؟ یا به تعبیر “خودت هل ات دادندآنجا” ؟

می خواهم به مطلبی اشاره کنم که پیش از این درباره اش حرف زدیم و ان اینکه وقتی شما عمیقا به انجام دادن کاری فکر کنید انرژی برامده ازخواستن،شما را به همان سو سوق خواهد داد…حتی وقتی که ظاهراآن موضوع  دیگر برایتان  درالویت نباشد..خلاصه آن فضایی که در رویاهایتان میبینید جنبه واقعی  پیدا میکنند. از همین روست که روانشناسان رویا داشتن رو اولین مرحله رسیدن به هدف میدونن.

بنابر این طبق صحبتهای قبل ،من از سالها پیش برای این سفر اماده شده بودم . در بدو فراهم شدن شرایط هرچند که به مهاجرت دایمی فکر نمیکردم ولی در انجام دادنش شک نداشتم. بلاخره زندگی در غرب من رو به سمت خودش میخواند و من هم قطعا دوست داشتم که تجربه کنم بفهمم که این تصاویر در ذهن ثبت شده سینمایی تا چه اندازه با واقعیات موجود درانجا نزدیک یا دوره.

-پس شما با هدف یک سفرکوتاه مدت به آمریکا رفتید درست میگم؟

– بله من باهدف یک سفرپنج شش ماهه رفتم وبنا داشتم بعد ازاون برگردم  چون در تهران یک شرکت تولید انیمیشن داشتم که در پربازده ترین سالش هم بود همراه با یه پروژه جدی در حال تولید که چهار سال از وقتمون رو به خودش اختصاص داده بود . به همین دلیل قصد ماندن طولانی مدت رو نداشتم. ..اما آنجا هم اتفاقاتی افتاد که خیلی منتظرش نبودم.  درست چهار ماه قبل از رفتنم انیمیشنی ساختم که از خوش ماجرا در جشنواره فیلم فجر و دوسالانه انیمیشن تهران حایز عنوان شد .

– فیلم مسافر افق منظورتونه؟

بله. همون کار رو با خودم بردم. به عنوان یک نمونه کامل از سبک انیمیشنی که برایم در قصه گویی و دیزاین جذاب بود. البته نمونه های دیگری هم داشتم ولی چون بیشتر جنبه سفارشی و تبلیغاتی داشتند توی این کاربیشتر خودم بود م.

همین فیلم باعث شد که با واسطه یکی از دوستان با رییس اسیفای اتلانتا اشنا بشم و نتیجه این اشنایی هم  همکاری با “ترنر استودیو” شد. بنابر این مسافرتی که قرارنبود بیشتر از شش ماه طول بکشه به یک زندگی و کار تمام وقت منجر شد و من بعد از دوسال و نیم  موفق شدم به ایران برگردم اونم فقط برای یک سفر یکماهه.

– پس اینجوری مقیم آمریکا شدید…اما در طی این سال ها رابطه ات با ایران قطع نشده یادم هست چند سال پیش که آمدی مجموعه ی کمیک بوک با موضوع رستم وسهراب را کار کردی درکل درهرسفری که به ایران داشته ایی  کار یا کارهایی از این دست را انجام داده ای نمایشگاه اخیرت هم نمونه ای دیگر از این موارد است،  مجموعه ی این عملکرد نشان دهنده ی علاقه مندی حمید بهرامی به حفظ ارتباط با سرزمین مادری ودلبستگی به فرهنگی است که درآن رشد کرده است …به نظر شما  آیا این ارتباط می تواند شکل جدی تر، هدفمند ترو اثر گذارتری پیدا کند ؟ برای نمونه من فکر می کنم جای حمید بهرامی در سیستم آموزشی ما خالی است به هر حال تو حالا تجربیاتی داری که ارزشمند و قابل انتقال به نسل جوان تر است …

– بله طی این سالها همیشه در امد و شد بودم و در فاصله ای هم بین سالهای 2009 تا 2011 پروژه تولید کتابهای داستان مصور رو با هدف راه اندازی صنعت کامیک بوک در ایران دنبال کردم که با کمک بعضی از دوستان منجر به خلق اثاری خوبی هم شد که بنا به دلایلی هنوز موفق نشده وارد بازار نشر داخلی بشه. از جمله اونها کتاب هفتخوان رستم  و برخی دیگر داستانهای اساطیری و فانتزی بود.

