من شاخه یی ز جنگل سَروم،
از ضربهی تبر ،
بر پیکر سلالهی من
یادگارهاست…
با من مگو سخن ز شکستن
هرگز شکستگی به بر ما
شگفت نیست…
بر ما عجب شکفتگی اندر بهارهاست
صد بار اگر به خاک کِشندم
صد بار اگر که استخوان شکنندم
گاه نیاز باز
آن هیمه ام که شعله برانگیزد
آن ریشه ام که جنگل از آن خیزد . . .
ارسال از: بابک