در هر حال وجود رابطه با سرزمین مادری را قبل از هرچیز برای خودم ضروری میدانم و صادقانه  باید بگویم این ارتباط پیش از آنکه بخواهد  در بعد اموزشی منشاء اثر برای فرد یا افرادی  بشود پاسخی است صمیمی به  نیازهای روحی و عاطفی خود ِمن.  و این را هم میدانم کهعدم وجود این رابطه خطر تبدیل شدن به ظرفی ترک خورده را میماند که به تدریج از مظروفش خالی میشود . مظروفی که با ان معنی میگیرد.

خلاصه اینکه در هر سفرترکهای احتمالی را بند میزنم  حالا در این میان اگرهم شرایطی برای حضور در ورکشاپ یا نمایشگاهی فراهم شد تا انجا که زماناجازه بدهد حضور خواهم داشتدقیقا مثل همین نمایشگاهی که اخیرا در گالری هما داشتم.

 راستش را بخواهید برنامه خیلی مشخصی برای حضور در سیستم اموزشی ایران ندارم ولی  مطمین باشید که هیچوقت  از انتقال تجربیاتم دریغ نخواهم کرد کما اینکه همین اتفاق هم  منشا بروز حسی خوب در من میشود و ازدریافت  این حس که هنوز در جامعه خودم فراموش نشده ام  احساس خوشحالی بیشتری میکنم.

– وقتی که آمریکا هستی تاچه حد در جریان اتفاقات ورخدادهای هنرمعاصر ایران هستی ؟

خیلی زیاد در جریان نیستم… بیشترازطریق دوستانم در فضاهای مجازی و شیکه های اجتماعی اخبار هنر معاصر ایران را دنبال میکنم و ان هم در این حد که دوستی عکسی  یا متنی از نمایشگاهی را به اشتراک میگذارد. ویا اتفاقی با مقاله ای مواجه میشوم. میدانم که این حد از اشنایی با اتفاقات روز هنر ایران بسیار ناچیز است.

-با توجه به مهاجرت روز افزونِ هنرمندان شرقی به کشورهای غربی در این سال ها پدیده ای به نام هنر مهاجرت شکل گرفته است نظرتان در این مورد چیست؟

در فرهنگ عمومی یک تعبیر رایج از ماهیت مهاجرت وجود دارد و ان اینکه اگر درختی را از خاکی به خاک دیگر منتقل کنی به احتمال زیاد خشک خواهد شد و هرچه درخت تنومند تر این احتمال قوی تر. اما در همین میان روایت دیگریاز مولانا میفرماید

درخت اگر متحرک بدی ز جای به جای        نه رنج اره کشیدی نه زخمهای جفا

فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی          اگر مقیم بدندی به جای چون دریا

بنا بر این وقتی این دو تفسیر از مهاجرت را در کنار هم قرار میدهیم میتوانیم به این نتیجه برسیم که  شما در ذات مهاجرت  چیزی را از دست میدهید و چیزی را بدست میاورید. البته الزاما همیشه  ارزش ازدست داده ها و به دست اورده ها یکسان نیست .

بنا بر این به عنوان یک هنرمند با ادغام کردن این دو نگاه میشود به یک برداشت بینا بینی از سود و زیان موجود در دل  مهاجرت رسید.

زیان قطع  شدن از ریشه هایی که همیشه عادت به تغذیه شدن از انها را داشته اید و سود مواجه شدن با منشا جدید تغذیه که منظورم همان فرهنگ جامعه مقصد است .  بنابر این هنرمند مهاجرکه عادت به خلق دارد  وقتی با منابع متفاوتی از داده ها  مواجه میشود وتجربه های حسی قوی تری  را دور از خانواده و دوستان درک میکند نهایتا اثری را خلق میکند که  نه ان طرفیست و نه این طرفی در عین حال که چیزهایی از هر دو سو در دل خود دارد . در هر حال همه ی ما می دانیم هنر مهاجرت ثمره ی حضور هنرمند با پیشینه ی فرهنگی متفاوت در یک جامعه ای جدید است. جامعه ای که در ان هر روز سیگنالهای متفاوتی را دریافت میکند ودر نتیجه با ضرب کردن این دریافتها  با تحلیل و تخیل هنرمندانه  اثاری خلق میکند که نهایتا به ان  هنر مهاجرت اطلاق می شود.

این ماجرا شامل حال اثار خود من در نمایشگاه اخیرم هم میشود. نمایشگاهی کهبعد از ده سال زندگی در غرب  ماهیت مهاجرت در انها  بسیار شاخص است. علاقمندیهای من درطراحی  انسانها در کنار هم  قبل از هرچیز گواه این مطلب هستند که من در مسیر ” تطبیق پذیری ” هنوز با ماهیت ” تفاوتها” درجامعه جدیدم در کشمکش هستم.

درست است که هنرمند مهاجر ایده واندیشه ای متفاوت را ممکن است مطرح کند اما تصور می کنم هم به لحاظ اندیشه و هم از حیث زبانی فرهنگ میهمان با فرهنگ میزبان بایستی  در تناسبی از در هم آمیختگی قرار بگیرد که شانس پذیرفته شدن را داشته باشد…اینطور نیست؟

– بله دقیقا.. ولی این درامیختگی در کوتاه مدت بدست نخواهد امد. سالها زمان نیاز هست که این تطبیق پذیری بتواند شکل  واقعی و بی تکلف بخود یگیرد. بگذارید داستانی را برایتان تعریف کنم. با دوستی که جزو مدیران ارشد کوکاکولا در بخش فروش بین الملل بود صحبت میکردم. میگفت که بر خلاف تصور رایج  طعم کوکاکولا کلاسیک در بخشها ی مختلف دنیا متفاوت است. براین اساس نسبت مواد در برخی فرمولها تغییراتی میکنند تا جامعه هدف با اقبال بیشتری کوکا را مصرف  کنند. ولی این تغییرات ظرف کوتاه مدت حاصل نشده بلکه ثمره سالها تحقیق بر روی ذایقه و عادات غذایی – شرایط جوی و نیازهای محیطی بدست امده است.

در مورد هنر هم همین شکلی است ؟

– درمورد هنر- صنعت ها حکایت همین است منتهی به شکلی دیگر. د ر واقع علاوه بر ذایقه عمومی  . بازار در آمریکا معادلات ارتباطی تجارینسبتا پیچیده تری دارند کهشما را به عنوان هنرمند به سمت غالبی سوق میدهند که پیشاپیش امتحانشان را پس داده اند و برای سرمایه گذار ریسک ندارند. اما با تمام این تفاسیر همان صنعت در بخش پژوهشی همیشه به نیروهای نخبه جوان با اندیشه های نو احتیاج دارند تا در صورت رسیدن به تاریخ انقضای الگوها تولید با تغییراتی  به ساختار جدیدی دست پیدا کنند یا هما الگو ها را مجددا در شکلی باز سازی شده به بازارارایه دهند.

این جنس از تفکر شامل حال بازار تمامی صنایع و علوم میشود بنابر این بازارهنر هم از این ماجرا مستثنی نیست.  به همین دلیل است که در این کشور هرازچند ی موجی از دستاورد های نظری و عملی تازه در زمینه های مختلف به حرکت در می آید.واین همان چیزی است که جامعه تمام مهاجر امریکایی در طول عمر خود همیشه از ان سود برده.

-بله ممکن است خیلی از این امواج را مهاجران  به وجود آورده باشند، اما بدون شک در قالب و چارچوبی که فرهنگ میزبان طراحی کرده است ومی پذیرد…درحقیقت عناصری از فرهنگ های دیگر را جذب می کند آن ها را اصلاح می کند به شکلی که متناسب با نیاز خود اوست آ ن ها راشکل می دهدو طوری پر ورش شان می دهد که نهایتا منجر به رشد فرهنگ میزبان می شود .

– بله کاملا همینطور است .

– شاید  اینجا بتوانیم به اين نتیجه برسیم که اگر فرهنگی به خود باور داشته باشدو از هر جهت از پویایی لازم برخوردار باشد و آمادگی لازم را در جهت دگرگونی وتحول دارا باشد از مواجهه با فرهنگ های دیگر هراسان ودرمانده نمی شود بلکه در تعامل با سایر فرهنگ ها به انباشته های خود می افزابد بی آنکه صدمه بخورد.

– نه تنها صدمه نمی خورد بلکه رشد هم می کند…ویژگی این گونه جوامع در این است که در همزیستی مسالمت آمیز فرهنگ ها همیشه اتفاقات غریبی رخ میدهد.در واقع هر فرهنگ مجموعه ای از طیفهای رنگی را در دل خود جا داده که این مجموعه در ترکیب با طیفهای دیگر از سایر فرهنگها میتواند تلالو هفت رنگ و هفتاد رنگ را خلق کند.

– ازبیان وتمثیل شاعرانه وزیبایت ممنونم…اما از عالم مثال برمی گردیم به عالم واقع ودوباره  تو را در کنار همکارانت یعنی تیمی که ممکن است ترکیبی ازهنرمندان آسیایی، آفریقا، اروپایی و آمریکایی باشد می بینییم که در تعاملی چند سویه محصولی را مثل یک فیلم انیمیشن تولید کرده اید، که به تمام کشورها ازجمله سرزمین مادری هریک از شما عرضه می شود… آیا حقیقتا این چند صدایی ویا رنگارنگی فرهنگ ها در محصول نهایی دیده می شود ویا اگر به وضوح دیده نمی شود در لایه های پنهان اثر لحاظ شده است؟

-خیر دیده نمیشود مگر انکه قصد یا الزامات داستانی حکم کند که حدود فرهنگی منطقه ای خاص مورد استفاده قرار گیرد.مثلا اگر قرار با شد  که داستان هزار و یک شب تولید بشود بهتر است که هنرمندانی از خاورمیانه در تیم تولید حضور داشته باشند تا در جهت تذریق حس و حال شرقی نتیجه بهتری حاصل بشود. ولی در مجموع خروجی همان هنرمند شرقی را هم یک سوپروایز امریکایی یا غیر شرقی کنترل کند. نهایتا تولید آمیزه ای ازتجمیع همه ی این فرهنگ ها هست اما نه به این تعبیرکه این فرهنگ ها مغز متفکراین ماجرا باشند همیشه یک مغز بزرگ بر اساس معیارهای بازار دستور العمل و نقشه راه را طراحی میکند…

– باتوجه به اینکه این ماجرا دریک نظام سرمایه داری اتفاق می افتد آیا مغز بزرگی که گفتی همیشه پشت این اتفاق است اندیشه ونگرش سرمایه داری است؟

– بله . در نظام  کاپیتالیستی هیچ وقت شما  خودِ بخود تصمیم نمیگیرید. هرچند که در ظاهر این حس به شما القا میشود که خودت باشی ولی در بدو انجام کاری هرچند خلاقانه وهیجان انگیز اگر پیامدش شکست اقتصادی باشد شما ترجیح میدهید که گام در راهی با ریسک کمتر بگذارید. بنا بر این تا آنجا که مقدور است پیش از هرگونه تولید تیم های تحقیقاتی زبده بررسی های لازم را جهت جمع اوری اطلاعات انجام می دهند براساس بررخیامار و محاسبات ریاضی نقشه راه طراحی میشود.مثلا اگر قرار است فیلمی ساخته شود و قرار باشد درشرق دورو مخصوصا در بازار چین  فروش داشته باشد قطعا جنبه ای از فرهنگ منطقه در ان گنجانده خواهد شد.

در جدیدترین ورژن وسترن هفت دلاورهنرپیشه چشم بادامی کره ای حضوردارد که در ادامه  این نوع از سیاست فروش نقش افرینی میکند .

.

– پس مساله اقتصاد است…

– بله مساله اقتصاد است و سیستم این شکل نیست که اگرهنرمندی به این کشور آمد بگویند خیلی خوش آمدید شما هرجور که دوست داری فکر کن ، کار کن و ما تشویقت میکنیم. اگر کار کردن با شما برایشان سود اور باشد مطمینا تشویقت میکنند اماقبل از هر چیز باید ثابت کنی که کار کردن با شما برایشان مقرون به صرفه است و همچنین یادبگیری در نظام کار گروهی چه مسولیتهایی دارید و نه فراتر و نه پایینتر از شرح وظیفه محوله عمل کنید … به همین دلیل است که توصیه میشود افرادی که به این جامعه وارد می شوند باید حتما دوره  های آموزش اکادمیک تخصص قبلیشان مجددا را پشت سر بگذارند تا استانداردها و فرهنگ کار کردن گروهی در سیستم  تولید را  یا د بگیرند.

– من فکر می کنم کمی بیشتر ازیادگیری روش کار وتعامل را باید بیاموزند به گمانم حتی روش فکر کردن هم بایستی تغییراتی بکند تا سازگاری لازم پدید آید…اینطور نیست؟

– بله الزام اولیه کار گروهی برخوردار بودن از تفکرکار جمعیست . مفهوم کلی این ماجرا اینست که در موفقیت گروه درموفقیت شماست اما نباید موفقیت شما مانع از حرکت روان گروه شود… به خاطر این است که مدارج علمی قبلی شما به تنهایی برایشان کافی نیست. با همه ی این امتیازها در سیستم تولید آنجا دوباره سازی می شوی.چیزهایی به تو اضافه، وچیزهایی را کم می کنند و خلاصه تبدیل ات می کنند به یک گوی سیقلی بولینگ که با حد اقل انرژی غلت میخوری ودرست می زنی به هدف..در واقع ماجرا این شکلی است…

حمید بهرامی آرزوی خیلی هاست، مایلم بدانم آرزوی حمید بهرامی چیست؟

آرزوی من این است که فارغ از مساله ی اقتصاد و فشارهای سیستم تولید در فرصتهای باقی مانده عمر،روزی بهترین کار زندگیم  را بسازم…و بعد از اولین نمایش خصوصی  بلند شوم و برای کار بعدی که قرارست بهترین کار زندگیم  باشد برنامه ریزی کنم و این ماجرا چند سالی ادامه داشته باشه.

-می دانم  حرف ناگفته  بسیار است و همانطورکه گفتید فرصت کم ، در اندک فرصت باقی مانده یک مورد از حرف های ناگفته را به اختیار خودتان انتخاب کنید و برایمان بگویید.

– دلم می خواهد به  دوستان جوانم که دراین مسیر هستندبگویم نهایت این راه خوب خواهد بود اگر به کاری که می کنند ایمان داشته باشند، ولی قبل از آن  لطفا پشتکارفراموش نشود.

-ممنون به خاطر حضور ارزشمند تان .

– من هم از شما اردشیرعزیزممنونم.

                                                                                                                                           پایان .

مروري بر برخي طراحي هاي آزاد و کارتون های حمید بهرامی:

 

منبع تصاوير 1 و 2

 

 

برخی عناوین

کسب مقام اول در بخش موضوعی دومین دوسالانه کاریکاتور تهران

کسب مقام دوم در بخش آزاد سومین دوسالانه کاریکاتور تهران

کسب مقام سوم در بخش موضوعی هفتمین دوسالانه کاریکاتور تهران

کسب عنوان اثر برگزیده از ششمین دوسالانه کاریکاتور تهران

عضو هیئت داوران نهایی چهارمین دوسالانه کاریکاتور تهران

عضو هیئت انتخاب و برنامه ریزی چهارمین -پنجمین- ششمین و هشتمین دوسالانه های کاریکاتور تهران

برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلم کوتاه از بیست و پنجمین جشنواره فیلم فجر برای انیمیشن مسافر افق سال ۱۳۸۶

برنده بهترین فیلم ایرانی از پنجمین دوسالانه بین المللی انیمیشن تهران ۱۳۸۶

برنده بهترین فیلم تبلیغاتی از چهارمین دوسالانه بین المللی انیمیشن تهران ۱۳۸۴

برنده بهترین فیلم انیمیشن خارجی از گردهمایی سالانه اسیفای آتلانتا ۲۰۰۸

عضو هیئت داوران هفتمین دوسالانه انیمیشن تهران ۱۳۸۹

مقام اول از نمایشگاه بین المللی حفظ لایه ازن سال ۱۳۸۰ سازمان جهانی یونسکو

مقام اول در اولین نمایشگاه کاریکاتور با عنوان قلم سال ۱۳۷۳ کیهان کاریکاتور

مقام دومازنمایشگاهکاریکاتوراماراتمتحدهعربیسال ۲۰۰۲ روزنامهالبیاندبی

مقام دوم از نمایشگاه بین المللی معضلات شهری سال ۱۳۸۰ سازمان فرهگی شهرداری تهران

مقام دوم در اولین نمایشگاه بین المللی اسمان آبی تهران سال ۱۳۷۳ شهرداری تهران

مقام دوم در اولین نمایشگاه انسان و طبیعت ۱۳۷۶ سازمان جهانی یونیسف

مقام سوم از نمایشگاه کاریکاتور خانه ۱۳۷۸ سازمان مسکن و شهرسازی

کسب عنوان اثر برگزیده و مدال برنز از جشنواره یومیوری شیمبون سال ۱۹۹۴ ژاپن

کسب دو دوره عنوان بهترین طراحی مفهومی در سالهای ۱۳۸۷ و ۱۳۸۸ برای بازیهای شمشیر نادرو پایان معصومیت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *